زندگی نامه مختصری از کوروش

زندگی نامه مختصری از کوروش

کوروش بزرگ (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.

ایرانیان کوروش را پدر*[۱] و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند

دورهٔ جوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ می‌زیسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»

آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز بهخانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده  فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.

کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.

فرزندان

پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.

آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد...

زرتشت

زرتشت کیست؟

 

(( ... فروهر زرتشت سپنتـــمان پـــاک را می ستـــاییم. نخستین کسی که نیک اندیشید. نخستین کسی که نیک سخن گفت. نخـستین کسی که نیکی را بجا آورد.
نخستین اتربان ، نخستین رزم آزمـــا ، نخستین کشـــاورز جهان پرور ، نخستین کسی که بیاموخت و نخستین کسی کــه بیاموزانید. نخستین کسی که از برای خود بپذیرفت ، نخستین کسی که بیـــاموخت پرورش زمین را ، راستی را ، کلام مقدس را و اطاعت از کلام مقدس را ، و سلطنت روحانی را و همه چیزهای نیک مزدا آفریده را که منسوب به راستی است. ))

زَرتُشت ، زردشت،زردهُشت یا زراتُشت(در اوستا زَرَثوشْتَرَ به تعبیری به معنی «دارنده روشنایی زرین‌رنگ» و به تعبیری دیگر «دارنده شتر زردفام» و سرانجان به معنای «ستاره زرین») نام پیامبر ایرانی و بنیادگذار دین زرتشتی‌گری یا مزداپرستی و سراینده گاهان (کهنترین بخش اوستا) است. بعضی پژوهشگران بر این باورند که زرتشت در روز ششم فروردین زاده شده ولی درباره ی تاریخ زایش او دیدگاه‌های فراوانی وجود دارد. برآوردها از ششصد تا چندین هزار سال پیش از میلاد تفاوت دارند. تولد زرتشت را در شمال غربی ایران در نزدیکی دریاچه چیچست (ارومیه) در روستای انبی دانسته‌اند. پس از اعلام پیامبری در سن 30 سالگی، زندگی بر زرتشت در منطقه شمال غربی ایران سخت شد و او ناچار به کوچ به شمال شرقی ایران آن روزگار یعنی منطقه بلخ شد. در آنجا زرتشت از پشتیبانی گشتاسب‌شاه برخوردار شد و توانست دین خود را گسترش دهد. زرتشت در سن 77 سالگی در روز پنجم دی ماه در نیایشگاه بلخ بدست یکی از تورانیان به نام توربراتور کشته شد.

تبار و خانواده زرتشت

نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان بود. مادر او دُغدو و پدر وی پوروشسب نام داشتند. پوروشَسْب اِسپَنْتْمان مردی دانشور و درستکار بود. دغدو دختر فری‌هیم‌رَوا از خاندان نژادگان (اشراف) و دینور بود. حاصل ازدواج پوروشسب و دغدو پنج پسر بود و زرتشت سومین آنهاست. زرتشت از همسر خود به نام هووی شش فرزند داشت. نام سه پسر ایشان ایسَت‌واسْتَرَه، اورْوْتَتْ‌نَرَه، هْوَرْچیثْزَه و نام سه دخترشان فرینی، ثریتی و پوروچیستا بود. یکی از هفت شاگرد اصلی زرتشت به نام مَیدیوماه پسرعموی پیامبر بود.

تمامی بزرگان دنیا زرتشت را نخستین پیامبر یکتا پرست میدانند.......... 

 

بزرگان جهان درباره اشو زرتشت چه می گویند

دکتر ویت نی

مذهب زرتشتی در یکی از اقوام برترکره ارض متنعم شده است . آنکس که از حیث مراتب فیلسوفانه و روحانی و جسمانی و پاکی صوری و معنوی دعوی اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتی است .

پرفسور دکتر گیگر

به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است . در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی - خداشناسی - آزاد منشی - پاکی و حقیقت ندیده ام . چه خوشبخت است قومی که این آیننشان است .

نيچه- فیلسوف آلمانی

زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه‌هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزشهاي بزرگي براي نيك زندگي كردن، نيك در پيوند بودن، نيك‌‌رفتار داشتن ونيك سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچگاه در هيچ سخنش از به كاربردن پي‌درپي «راستي و درستي‌ خودداري نكرده وپيوسته همه مردم را بدين سو خوانده است. در سخن زردشت، شكوهي يافت ميشود كه در كمتر سخني ميتوان يافت.

پرفسورهرتسفيلد

پشتكار و كوششهاي خستگي‌ناپذير، از فروزه‌هاي درخشان ايرانيان مي‌باشد كه برپايه راستي و درستي استوار شده است كه همه آنها پرتوي از آيين شكوهمند و پرفروغ زردشت است.

پروفسور ميه

فروزه‌هاي ايرانيان باستان ستايش آميزند. ولي بايد دانست كه انگيزه‌ آنها ، آموزشهاي نيك خواهانه و مردمي زردشت ميباشد . زردشت از منشي والا برخوردار بود كه توانست بر دل مردم رخنه نمايد وآنها را به سوي خود و آفريدگار مهربان و نيك خواهش بكشاند .

التهيم

سروده‌هايي به اين ژرفنايي واستادي و با رواني بي‌همانند دراين دوران تنها از كساني برميآيد كه نيك پرورش يافته باشند و از خانوادة‌ نژاده‌اي باشند كه از آموزش و پرورش نيك برخوردار باشند. سرودهاي زرتشت از يك مايه بنيادين بينشمندي و ادبي كم مانند بهره‌ور است كه با دوران هند و اروپايي پيوندي ناگسستني دارند. بي پروا ميتوان گفت كه درونمايه گاتها از يك گفتار جهان برين برخوردار است كه به انديشه اين مرد بزرگ رخنه كرده و درآن جاي گرفته است. زرتشت انديشمندي يكتا و بي‌همتا و درشناسايي و روشن‌نگري بسيار برجسته و والا بود. از اين رو پيشواي بي چون وچراي كساني شد كه با ژرف‌بيني و ژرف نگري به جهان نگريستند و پايه‌گزار بينشمندي شدند .

