کتیبه های شاهان هخامنشی

 

كتيبه‌هاي شاهان هخامنشي

هر گاه كه ايران مورد هجوم تاخت و تازهاي اهريمني مي‌شد، منابع كهن و دست نوشته ها از ميان مي‌رفت و در زماني ديگر با تغييرات فراوان جمع آوري و تدوين مي‌شد. در عوض كتيبه‌هاي شاهان هخامنشيني در سينه‌ سنگ‌ها، هم چنان، به سان روزهاي آغازين خود، براي ما باقي ماندند. دزدان و غارت گران را، راهي براي انهدام اين صفحات زرين نبود. هر چند بسياري از نقش برجسته‌ها و تنديس‌ها را در دل سنگ‌ها تراشيدند و خراب كردند، اما هميشه در صورت غلبه نيروهاي اهريمني، نور و روشنايي باقي خواهد ماند و اين كتيبه‌ها براي ما و براي آيندگان باقي مانده‌ است.

     زباني كه اين كتيبه‌ها بدان نوشته شده است، زبان پارسي باستان است و با خط ميخي روي سنگها كنده شده است. در اين جا فشرده هر كتيبه يي را مي آوريم تا از اغلب اين كتيبه‌ها آگاهي فراهم شود و از چگونگي و زمان كتيبه‌ها آگاهي درستي داشته باشيم. از اغلب شاهان هخامنشي، لوحه‌ها و كتيبه‌هايي باقي مانده است.

     سرگذشت كشف خط ميخي و خواندن آن، خود داستان بسيار دلكشي است كه حاوي فداكاريها، عشق و شور و علاقه بسياري از دانشمندان است كه از اين راه دين بزرگي را به آنها بايستي ادا كنيم. بزرگترين اين دانشمندان سرهانري راولين سن ((Sir Henry Rawli Nson  خاورشناس بزرگ نامي انگليسي است كه با زحمات و كوشش هاي فراواني خط ميخي را خواند و در اثر اين كشف بزرگ، تاريخ ملل قديم آسياي غربي را به روي جهانيان باز كرد.


1-
لوح زرين آرِي‌يارمن Ariyaramna

در اين لوح، شاه هخامنشي مي گويد:

             من شاه بزرگ در پارس هستم. كشور من داراي اسبان خوب و مردان نيرومند است و اهورامزدا، خداي بزرگ آنرا به من بخشوده است. به خواست اهورامزدا، من شاه اين كشور هستم.

      اين لوح به سال 1299 خورشيدي مطابق با 1920 ميلادي در همدان پيدا شد. از روي اين الواح است كه به عظمت شاهنشاهي هخامنشي پي مي‌بريم. همچنين در تمام اين الواح و كتيبه‌ها، نام اهورامزدا (بگ وزرك Baga Vazraka  يعني خداي بزرگ) آمده و شاهان به درگاهش سپاسگزاري مي‌كرده‌اند و شوكت و شكوه و عظمت خود را از توجه وي دانسته‌اند. آنچه كه مهم و در خور توجه است، ستايش مطلق اهورامزدا، خداي بزرگ است.

2- لوح زرين ارشام Arshama

              من ارشام، شاه بزرگ و شاه شاهان در پارس هستم. اهورامزدا خداي بزرگ، بزرگترين خدايان، مرا شاه كرد. كشور پارس را كه داراي بهترين اسبان و نيرومندترين مردان است به من بخشود و به خواست او من شاهم، باشد تا اهورا مزدا، مرا و خاندانم و اين كشور را در پناه خود نگاه دارد.

     اين لوح نيز به سال 1299 خورشيدي مطابق با 1920 ميلادي در همدان پيدا شده است. قسمت كمي از آخر آن افتاده و آخرين سطرش براي ما باقي نمانده است.


3-
كتيبه داريوش بزرگ در بيستون

     كتيبه داريوش در سينه كوه بيستون كنده شده است. اين كوه در 30 كيلومتري كرمانشاه واقع شده است و در حدود 4000 پا از سطح دريا بلند است. به گفته «ديو دوروس» مورخ يوناني نام آن بگستان bagastan يا بغستان baghastan  به معني «جاي خدا» بوده است. البته اين در صورتي است كه بگ يا بغ را به خدا  ترجمه كنيم.