جكسون

بودا و كنفوسيوس و سقراط كه جويندگان نور و فروغ و روشنايي بودند. از پايه‌هايي بلند و سركشيده برخوردار بودند، ولي بايد پذيرفت كه زردشت از همه آنها بالاتر و والاتر وارزشمندتر بود. او بي گمان يكي از آموزگاران بزرگ خاوربه شمار ميآيد .

گوته

دانشمند بلند آوازه آلماني، سخت فريفته گفتار و سروده‌هاي زرتشت بود و اورا مردي بسيار بزرگ و نوشته‌هايش را شكوهمند بازنمود كرده است. گوته، زرتشت را خردمندي به شمار ميآورد كه جهان خرد كمتر همانند اورا به خود ديده است. او در همه جا از كسي نام مي‌برد كه هماره درانديشه خوشبختي و آسايش مردم بوده است و جز راستي و پاكدلي سخن نگفته است .

وتين آمريكايي

زردشت از همه نگرها ستودني است، بيگمان مسيح پيرو او بوده واز انديشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شكوهمند او: پندار نيك –گفتار نيك- كردار نيك، پايه و بنياد همه دينها ست و هيچ خردمندي نتوانسته است چيزي بر آن بيفزايد .

توماس هايد

اين نويسنده بزرگ انگليسي درباره زرتشت مي گويد: كه در آن منش او را سخت مي‌ستايد و اورا انديشمندي بزرگ به شمار ميآورد. او مينويسد كه خداوند زرتشت را براي مردم ايران برگزيد، زيرا ايرانيان از يك آگاهي بزرگي درباره خداوند برخوردار بودند. اين مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندي چون زردشت بودند .

هومباخ

درگاتها اين سروده‌ي باشكوه زردشت، يك آفريدگار يافت ميشود كه اهورامزداي نيك خواه و خيرانديش است. آموزش هاي او برترين آموزشهاي نيك و برجسته درراه يك زندگي پاك و آراسته و درست و شايسته است كه بازده‌هاي درخشان آن نيك آشكار ميباشد . اورا ميتوان يك استاد مهر و پاكدلي خواند كه جز درراه راستي و درستي گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختي مردمان روي زمين را نخواست.

پرفسور جان هینلز

دین زرتشت را باید نخستین دین آزادی انسانها و حقوق بشر در جهان خواند .

پرفسور هانري ماسه - رنه گروسه

زرتشت اولين شخصي است که پايه هاي يکتا پرستي را در جهان بنيان نهاد .

دکتر هاگ

زرتشتیان مقام زن و مرد را برابر دانسته اند . رسومات دینی زنان و مردان برابر است . مراسم تدفین مردگان برای زن و مرد فرقی ندارد  .

خانم فرانسیس پاورکاب

من شگفت دارم از این که اگر زرتشت در هزاران سال پیش از میلاد در شرایطی که هیچ قانونی برای بشریت وجود نداشت ظهور نمی کرد و چنین آموزه هایی را برای ما به جای گذاشته که پس از هزاران سال بدون کوچکترین ناهمگون نبودن با شرایط امروز و همچنان پایه های انسانیت بشر را شکل میدهد اگر وی نیامده بود به راستی امروزه جامعه بشریت چه حالی داشت و در چه شکلی زندگی میکرد  .

بررسی زردشت

مَس و وَه و پیروزگر باد . میِنویِ وَرجِ وَرَهرام ایزد اشویِ وَرجاوَندِ هَماوَندِ پیروزگر * خشنَه اُترَه . اَهورَهِه . مَزداو *

 اَشِم . وُهو (تا سر سه بار خواندن)

فرَه وَرانِه . مَزدَیَسنُو . زَرَه توشتریش . ویدَه اِوُ . اَهورَه . تکَه اِشُو . (هرگاه که باشد) اَهورَهِه . مَزداو . رَئِوَتُو . خََََََُرِه نَنگهَه تُو . اَمِشَنام . سپِنتَنام . اَمَهِه . هوتاشتَهِه . هورَاُذَهِه . وِرِترَغنَهِه . اَهورَه ذاتَهِه . وَنَئین تیاوسچَه . اوپَرَه تاتُو . خشنَه اُترَه . یَسنائیچَه . وَهمائیچَه . خشنَه اُترائیچَه . فرَه سَس تَه یَه اِچَه *

یَتا . اَهو . وَئیریُو . زَاُتا . فرا . مِ . مروتِه * اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچَه . فرا . اَشَه وَه . ویذواو . مرَه اُتو *

 

 

کرده اوّل

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *

اَهمائی . پَئُوئیریُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . واتَهِه . کِهرپَه . دَرِشُوئیش . سریرَهِه . مَزدَه ذاتَهِه * وُهو . اَرشنُو . مَزدَه ذاتِم . بَرَت . خَُرِه نُو . مَزدَه ذاتِم . بَئِشَه زِم . اوتَه . اَمِم چَه *