     بلندي اين كتيبه بالغ بر70 متر است. داريوش در آن از رويدادهاي نخستين سالهاي شهرياريش و جنگ‌هاي فراوان خود و كشورگشايي‌هايش و ملل و اقوامي كه تابع شاهنشاهي ايران شده بودند گفتگو مي‌كند. اين مفصل‌ترين كتيبه‌اي است كه از شاهان هخامنشي باقي مانده است. اينك خلاصه مطالب كتيبه نقل مي‌شود و تنها مطالبي نقل مي گردد كه با موضوع مورد نظر پيوند داشته باشد:

         من داريوش بزرگ، شاه پارس، شاه شاهان و شاه كشورها هستم. به اين جهت ما هخامنشي خوانده شده‌ايم كه از ديرگاه نسل اندر نسل از نژاد شاهان بوده‌ايم. به خواست اهورامزداست كه من شاه هستم و هم اوست كه شاهي را به من بخشود. اين است كشورهايي كه زير فرمان من آمدند و بخواست اهورامزدا من شاه ان كشورها شدم (نام كشورهاي مختلف در كتيبه آمده). بنابر مشيت اهورامزدا بود كه بر بيست و سه كشور شاه شدم و فرمانم هميشه در اين كشورها جاري است. در سراسر اين كشورها نيكان را نيك نواختم و بدان را سخت كيفر دادم. به خواست اهورامزدا، به قانون من در اين كشورها عمل مي‌شد.

    از اين پس در كتيبه، شرح عصيان كشورهاي زير فرمان داريوش مي‌آيد. شرح هر يك از اين شورش‌ها و جنگ‌هاي داريوش در كتيبه آمده است. همه جا داريوش پس از هر پيروزي، مي گويد:                       

    كه به ياري و خواست اهورامزداست كه من شاه شدم، نيرومند شدم و پيروز شدم....


4-
دين هخامنشيان- داريوش و اسفنديار

     درباره مسئله دين هخامنشيان كه آيا زرتشتي بودند يا نه، كتيبه‌هاي داريوش در واقع هر محققي را دچار ترديد مي‌كند، چون در اين كتيبه‌ها، داريوش در جلوه زرتشتي كامل است، چون كسي است كه به حقيقت آموزش‌هاي زرتشت پي برده و به آنها عمل كرده است.

    اگر به واپسين سطرهاي كتيبه‌ها بنگريم كه چگونه علاوه بر آنكه داريوش زرتشتي را در اوج اعتلا مي‌نگريم، همانند او را با اسفنديار نيز در مي‌يابيم و بر اثر همين همانندي‌هاست كه برخي محققان داريوش و اسفنديار را يكي مي دانند. قسمت پايان كتيبه چنين است:

          با سپاه به سوي سكاييه رهسپار شدم. در جنگي كه در گرفت، سكاها كه خودهاي سر تيز به سر مي‌نهند، از پيشم گرختند اما آنها را دنبال كردم و سپاهشان را در هم ريختم. يكي از سردارانشان را بدست خود كشتم. سردار بزرگشان در دست من گرفتار شد. آنگاه من سرداري به دلخواه خود بر آنان گماشتم و آن كشور از آن من شد. سكاها مردماني بي وفا بودند. آنان اهورامزدا را پرستش نمي‌كردند، اما من اهورامزدا را مي‌پرستيدم، به خواست اهورامزدا بود كه بر آنان چيره‌گي يافتم و آنان به ميل من رفتار كردند. اينك من، داريوش شاه مي‌گويم: هر كه اهورامزدا را بپرستد، چه زنده باشد و چه مرده، خير و بركت از آن او خواهد بود.


5-
كتيبه داريوش در نقش رستم

يكي از كتيبه هاي با شكوه داريوش، كتيبه اي است در نقش رستم، در حوالي تخت جمشيد. اين كتيبه با بياني ساده و بي پيرايه، شكوه و بزرگي و نيرومندي و پارسايي و ايمان داريوش را نشان مي دهد:

                اهورامزدا چون اين ديار را پريشان و در هم شده ديد، مرا به شاهي آن بر گماشت، به ياري وي من نظم و امنيت را در آن برقرار ساختم و چنان شد كه فرمانم بي چون و چرا، در همانجا اجرا گشت. هر گاه بر آني كه دريابي كشورهايي را كه من زير فرمان آوردم چند است و چون، به پيكرهايي بنگر كه تخت مرا مي بردند و آنگاه است كه خواهي دريافت نيزه سپاهي پارسي تا چه دور دست رفته است. آنچه را كه كردم همه با ياري و تأييد اهورامزدا بود. اهورامزدا ياريم كرد و من موفق شدم. اهورامزدا مرا و خاندانم را و اين كشور را حفظ كند.

اي مردمان با فروتني و ادب، فرمان اهورامزدا را گردن نهيد.


و اينك به كتيبه ديگري از داريوش در نقش رستم بنگريم:

               خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين جهان زيبا را بيافريد، كه خرد و نيروي كوشش را بر من ارزاني داشت. به خواست و نيروي اهورامزدا شاهم و فرمان‌هاي او را اينچنين اجرا مي‌كنم: دوستدار و پيرو راستي هستم و بدي دشمنم است. خواهان داد و عدل هستم. نه مي‌خواهم كه از سوي توانايي به ناتواني ستم شود و نه مي‌خواهم كه ناتواني به توانايي بد كند. آنچه موفق با راستي است ميل من است و آنچه خلاف راستي است به شدت با آن مخالفم. خويم را در حد اعتدال نگاه مي‌دارم و چون خشم مرا فرا گيرد، با اراده بر آن چيره مي‌شوم مبادا كه ناروايي روي دهد. آنكه بد كند به كيفرش مي رسانم. هر گاه مردي بر عليه كسي ادعا كند، تا مورد دادرسي واقع نشود بر او حكمي روا نمي‌كنم.

از آناني خشنود هستم كه با تمام نيرو و قدرتشان در راه نيكي بكوشند. اين چنين است رفتار و كردار من و اين است آنچه كه من مي‌كنم.


6-
كتيبه داريوش در شوش

در اين كتيبه، داريوش مطابق معمول از قدرت و نيروي خودش در حكومت و نظمي كه بر قرار ساخت سخن مي گويد كه فشرده كتيبه اين چنين است:

             خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين سرزمين را آفريد، آن آسمان را آفريد، مردم را خلق كرد و شادي را براي مردم مقرر داشت، كه داريوش را شاه كرد، شاه بزرگ ميان همه شاهان.

من داريوشم، شاه شاهان، شاه ايران و همه كشورهايي كه فرمانبر من هستند با مردم مختلف و نژادهاي گوناگون. من داريوش شاهم، پسر ويشتاسب هخامنشي، به خواست و اراده اهورامزدا بر اين همه سرزمين هاي پهناور فرمانروايي مي‌كنم. آنچه را از اعمال و كردار بد رواج داشت باز داشتم. زيبايي و راستي و داد را در همه كشورها مقرر فرمودم. همه اينها را بنا برخواست اهورامزدا و تاييد او انجام داده‌ام. اهورامزدا، مرا، خاندانم را و كشورم را هم چنان در پناه خود نگاه دارد و اين نوشته‌ها دير بپايد.


7-
كتيبه بزرگ داريوش در شوش

در اين كتيبه، داريوش را از نظر اخلاق و ديانت و ايمان بهتر مي‌شناسيم:

               من هستم داريوش، شاه شاهان، شاه بزرگ همه سرزمين‌ها، پسر ويشتاسب هخامنشي. اهورامزداست بزرگترين خداي جهان و اوست كه مرا آفريد و شاه كرد و اين سرزمين وسيع را با انسان عالي و مردان نيرومند به من وا گذاشت. اهورامزدا را خواست آن بود كه من در اين سرزمين شاه باشم. من او را با خلوص پرستيدم و او مرا ياري كرد. آنچه را كه انجام دادم، همه از روي داد و نيكي بود.

آنگاه در ادامه كتيبه در چگونگي ساخت بناي كاخ شوش شرحي آمده است. اين مطالب شكوه و شوكت و جلال زندگي ايراني را در آن عصر بازگو مي‌كند.