آئَت . اَهمائی. اَمَه وَستِمُو . وِرِترَه . اَهمی . وِرِترَه وَستِمُو . خَُرِه نَنگهَه . اَهمی. خَُرِه نَنگ هَستِمُو . یانَه . اَهمی . یانَه وَستِمُو . سَه اُکَه . اَهمی . سَه اُکَه وَستِمُو . بَئِشَه زَه . اَهمی . بَئِشَه زیُو تِمُو * آئَت . تبَه ئِشاو . تَه اوروَه یِنی . ویسپَه نام . تبَه ئِشَوَه تام . تبَه ئِشاو . دَئِوَه نام . مَشیانامچَه . یاتوام . پَه ئیریکَه نامچَه . ساترام . کَه اُیام . کَه رَفنامچَه *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده دوّم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *

اَهمائی . بئی تیُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . گِئوش . کِهرپَه . اَرشانَهِه . سریرَهِه . زَئیری گَئُوشَهِه . زَرَه نیُو . سرَوَهِه . ییم . اوپَه ئیری . سرویِه . سینَت . اَمُو . هوتاشتُو . هورَاُذُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو * اَوَه تَه . آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده سوّم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *

اَهمائی . تری تیُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . اَسپَهِه . کِهرپَه . اَاوروشَهِه . سریرَهِه . زَئیری گَئُه شَهِه . زَرَه نیُو . اَئیوی دانَهِه . ییم . اوپَه ئیری. اَئی نی کِم . سینَت . اَمُو . هوتاشتُو . هورَه اُذُه . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو * اَوَه تَه . آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

 

کرده چهارم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *

اَهمائی . توئیریُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . اوشترَهِه . کِهرپَه . وَذَرُئیش . دَدانسُوئیش . اَئیوی تَچی نَهِه . اوروَه تُو . فرَسپَرِنَهِه . گَئِه تااوش . مَشیُو . وَنگهَه هِه * یُو . اَرشنام . فرَنگهَه رِزَنتام . مَزیشتِم . اَاُجُو . آبَرَئیتی . مَزیشتِم چَه . آ . مَنَنگهِم . یُو . خشَتریشوَه . اَوائیتی * اَواو . زی . خشَتریشو . هوپاتُو تِماو . یاو . اوش ترُو . پائیتی . وَذَئیریش . اَشبازائوش . ستوی کَئُه فُو . سمَه رِشنُو . دَئِمَه . جیرُو . سارُو . رَئِوَه . بِرِزُو . اَمَه واو * یام . هِه . دورَه اِ . سوکِم . دوئیرِه . فرَه زَه وَئیتی . هی تَهِه . تانتریام . اَئیپی . خشَپَه نِم . یُو . کَفِم . اَئیپی . سپَه یِه ئیتی . سپَه اِتیتِم . اوپَه . وَغذَه نِم . هوخشنَه اُترَه . هوپَئی تیشتانِه . یُو . هیشتَه ئیتی . ویدیذواو . یَتَه . ساستَه . هَمُو . خشَترُو * اَوَتَه . آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

 

 

کرده پنجم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *

اَهمائی. پوخذُه . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . هو . کِهرپَه . وَرازَهِه . پَئی تی . اِرِه نُو . تیژی . دانس ترَهِه . اَرشنُو . تیژی . اَهورَه ذاتَهِه . هَکِرِت . جَنُو . وَرازَهِه . اَنُو . پُئیت وَهِه . گَرِن تَهِه . پَرشوَه نیکَهِه . تَخمَهِه . یوخذَهِه . پائیری وازَهِه * اَوَتَه آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده ششم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *

اَهمائی . خشتوُه . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . نَرش . کِهرپَه . پَنچَه . دَسَنگهُو . خشَئِه تَهِه . سپی تی دُئیترَهِه . کَسو پاشنَهِه . سریرَهِه * اَوَتَه آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده هفتم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *

اَهمائی . هَپتَه تُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . مِرِغَهِه . کِهرپَه . وارَغنَهِه . اوروَتُو . اَذَرَه نَئِه مات . پیشَه تُو . اوپَرَه نَئِه مات . یُو . وَیام . اَستی . آسیش تُو . رِنجیش تُو . فرَه وَزِمنَه نام * هُو . اَئِوُه . اوش تَنَه وَتام . ایشوَه وَسمَه . اَپَیِه ئیتی . هَس چیت . وا . نُوئیت . وا . یَت چیت . وَزَئیتی . هوَستِم . یُو . وَزَئیتی . زَرش یَمنُو . اَغرام . اوسَه ئی تیم . اوشاونگهِم . اَخشَفنی . خشَف نیم . ایسِمنُو . اَسوئیری . سوئیریم . ایسِمنُو * ویگاتُو . مَرِزَت . کَئُه فَنام . بَرِش نَوُه . مَرِزَت . گَئی رینام . جانف نَوُه . مَرِزَت . رَاُنام . سَئِه نیش . مَرِزَت . اوروَرَه نام . وَیام . واچیم . سوس . روشِمنُو * اَوَتَه آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده هشتم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *

اَهمائی . اَش تِمُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . مَئِه شَهِه . کِهرپَه . اَاورونَهِه . سریرَهِه . نیوَش تَکوسرَه وَهِه * اَوَتَه آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده نهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *

اَهمائی . نَئُه مُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . بوزَهِه . کِهرپَه . رِنَهِه . سریرَهِه . تیژی . سرَه وَهِه * اَوَتَه . آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده دهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *

اَهمائی . دَسِمُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . ویرَهِه . کِهرپَه . رَئِوَتُو . سریرَهِه . مَزدَه ذاتَهِه . بَرَت . کَرِتِم . زَرَنیُو . سَئُورِم . فرَه پیخش تِم . ویسپُو . پَئِه سَنگهِم . اَوَتَه آجَسَت *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده یازدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَرشُوکَرِم . مَرشُوکَرِم . فرَه شُوکَرِم . هواخشتِم . هوایَه اُنِم * تِم . یَزَه تَه . یُو . اَشَوَه . زَرَه توش ترُو . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . مَنَه هی . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . وَچَهی . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . شکیَه اُتنِه . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . فرَه واکِه . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . پائیتی واکِه *

اَهمائی . دَتَت . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . اِرِذُئیش . خاو . بازاو . اَئَجُو . تَنوُه . ویسپَه یاو . دروَتاتِم . تَنوُه . ویسپَه یاو . وَزدوَرِه . اَاُمچَه . سوکِم . ییم . بَرَه ئیتی . کَرُو . مَسیُو . اوپاپُو . یُو . رَنگهَه یاو . دورَئِه . پارَه یاو . جَفرَه یاو . هَزَنگرُو . ویرَه یاو . وَرِسُو . ستَه وَنگهِم . آپُو . اوروَه ئِسِم . مارَه یِه ئیتی *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده دوازدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَرشُوکَرِم . مَرشُوکَرِم . فرَه شُوکَرِم . اَاُمچَه . سوکِم . ییم . بَرَه ئیتی . اَسپُو . اَرشَه . یُو . تانترَه یَسچیت . هَچَه . خشَفنُو . اَواخشَه ئیتیاو . اَئیوی . اَورَه یاو . اَسپَه ئِم . وَرِسِم . زِمات . سَیَه نِم . وَئِه نَه ئیتی . کَتارُو . اَغرَوُه . وا . بونَه وُه . وا *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده سیزدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَرشُوکَرِم . مَرشُوکَرِم . فرَه شُوکَرِم . اَاُمچَه . سوکِم . ییم . بَرَه ئیتی . کَهرکاسُو . زَرِنومَئی نیش . یُو . نَه اُمَیاچیت . هَچَه . دَنگهَه اُت . مُوشتی . مَسَنگ هِم . خروم . اَئیوی وَئِنَه ئیتی . اَوَه وَتچیت . یَتا . سوکَیاو . بَرازَیاو . بَرازِم . اَوَه وَتچیت . یَتا . سوکَیاو . نَئِزِم *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده چهاردهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * یَت . بَوانی .اَئیوی سَستُو . اَئیویش مَرِتُو . پُئورو . نَرام . تبیش یَنتام . چیش . اَنگهِه اَستی . بَئِشَه زُو *

آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . مِرِغَهِه . پِشُو . پَرِنَهِه . وارِنجَه نَهِه . پَرِنِم . اَیَسَه ئِشَه . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه * اَنَه . پَرِنَه . تَنوم . اَئیوی . سی فُوئیش . اَنَه . پَرِنَه . هَمِرِتِم . پَئی تی . سَنگهَه ئِشَه * یا . ناو . بَرَئیتی . اَستَوُه . وا . تَخمَهِه . مِرِغَهِه . پَرِنَوُه . وا . تَخمَهِه . مِرِغَهِه . نَئِذَه . چیش . رَئِوَه . مَشیَه . جَه ئین تی . نَئِذَه . فرَه ئِشیِه ئیتی * پَئوروَهِه . نِمُو . بَرَه ئیتی . پَئوروَه . خَُرِناو . ویذارَه یِه ئیتی . اوپَستام . مِرِغَهِه . پَرِنُو . مِرِغَنام * تاو . اَهورُو . ساسترَه نام . دَنگهو پَئی تیش . نُوئیت . سَتِم . جَه ئین تی . ویرَجَه . نُوئیت . هَکِرِت . جَه ئین تی . وَئِسَه ئِپَه . اُییم . جَه ئین تی . فرَه شَه . اَاِئیتی * ویسپِه . تِرِسِنتی . پِرِنینِه . اَوَتَه . ماوَه یَه چیت . تَنوُه . اَوَتَه . ماوَه یَه چیت . تَنویِه . ویسپِه . تِرِسِنتی . اَاوروَتَه . ویسپِه . تِرِسِنتی . دوش . مَئین یوش . اَمِم چَه . وِرِترَغنِم چَه . نیذاتِم . تَنویِه . مَنُو * ییم . وَشاوُنتِه . اَهوراوُنگهُو . وَشاوُنتِه . آهوئیریاوُنگهُو . وَشاوُنتِه . هَه اُسرَه . وَنگهَه نُو . تِم . وَشَه تَه .کَوَه . اوسَه . ییم . اَسپُو . اَرشَه . بَرَه ئیتی . ییم . اوشترُو . وَذَئیریش .  بَرَه ئیتی . ییم . آفش . ناوَیَه . بَرَه ئیتی * ییم . ترَه ئِتَه . اُنُو . تَخمُو . بَرَت . یُو . جَنَت . اَژیم . دَهاکِم . تریزَفَنِم . تریکَه مِرِذِم . خشوَش اَشیم . هَزَنگرَه . یَه اُخشتیم . اَشَه اُجَنگهِم . دَئِویم . دروجِم . اَغِم . گَئِه تاویُو . دروَنتِم . یام . اَشَه اُجَس تِمام . دروجِم . فرَه چَه . کِرِن تَت . اَنگرُو . مَئین یوش . اَوی . یام . اَست وَئی تیم . گَئِه تام . مَهر . کائی . اَشَهِه . گَئِه تَنام *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

کرده پانزدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * وِرِترَغنُو . اَوی . ایمَت . نمانِم . گَئُه سورابیُو . خَُرِنُو . پَه ئیری . وِرِن وَئیتی. یَتَه . هااو . مَزَه . مِرِغُو . سَئِه نُو . یَتَه . اَوِه . اَوراو . اوپاپاو . مَسی تُو . گَئی ریش . نیوانِن تی *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

 