8-
كتيبه‌هاي خشايارشاه

     آنچه كه آيين داريوش بود، آيين خشايارشاه نيز بود. اين دو هر چند كه در اخلاق و صفات با هم متفاوت بودند، اما خشايارشاه در دين و آيين، از داريوش پيروي مي‌كرده است و همان جملات و عبارات و مفاهيمي را كه داريوش در كتيبه‌هاي خود بكار مي‌برده را در كتيبه‌هاي خود ارائه داده است. ما نمي‌دانيم كه آيا مأخذ و مبناي اين جملات و عبارات چه منبعي بوده است و آيا داريوش رأساً خود چنين عباراتي را انشا كرده و يا از متن و يا متوني مقدس اقتباس كرده است. اما نظر دوم منطقي‌تر بنظر مي‌آيد يعني داريوش با توجه به متوني مقدس درباره اهورامزدا، متن نوشته‌هاي خود را تنظيم كرده است. مانند چنين عباراتي:

        خداي بزرگ است اهورامزدا كه آسمان را آفريد، كه اين زمين را آفريد، كه مردم را آفريد، كه شادي را از براي مردم آفريد.

اين جملات در آغاز اغلب كتيبه‌ها از داريوش بزرگ تا اردشير سوم موجود است.

در پايان اغلب كتيبه‌ها هم به چنين عباراتي بر مي‌خوريم:

        آنچه كه از كارهاي نيك به وسيله من كرده شد جز اراده و خواست اهورامزدا نبود. او مرا و خاندانم و كشورم را نگاهبان باشد.


در قسمتي از يك كتيبه‌ خشايارشاه چنين آمده است:

              چون شاه شدم، يكي از اين كشورها در حال شورش بود كه به ياري اهورامزدا آنرا آرام و فرمانبر كردم، آنگاه در ميان اين كشورها، جايي بود كه مردم پرستش ديوها مي‌كردند و پرستش‌گاه‌هايي از براي آنان ساخته بودند. بنابر اراده و خواست اهورامزدا، من آن پرستش گاهها را خراب كردم و همه جا گفتم كه ديوان را نبايستي پرستيد و فرمانم روان گشت. جايي كه پيش از آن ديوان پرستيده مي‌شدند، من در آنجا اورمزد را با فروتني ستايش كردم و كارهايي اين چنين كردم و همه را بنابر اراده و ياري اهورامزدا به انجام رسانيدم.

اي تويي كه در آينده زنده خواهي بود، اي تويي كه پس از اين زندگي خواهي كرد، هرگاه بر آني تا در زندگي شادكام باشي، هرگاه خواهاني كه در مرگ، آرام و آسوده باشي، راه اهورامزدا را برگزين.


9-
كتيبه اردشير اول

     پس از خشايارشاه، پسرش اردشير اول به شهرياري رسيد. كشته شدن خشايارشاه، قدرت مركزي را تقليل داد. اردشير اول نيز آنچنان قدرتي نداشت كه اغتشاش را فرونشاند و اين آغاز انحطاط عصر طلايي هخامنشي بود. از اردشير اول، يك كتيبه در تخت جمشيد بدست آمده است. اين كتيبه نشان مي‌دهد كه وي نيز از پدر و نيايش در دين پيروي كرده و پيرو كيش اهورايي بوده است. خلاصه كتيبه‌اش اين چنين است:

        خداي بزرگ است اهورامزدا كه آسمان را آفريد، كه اين زمين را آفريد، كه مردم را آفريد، كه شادي را از براي مردم آفريد، كه اردشير را شاه كرد. به خواست و تأييد اهورامزدا، اين كاخ را كه پدرم خشايارشاه بنايش را شروع كرده بود، تمام كردم. باشد كه اهورامزدا، مرا و شهرياري مرا و آنچه كه من كردم، جاودان دارد.


10-
داريوش دوم

     پس از اردشير اول، پسرش داريوش دوم به شهرياري رسيد. در مذهب و دين وي نيز از اهورامزدا همان‌گونه ياد مي‌كند كه پدرش ياد كرده بود. در كتيبه‌اي كه از وي باقي مانده اشاره مي‌كند كاخي را كه پدرش موفق به انجام آن نشده بود را به خواست و ياري اهورامزدا به پايان رسانيده و از اهورامزدا طلب ياري و جاودانگي آثارش را مي‌كند.