کرده شانزدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . پِِِِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام . اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وئی تینام . اَشااوم . کَوَه . اَستی . وِرِترَغنَهِه . اَهورَه ذاتَهِه . نامَه . اَزبائی تیش . کَوَه . اوپَس توئی تیش . کَوَه . نیستوئی تیش *

آئَت مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . یَت . سپاذََه . هَخَه ساوُنتِه . سپی تَمَه . زَرَتوش ترَه . رَشتِم . رَسمَه . کَتَه رَسچیت . وَشتاوُنگهُو . اَهمیَه . نُوئیت . وَنَه یاوُنتِه . جَتاوُنگهُو .اَهمیَه . نُوئیت . جَنَه یاوُنتِه *

جَه تَنگرُو . پِرِناو . ویذارَه یُوئیش . اَوی . پَتام . کَتَه رَسچیت . یَتارُو . پُئوروُه . فرایَزائیتِه . اَمُو . هوتاشتُو . هورَه اُذُو . وِرِترَغنوُ . اَهورَه ذاتُو . اَتارُو . وِرِترَه . هَچَه ئیتِه * اَمِم چَه . وِرِترَغنِِم چَه . آفرینامی . دوَه . پاتارَه . دوَه . نیپاتارَه . دوَه . نیش هَرِتارَه . دوَه . اَذوَه اُژِن . دوَه . ویذوَه اُژِن . دوَه . فرَذوَه اُژِن . دوَه. آمَرِه زِن . دوهَ . ویمَره زِن . دوَه . فرَه مَرِه زِن *

زَرَه توشترهَ . اَئِتِم . مانترِم . ما . فرَدَئِسَه یوئیش . اَنیَت . پیت رِه . وا . پوترائی.  براترِه . وا . هَذُو . زاتائی . اَترَه وَنائی . وا . ترایَه اُنِه . اَئِتَه ئِچَه . تِه . واچُو. یُوئی . اوغرَه . آس . دِرِزرَه . آس . اوغرَه . آس . ویاخَه ئینِه. آس . اوغرَه . آس.  وِرِترَغنِه . آس . اوغرَه . آس . بَئِشَه زیَه . آس . اَئِتَه ئِچَه . تِه . واچُو . یُوئی . پِشِم چیت . سارِم . بونجَه ئین تی. اوزگِرِپتِم چیت . سنَه تِم. اَپَشَه . اَپَه. خَُنوَه ئین تی*

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

 

کرده هفدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . پِرِسَت . زَرَه توشتروُ . اَهورِم . مَزدام. اَهورَه . مَزدَه . مَئين يُو . سپِه نيش تَه . داتَرِه . گَئِه تنام . اَست وَئي تینام. اَشااوم . يُو . ويراذَئيتي . اَنتَرِه . راشتَه . رَسمَنَه . آچَه . پَرَچَه . پِرِه سَه ئيتي. هَذَه . ميترَه . هَذَه . رَشنوُه . كُو . ميترِم . اَئيوي . دروژَه ئيتي . كُو . رَشنوم. پَئي تي . ايري نَختي. كَهمائي. يَسكِم چَه . مَهركِمچَه . اَزِم . بَخشاني . خشَه يَمنُو *

آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . ييم . مَشياكَه . فرايَزاوُنتِه . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . داتَهِه . ييم . شكيِه ئيتي . دائيت يُو تِمُو . يَس نَسچَه . وَهمَس چَه. اَشات . هَچَه . يَت . وَهيشتات . نُوئيت . ايترَه . اَئيرياو . دَنگهاوُه . فرانش . هيات . هَئِنَه . ُنوئيت . وُئيغنَه . ُنوئيت . پامَه . ُنوئيت . كَپَس تيش . ُنوئيت . هَئِن ُيو . رَتوُ . ُنوئيت . اوزگِرِپتُو . درَفشُو *

پَئي تي . ديم . پِرِسَت . زَرَه توش ترُو . كَت . زي . اَستي . اَهورَه . مَزدَه . وِرِترَغنَهِه . اَهورَه ذاتَهِه . دائيت يُو تِمُو . يَس نَسچَه . وَهمَس چَه . اَشات . هَچَه . يَت . وَهيشتات *

آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . زَاُتراو . هِه . اوزبارَه يِن . اَئيرياو . دَنگهاوُه . بَرِسمَه .  هِه . ستِرِنَیِن . اَئیریاو . دَنگهاوُه . پَسوم . هِه . پَچَه یِن . اَئیریاو . دَنگهاوُه . اَاوروشِم . وا . وُهو . گَئُه نِم . وا .كاچيت . وا . گَئُه نَنام . هَئُه مُوگَئُه نِم *

ما . هِه . مَه ئیریُو . گِئوروَه یُوئیت . ما . جَهی کَه . ما . اَشَئُه وُه . اَسراوَه یَت گاتُو . اَهومِرِخش . پَئی تیارِنُو . ایمام . دَئِنام . یام . آهوئیریم . زَرَه توش تریم* یِزی شِه . مَه ئیریُو . گِئوروَیات . جَهی کَه . وااَشَئُه وُه . وا . اَسراوَه یَت گاتُو . اَهومِرِخش . پَئی تیارِنُو . ایمام . دَئِِنام . یام . آهوئیریم . زَرَه توش تریم. پَرَه . بَئِشَه زَه . هَچَه ئیتِه . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو * هَمَه تَه . اَئیریابیُو . دَنگهوبیُو . وُئیغناو . جَساوُنتی . هَمَه تَه . اَئیریابیُو . دَنگهوبیُو . هَئِه نَه . فرَه پَتاوُنتی . اَئیریابیُو . دَنگهوبیُو . جَنیاوُنتِه . پَنچَه سَغنائی. سَتَغنائیشچَه . سَتَغنائی . هَزَنگرَغنائیش چَه . هَزَنگرَغنائی . بَئِوَرِغنائیش چَه . بَئِوَرِغنائی . اَهانخش تَغنائیش چَه*

اَذات . اوئیتی . فرَه وَشَتَه . وِرِترَغنُو . اَهورهَ ذاتُو . نُوئیت . نَرُو . یِس نیُو . وَهمیُو . گِئوشچَه . اوروَه . دامی . داتُو . یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه.  دَئِوَه یازُو . وُهونیم . وا . تاچَه یِِه ئین تی . فرَه شَه اِکِم . وا . فرَه شین چَنتی * یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه . دَئِوَه یازُو . اَوی . آتَرِم . آبَرِنتی . اَئِتَیاو . اوروَرَه یاو . یا . وَئُچَه . هَپِِه رِسی . نامَه اَئِتِم . اَئِسمِم . یُو . وَئُچَه . نِمِت کَه . نامَه *

یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه . دَئِوَه یازُو . فرا . پَرشتیم . نامَه یِه ئین تی . وی . مَه ئیذیانِم . فشانَه یِه ئین تی . ویسپِه . هَندامَه . رازَه یِه ئین تی . جَنَه . هُو . سَئی ذین . نُوئیت . هَذِن . جَنِن . سَئی ذین . نوئیت . هَذِن . جَنِن. هُو . سَئی ذین . نُوئیت . هَذِن * یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه.  دَئِوَه یازُو . اوشی . پَئی ری . دارَه یِه ئین تی . دَئِمَه . هُو . پَئی ری . اوروَه ئِسَه یِه ئین تی *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

کرده هجدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . هَه اُمِم . بَه ئيرِه . سائيري . بَه اُغِم . هَه اُمِم . وِرِتراجَنِم . بَه ئيرِه . نيپاتارِم . وُهو . بَه ئيرِه . پاتارِم . تَنويِه . بَه ئيرِه . هَه اُمِم . ييم . نيوَه زَئيتي . نيوَندات . اَپَه يِه ئيتي . دوش مَئي نيَه اُت . آ . پِشَنَه . هَچَه *

يَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . وَناني . يَتََه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نيوَناني . يَتَه . اَزِم . اَاُم. سپاذِم . نيجَه ناني . يُو . مِ . پَسكات . وَزَه ئيتي *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

کرده نوزدهم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَسانِم . سیغُوئیرِه . چیترم . اَبَرِه . اَهورُو . پوترُو . پوتراوُنگهُو . بَئِوَرِه . پَتَه یُو . اَمَه وَه . آس . وِرِترَه وَه . نامَه . وِرِترَه وَه . آس . اَمَه وَه . نامَه * یَتَه . اَزِم . اَوَه تَه . وِرِترَه . هچانِه . یَتَه . ویسپِه . اَنیِه . اَئیرِه * یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . وَنانی . یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیوَه نانی. یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیجَه نانی . یُو . مِ . پَسکات . وَزَه ئیتی *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

  

 

کرده بیستم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * یَتا . اَهو . وَئیریُو . گَوِه . اَمِم . گَوِه . نِمِم . گَوِه . اوخذِم . گَوِه . وِرِترِم . گَوِه . خَُرِترِم . گَوِه . وَست رِم . گَوِه . وِرِزیاتام . تام . نِه . خَُرِتائی . فشویُو *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

 

کرده بیست و یکم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یُو . رَسمَنُو . سچین دَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . کِرِنتَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . خَُنگهَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . یَه اُزَه یِه ئیتی . اَوی . رَسمَنُو . سچین دَه یِه ئیتی. اَوی . رَسمَنُو .کِرِنتَه یِه ئیتی . اَوی . رَسمَنُو . خَُنگهَه یِه ئیتی. اَوی . رَسمَنُو . یَه اُزَه یِه ئیتی. وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . دَئِوَنام . مَشیانامچَه . یاتوام . پَه ئیری .کَنامچَه . ساترام .کَه اُیام .کَرَفنامچَه *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

 

کرده بیست و دوم

وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . آئَت . یَت . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . تَختَه نام . رَسمَه نام . یوختَه نام . شُو ایترهَ نام . میترُو . دروجام . مَشیانامچَه . اَپانش . گَوُه . دَرِزَه یِه ئیتی . پَه ئیری . دَئِمَه . وارَه یِه ئیتی . اَپَه . گَئُه شَه . گَئُشَه یِه ئیتی . نُوئیت . پاذَه . ویذارَه یِه ئیتی . نُوئیت . پَئی تی . تَواو . بَوَه یِه ئیتی *

اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *

یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *

یَتا . اَهو . وَئیریُو . (تا سر دو بار خواندن)    

یَسنِمچَه . وَهمِم چَه . اَاُجَسچَه . زَوَرِچَه . آفرینامی . اَهورَهِه . مَزداو . رَئِوَتُو . خَُرِه نَنگهَه تُو . اَمِشَنام . سپِن تَنام . اَمَهِه . هوتاشتَهِه . هورَه اُذَهِه . وِرِترَغنَهِه. اَهورَه ذاتَهِه . وَنَئین تیاوسچَه . اوپَرَه تاتُو *

اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)

اَهمائی . رَئِشچَه . خَُرِه نَسچَه . اَهمائی . تَنوُه . دروَه تاتِم . اَهمائی . تَنوُه . وَزدوَرِه . اَهمائی . تَنوُه . وِرِترِم . اَهمائی . ایشتیم . پَئُوروش خاترام . اَهمائی . آسنام چیت . فرَه زَئین تیم . اَهمائی . دَرِغام . دَرِغُوجیتیم .اَهمائی . وَهیشتِم . اَهوم . اَشَه اُنام . رَاُچَنگهِم . ویسپُو . خاترِم *

اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)

هَزَنگرِم . (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)

 جَسَه . مِ . اَوَنگهِه . مَزدَه . (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن) پیروز باد (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن) برساد .