11-
اردشير دوم

     پس از داريوش، پسرش اردشير دوم شاه شد. وي در شهرياري مدعي سرسختي داشت كه برادر كهترش بود بنام كورش كه شاهزاده اي زورمند و جسور و بي پروا بود كه سرانجام به وضع بدي كشته شد. اگر وي بجاي برادرش به سلطنت مي‌رسيد بطور قطع هخامنشيان آنگونه سريع به شكست دچار نمي‌شدند و چه بسا كه جريان تاريخ ايران به نوعي ديگر مدون مي‌شد.

از اردشير دوم سه كتيبه در دست است كه در دو كتيبه پس از اهورامزدا از آناهيتا و ميترا ياد شده است. در يكي از كتيبه‌ها چنين آمده:

             من اردشير هستم، شاه بزرگ پسر داريوش شاه، به خواست و اراده اهورامزدا اين كاخ را بر افراشتم. اهورامزدا و آناهيتا و مهر، مرا و كشورم را و آثارم را نگاهبان باشد.

در يك كتيبه ديگر، با اندكي اختلاف درباره بنايي ديگر عيناً مضموم فوق را تكرار كرده است. اما در كتيبه سوم كتيبه ديگر كاملا به پيروي از شاهان پيش از خود فقط از اهورامزدا ياد كرده است و از آناهيتا و مهر در اين كتيبه نشاني نيست. كتيبه اين چنين است:

               خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين زمين را آفريد، آن آسمان را آفريد كه مردم را آفريد و شادي را براي مردم آفريد، كه مرا شاه كرد، يك شاه بزرگ، برتر از شاهان ديگر..... به خواست اهورامزداست كه من در اين كشور بزرگ و دور و دراز شاه هستم. اهورامزدا اين موهبت را به من ارزاني كرد. اهورامزدا مرا و شهرياري مرا و خاندانم را و كشورم را نگاهبان باشد.

 12- اردشير سوم

     پس از اردشير دوم، پسرش اردشير سوم شاه شد. وي نيرومند بود قدرت و اراده اي آهنين داشت. به زودي دست‌اندر كار تسويه بدخواهان شد. مصر و شهرهايي ديگر را كه راه خودسري پيش گرفته بودند را با قدرت، مطيع گرداند. چنان ضرب شستي با صدور يك اعلاميه شديدالحن به آتن نشان داد كه يونانيان مجبور به اطاعت شدند اما در همان حال بود كه فيليپ (360 پيش از ميلاد) پادشاه مقدوني و پدر اسكندر شروع به جهان خوارگي كرد. وي از ايران در بيم و هراس بود چون ملاحظه مي‌كرد كه چگونه اردشير سوم موقعيت متزلزل ايران را امنيت بخشيده و ايران در راه اعاده قدرت است. اما در همين حين، دشمنان،  اردشير سوم را مسموم ساختند و وي را كشتند و پس از او داريوش سوم به شهرياري رسيد و دوران اول شكست ايران با شاهي اين شاهزاده و غلبه اسكندر شروع شد.

     از اردشير سوم يك كتيبه باقي است كه وي چون پدرش در حاليكه با ايماني راسخ از اهورامزدا ياد كرده با اين حال از ميترا نيز در كنار اهورامزدا نام مي‌برد و اين كتيبه چنين است:

     خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين زمين را آفريد، آن آسمان را آفريد، كه مردم را آفريد و شادي را براي مردم آفريد و مرا كه اردشير هستم شهرياري بخشيد. يك شهريار بي نظير و بزرگ.


آنگاه در اصل و نسب و كارهايش سخن گفته و در پايان چنين مي گويد:

      اهورامزدا و ميترا، مرا و اين كشور را و آن چرا كه من كردم نگاهبان باشد.


                                                                                                                          
پايان

 

 

حمله اعراب به ایران

 

در مورد هجوم تازیان به ایران و پیامدهای آن بسیاری از پژوهندگان تاریخ ایران کتابهایی نوشته اند که هریک با توجه به نگرش و عقاید خود به این واقعه پرداخته اند.آنچه که در کتابهای درسی مدارس به آن پرداخته شده این است که کلیه ایرانیان با غوش باز پذیرای دین تازه و سروری عربهای بدوی بر ایران بوده اند و عربها بدون هیچ خشونت و خونریزی وارد ایران می شوند.اما آیا این تمام واقعیت است؟بی شک اگر کمی درباره این مقطع تاریخی کنجکاوی کنیم در می یابیم آنچه که به عنوان تاریخ به خورد ما داده اند و هنوز هم می دهند چیزی جز واژگونه ای از یک رخداد تاریخی نیست.برای اینکه ببینیم در این مقطع از تاریخ ایران، بر ایران و ایرانی چه گذشته نخست باید شرایط آن روزگار ایران و همسایگان آن بویژه تازیان را مورد بررسی قرار دهیم. برای این کار از کتاب دو قرن سکوت کمک میگیریم.دکتر زرین کوب شرایط را این گونه روایت می کند: در آن روزگاران که هیبت و شکوه دولت ساسانی سرداران و امپراتوران روم را در پشت دروازه های قسطنطنیه به بیم و هراس می افکند، عربان نیز مانند سایر مردم (انیران) روی نیاز به درگاه خسروان ایران می آوردند و در بارگاه کسرا چون نیازمندان و درماندگان می آمدند و گشاد کار خویش را از آنان می طلبیدند.پیش از این نیز به درگاه شهریاران ایران جز از در فرمانبرداری در نیامده بودند. پیش از اسکندر (گجسته) بیابان عرب در زمره سرزمینهایی بود که به داریوش شاهنشاه ایران تعلق داشت.

در دوره ای برخی از تازیان به بحرین و کناره های دریای پارس به غارت آمده بودند اما شاپور ذوالاکتاف آنها را ادب کرد و به جای خویش نشاند.در تمامی ادوار بعد هم میبینیم که تازیان دست نشاندگان و گماشتگان و خراج گزار دولت ایران به شمار می آیند.

در مورد جایگاه زندگی تازیان هم روایت زرین کوب خواندنی است: بادیه های ریگزار بی آب نجد و تهامه را دیگر آن قدر محل نبود که حکومت و سپاه ایران را به خویشتن کشاند.زیرا در این بیابانهای بی آب هولناک خیال انگیز از کشت و ورز و بازار و کالا هیچ نشانی نبود و جز مشتی عرب گرسنه و برهنه که چون غولان و دیوان همه جا بر سر اندکی آب و مشتی سبزه با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند.

در مورد خلق و خوی تازیان هم این موارد خواندنی است: جز آزمندی و سود پرستی هیچ چیز در خاطر آنها نمی گنجد . هرگز از آنچه مادی و محسوس است فراتر نمی‌روند و جز به آنچه شهوت پست انسان را راضی میکند نمی اندیشیدند.از افکار اخلاقی آنچه بدان می نازیدند مروت بود و آن نیز جز خودبینی و کینه جویی نبود.شجاعت و آزادگی که در داستانها به آنها نسبت داده اند همان در غارتگری و انتقام جویی به کار می رفت.تنها زن و شراب و جنگ بود که در زندگی بدان دل می بستند.

اما چگونه است که این مردمان نیمه وحشی توانستند تمدنی چنین با عظمت را نابود کنند؟ دکتر زرین کوب در این مورد اشاره ای جالب دارد:او این بدبختی را نتیجه سایه افکندن اهریمن نفاق شقاق در ایران می داند و این دقیقترین تعبیری است که می توان ارایه کرد.

ما در اینجا به نبردهای آغازین بین سپاه ایران و تازیان نمی پردازیم و بیشتر تمرکز ما بر ورود سیل گونه تازیان به داخل ایران و جنایتهایی است که در حق کودکان و زنان این مرز و  بوم روا داشته اند.