 

 

بهرام یشت

کرده ی یکم

«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

2
بهرام اَهوره آفریده نخستین بار، به کالبد ِباد ِشتابان ِزیبای مزداآفریده ای به سوی او وزید و فـَر ِمزداآفریده، فـَر ِنیک ِمزداآفریده و درمان و نیرو آورد.

3
آنگاه بهرام اَهوره آفریده بسیار نیرومند، بدو گفت :
من نیرومندترین، پیروزترین، فره مندترین، نیک ترین، سودمندترین و درمان بخش ترین [آفریدگانـ]ـم.

4
من ستیزگی را خواهم در هم شکست ستیزگی همۀ دشمنان را ( چه) جادوان و پریها ( چه) کاویهای ستمکار و کرپانها

5
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.«یَنگهـِه هاتـَم...»

کرده ی دوم
6
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تراست ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

7
بهرام اَهوره آفریده، دومین بار به کالبد ِوَرزای ِزیبای ِزرین شاخی به سوی او آمد. بر فراز ِشاخ های او، «اَمَ»ی ِنیک آفریده ی بُرزمند هویدا بود.
بهرام ِاَهوره آفریده، اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی سوم
8
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

9
بهرام ِاَهوره آفریده، سومین بار به کالبد ِاسب ِسپید ِزیبای ِزرد گوش و زرین لگامی به سوی او آمد. بر پیشانی او،«اَمَ»ی ِنیک آفریده ی برزمند هویدا بود.
بهرام ِاَهوره آفریده، اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم. ..»

کرده ی چهارم
10
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

11
بهرام ِاَهوره آفریده، چهارمین بار به کالبد ِاُشتر ِسرمست ِگازگیر جست وخیزکننده ی تیزتک ِرهسپاری - که پشمش جامه ی مردمان را بکار آید - به سوی او آمد ...

12
[ اشتری ...] که در میان ِنران ِجفتگیر - [ هنگامی که ] به ماده اُشتران روی آورد - دارای گرایش فراوانی است. (ماده اُشترانی که در پناه اُشتر ِنر ِسرمستی باشند، آسوده ترند(.
[ اُشتری ] که شانه هایش پر زور و کوهان هایش نیرومند است و چشمان و سری با هوش دارد؛ [ اُشتری ] با شکوه و بلند و نیرومند ...

13
[اشتری ] روشن رنگ که چشمان تیزبینش در شب تیره از دور می درخشد؛ که از سر ، کف ِسپید فروپاشد؛ که بر زانوان و پاهای خوب ِخویش ایستاده، همچون شهریار ِیگانه ی فرمانروایی گرداگرد ِخویش را می نگرد.
[ بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نمازی به بانگ ِ بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم. ...»

کرده ی پنجم
14
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تراست ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

15
بهرام ِاَهوره آفریده، پنجمین بار به کالبد ِگراز ِنرینه ی تیزچنگال و تیزدندان و تکاوری به سوی او روی آورد ...
[ گرازی ] که به یک زخم بکشد؛ [ گراز ] خشمگینی که بدو نزدیک نتوان شد؛ [ گراز ] دلیری با چهره ی خال خال که آماده ی [ جنگ ] است و از هر سو بتازد

[ بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ..»

کرده ی ششم
16
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

17
بهرام ِاَهوره آفریده، ششمین بار به کالبد ِمرد پانزده ساله ی تابناک ِروشن چشم ِزیبایی با پاشنه های کوچک، به سوی او خرامید.
[ بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ..»

کرده ی هفتم
18
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

19
بهرام ِاَهوره آفریده، هفتمین بار به کالبد ِ«وارِغنَ» که [ شکار خود را ] با چنگال ها بگیرد و با نوک پاره کند، به سوی او پرید ...
... وارِغنَ که در میان پرندگان، تندترین و در میان بلندپروازان، سبک پروازترین است ....

20
 در میان جانداران، تنها اوست که خود را از تیر پران - اگرچه آن تیر، خوب پرتاب شده و در پرواز باشد - تواند رهانید.
اوست که سپیده دمان، شهپر آراسته به پرواز درآید و از بامدادان تا شامگاهان به جست وجوی خوراک برآید ...

21

  اوست که در تنگه های کوهساران [ شهپر ] می ساید، که بر ستیغ کوه ها [ شهپر ] بپساود، که در ژرفای دره ها و بستر رودها [ شهپر ]می ساید  ، که برشاخساران درختان [ شهپر ] بپساود و به بانگ مرغان گوش فرادهد.
[ بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی هشتم
22
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

23
بهرام ِ اَهوره آفریده، هشتمین بار به کالبد ِقوچ ِدشتی ِزیبایی با شاخ های پیچ در پیچ به سوی او روان شد.
[بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی نهم
24
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

25
بهرام ِاَهوره آفریده، نهمین بار به کالبد ِبُز گـُشن ِدشتی ِزیبایی با شاخ های ِسرتیز به سوی او رهسپار شد.
[ بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نمازی به بانگ بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی دهم
26
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی،مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

27
بهرام ِاَهوره آفریده، دهمین بار به کالبد ِمرد ِرایومند ِزیبای ِمزداآفریده ای که دشنه ای زرکوب و آراسته به گونه گون زیورها دربرداشت، به سوی او گام برداشت.
[بهرام ِاَهوره آفریده ] اینچنین پدیدار شد.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ..»