بعد از شکست سپاه ایران و عقب نشینی یزدگرد به داخل ایران و نواحی شرقی، تازیها بی پرواتر شهرهای ثروتمند ایران را یکی پس از دیگری غارت کردند و زنان و کودکان را به بردگی بردند. وقتی تازیها وارد شهری می شدند از آبادانی و شکوه آنجا به تعجب می افتادند چنانکه گویی به بهشت وعده داده شده به آنها دست یازیده اند و برخی دیوانه وار فریاد می زدند به خدا قسم اینجا همان بهشتی است که محمد وعده آن را به ما داده. اما آنها این بهشت را به خاطر عقده حقارتی که نسبت به سایر ملل داشتند با خاک یکسان کردند. اما در این میان مردم ایران هربار که فرصتی به دست می آوردند بر ضد تازیان شورشهایی به راه می انداختند اما چون این حرکتها منسجم نبود و سپاهی هم نمانده بود تا از این حرکتها پشتیبانی کند به فجیع ترین وضع سرکوب می شدند. برای نمونه وقتی مردم استخر بر ضد حاکم عرب استخر شورش کردند و تازیان را از شهر بیرون انداختند عبداله ابن عامر سوگند خورد که : "چندان بکشد از مردم استخر که خون براند...به استخر آمد و خون همه مباح گردانید و چندانکه می کشتند خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند. پس برفت.و عدد کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود برون از مجهولان" (فارسنامه ابن بلخی ص 116). در سال سی ام هجری مردم خراسان بر ضد تازیان قیام کردند. عثمان خلیفه تازیان ، عبداله ابن عامر و سعیدابن عاص  را فرمان داد که آنان را سرکوب نماید.(مجمل التواریخ و القصص ص283). جالب اینجاست که بسیاری از این تازیان که مسوول سرکوبی مردم بودند از راهزنان و غارتگران عرب بودند که در مرزهای ایران آبادیها و روستاها را غارت می کردند مانند مثنی ابن حارثه و سویدابن قطبه.......

بله این تنها گوشه ای از جنایتهای اعراب در حق مردم ایران است . در یادداشت آینده هم به این موضوع پرداخته خواهد شد و آثار معنوی و روحی روانی این جنایتها را بیشتر بررسی خواهیم کرد.

با پیشنهادهای خود این یادداشت را پر بار کنید

 

در یادداشت پیشین اشاره ای کوتاه داشتیم به پیشینه ی اعراب و چگونگی روابط آنها با همسایگان خودشان و به اینجا رسیدیم که پس از ورود به داخل ایران شروع به کشتن مردم بی دفاع شهرها کردند. تمامی گنجینه ها را غارت کرده و به مرکز خلافت فرستادند.در برابر سیل هجوم تازیان شهرها و قلعه های بسیاری ویران گشت خاندانها و دودمانهای بسیاری بر باد رفت. اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند.از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفته بودند باج و ساو گران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. و همه این کارها در سایه شمشیر و تازیانه اعراب انجام می گرفت.

درباره رفتار و کردار این فاتحان نیز موارد شنیدنی بسیار است: در تجارب السلف برگ 30 می خوانیم که شخصی عرب پاره ای یاقوت یافت که بسیار گرانبها بود. شخص دیگری که ارزش آن را می دانست یاقوت را به هزار درهم از او خرید. وقتی به او گفتند یاقوت را ارزان فروخته ای گفت اگر می دانستم بالاتر از هزار عددی است آنرا طلب می کردم!!

همچنین می خوانیم که گروهی از اعراب به کیسه ای پر از کافور دست یافتند و پنداشتند که نمک است. کمی از آنرا در دیگ ریختند. مزه غذا تلخ شد. خواستند کافور را به زمین بریزند اما شخصی که ارزش کافور را می دانست آنرا به کرباس پاره ای از آنان خرید.

آری این چنین بود که قومی با این درجه از توحش بر ایران چیره گشت و عرب با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت و از آن پس محرابها و مناره ها جای آتشکده و پرستش گاهها را گرفت. زبان پهلوی جای خود را به زبان تازی داد. گوشهایی که به شنیدن زمزمه های مغانه و سرودهای خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبیر و تنین صدای موذن را با حیرت و تاثر تمام شنیدند.کسانی که مدتها ترانه های طرب انگیز باربد و نکیسا لذت برده بودند رفته رفته با صدای زنگ شتر مانوس شدند.

از آسیبهای معنوی این واقعه هرچه نوشته و گفته شود کم است. یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. دکتر زرین کوب چنین می گوید: عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند.آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده  ایران به خطر اندازد.به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند همه را یکجا نابود کردند. نوشته اند وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن  را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.(آثارالباقیه ص 35،36،48).دکتر بهانه اعراب را این گونه بیان می کند: شاید بهانه عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران این نکته بود که خط و زبان ایران را مانع نشر و رواج قرآن می شمرد. در واقع از ایرانیان حتا آنها که آیین مسلمانی پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی توانستند به تازی بخوانند. نوشته اند که مردم بخارا به اول اسلام، در نماز قرآن به تازی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بود که در پس ایشان بانگ زدی: بکنیتا نکنیت، و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی: نگونیا نگونی کنیت. (تاریخ بخارا ص 75 چاپ تهران).با چنین علاقه ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند شگفت نیست که سرداران عرب زبان ایران را تا اندازه ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از بین بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند.

در مورد کتاب سوزی اعراب هم سخنهای بسیار گفته شده .بسیاری آنرا تایید کرده اند و برخی هم آنرا مورد تردید قرار داده اند. اما دکتر زرین کوب نیکو گفته آنجا که می گوید: این تردید چه لازم است؟! برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است.در حمله تازیان موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خویش را از دست دادند.با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیداست که دیگر کتابها و علوم آنها نیز که به درد تازیان هم نمی خورد موجبی برای بقا نداشت.

نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نشانی از آنها باقی نیست. باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است. گفته اند که وقتی سعدابن ابی وقاص بر مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیاری دید. از عمر درباره این کتابها دستوری خواست.عمر در پاسخ به او گفت :که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابهاست، سبب راهنمایی است، خداوند برای ما قرآن فرستاده که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آنها جز مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. بدین سبب آن همه کتاب را در آب یا آتش افکندند.(ابن خلدون مقدمه چاپ مصر ). بدین گونه بود که کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی بی همتا بودند به دست این کودکان سبک مغزی افتاد که از جهنم هولناک صحرای عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند.و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.و در پایان این یادداشت سخنی از خسرو پرویز می آوریم که در کتابهای تازیان نقل شده: خسرو می گوید اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند .بهترین خوراکی که منعمانشان می توانند به دست آورند گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آنرا از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند... .(عقدالفرید ج 2 ص5 چاپ قاهره

 

 

 

ادامه نوشته

منشور حقوق بشر کوروش کبیر

 

بنام ایزد پاک

روز نوزدهم آذر كه برابر با دهم دسامبر است را روز جهاني حقوق بشر نامگذاري كرده اند. منشور حقوق بشر در دهم دسامبر 1948 به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل قرار گرفت و دولت ايران يكي از نخستين امضاكنندگان اين اعلاميه بود  اما به خوبي مي دانيم كه نخستين اعلاميه جهاني حقوق بشر , اعلاميه حقوق بشر كوروش كبير مي باشد كه بيش از 2500 سال از عمر آن مي گذرد. اين استوانه در پي كاوشهاي باستانشناسي در شهر "اور" به دست "هرمزد رسام"  از اعضاي باستانشناسي انگليسي كشف شد و هم اكنون زينت بخش موزه بريتيش ميوزيوم انگلستان است و يك نسخه كپي از آن هم در ساختمان سازمان ملل نصب شده .

 

به اين بهانه بخشی از متن منشور كورش كبير كه به عقيده آگاهان اولين منشور حقوق بشر در جهان به شمار می آيد از نظرتان می گذرد:

(( منم كوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهارگوشه جهان. پسر كمبوجيه، شاه بزرگ ... نوه كورش، شاه بزرگ ... نبيره چيش پيش ، شاه بزرگ . . .

آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياری نشستم، مردوك خدای بزرگ، دلهای پاك مردم بابل را متوجه من كرد... زيرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.

برده داری را بر انداختم ، به بدبختی های آنان پايان بخشيدم. وضع داخلی بابل و جايگاههای مقدسش قلب مرا تكان داد...

من فرمان دادم كه هيچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نيازارند.

مردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد... او بركت و مهربانيش را ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستوديم. . .

من همه شهرهايی را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه هايی را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاههای خود برگرداندم و خانه های ويران آنان را آباد كردم.

همچنين پيكره خدايان سومر و اكد را كه نبونيد بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نيايشگاههای خودشان بازگرداندم، باشد كه دلها شاد گردد.

بشود كه خدايانی كه آنان را به جايگاههای مقدس نخستينشان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خدای بزرگ برايم زندگانی بلند خواستار باشند...

من برای همه مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم. ))

یادآوری این نکته ضروری است که بسیاری از موارد اعلامیه جهانی حقوق بشر از قبیل برابری زن و مرد، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی کار، آزادی مسافرت، آزادی در انتخاب همسر و خیلی از آزادیهای دیگر که در  منشور حقوق بشر آمده ریشه در گاتهای زرتشت دارند .