کرده ی یازدهم
28
بهرام ِ اَهوره آفریده را می ستاییم که [ مردان را ] دلیری بخشد؛ که [ بدخواهان را ] مرگ آورد؛ که [ جهان را ] نو کند؛ که [ مردمان را ] آشتی ِنیک بخشد و به خوبی به کامیابی رساند.
زَرتُشت ِاَشَوَن، پیروزی در اندیشه را، پیروزی در گفتار را، پیروزی در کردار را، پیروزی در پرسش و پاسخ را بدو نماز برد.

29
بهرام ِاَهوره آفریده، او را تخمه ی بارور، نیروی بازوان، تندرستی و پایداری تن و آنچنان نیروی بینایی بخشید که ماهی «کـَرَ» در آب داراست که خیزابی همچند ِمویی را در رود ِ«رَنگ ها» ی ِدور کرانه، در ژرفای ِهزار بالای ِآدمی تواند دید.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی دوازدهم
30
بهرام ِ اَهوره آفریده را می ستاییم که [ مردان را ] دلیری بخشد؛ که [ بدخواهان را ] مرگ آورد؛ که [ جهان را ] نو کند؛ که [ مردمان را ] آشتی ِنیک بخشد و به خوبی به کامیابی رساند.
زَرتُشت ِاَشَوَن، پیروزی در اندیشه را، پیروزی در گفتار را، پیروزی در کردار را، پیروزی در پرسش و پاسخ را بدو نماز برد.

31
بهرام ِاَهوره آفریده، او را تخمه ی بارور، نیروی بازوان، تندرستی و پایداری تن و آنچنان نیروی بینایی بخشید که اسب داراست که در شب تیره و بی ستاره و پوشیده از ابر، موی اسبی بر زمین افتاده را بازتواند شناخت که از یال یا دم ِاسب است.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی سیزدهم
32
بهرام ِ اَهوره آفریده را می ستاییم که [ مردان را ] دلیری بخشد؛ که [ بدخواهان را ] مرگ آورد؛ که [ جهان را ] نو کند؛ که [ مردمان را ] آشتی ِنیک بخشد و به خوبی به کامیابی رساند.
زَرتُشت ِاَشَوَن، پیروزی در اندیشه را، پیروزی در گفتار را، پیروزی در کردار را، پیروزی در پرسش و پاسخ را بدو نماز برد.

33
بهرام ِاَهوره آفریده، او را تخمه ی بارور، نیروی بازوان، تندرستی و پایداری تن و آنچنان نیروی بینایی بخشید که کرکس ِزرین طوق داراست که پاره گوشتی همچند ِمُشتی را از دوری نُه کشور بازتواند شناخت؛ اگرچه در بزرگی، چون تابش ِسَر ِسوزنی درخشان بنماید.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

 کرده ی چهاردهم
34
«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
اگر من از جادویی ِمردمان ِبسیار بدخواه آزرده شوم، چاره ی آن چیست ؟

35
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
پری از مرغ «وارِغنَ»ی ِبزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خود بمال و بدان پر، [ جادویی ِ ] دشمن را ناچیز کن.

36
کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از جای بدر نتواند برد و نتواند کشت.
آن پر ِمرغکان مرغ  بدان کس پناه دهد و بزرگواری و فـَر ِبسیار بخشد.

37
پس فرمانروا و سردار کشور - آن آدمی کش - بکشد؛ [ اما ] نه صد [ تن ] را.
او آنان را  یکباره نکشد. او تنها یکی را بکشد و بگذرد.

38
آن کس که [ این ] پر با اوست، همگان از او هراسانند؛ همان سان که همه ی دشمنان از من  به تن خویش بیمناکند. همه ی دشمنان از نیرو و پیروزی که در خویشتن ِمن هست، ترسانند ...

39
... آن پیروزی که فرمانروایان آرزومند آنند؛ فرمانروازادگان آرزومند آنند؛ ناموران آرزومند آنند؛ کاووس آرزومند آن بود.
... آن پیروزی که [ نیروی ] اسبی را در بر دارد؛ [ نیروی ِ] اُشتر ِسرمستی را دربر دارد؛ [ نیروی ِ] آبی ناوتاک را دربر دارد ...

آن پیروزی که فریدون ِدلیر داشت؛ کسی که اژی دَهاک را فروکوفت؛ [ اَژی دَهاک ِ] سه پوزه ی سه کله ی شش چشم را، آن دارنده ی هزار [ گونه ] چالاکی را، آن دیو ِبسیار زورمند ِدروج را، آن دُروَند ِآسیب رسان ِجهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن ِجهان اَشَه، به پتیارگی در جهان ِاَستومند بیافرید.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی پانزدهم
41
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم.
بشود که پیروزی و فـَر ِ[ بهرام ]، این خانه و گله ی گاوان را فراگیرد؛ همان سان که «سیمرغ» و ابر ِبارور کوه ها را فرامی گیرند.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی شانزدهم
42
بهرام ِِاَهوره آفریده را می ستاییم.
زَرتُشت از اَهوره مزدا پرسید :
ای اَهوره مَزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان ِاَستومند ! ای اَشَوَن !
بهرام ِاَهوره آفریده را در کجا باید نام برند و به یاری خوانند ؟
در کجا  باید او را  بستایند و نیایش بگزارند ؟

43
آنگاه اَهوره مَزدا گفت :
ای سپیتمان زرتشت !
هنگامی که دو سپاه در برابر یکدیگر ایستند و آرایش رزم گیرند؛ اما پیشروان به پیروزی ِواپسین نرسند و شکست خوردگان به شکستی سخت، دچار نشوند ...

44
... چهار پر [ وارِغنَ ] بر سر ِراه ِهر دو سپاه بیفشان.
هر یک از دو سپاه که نخستین بار «اَمَ»ی ِنیک آفریده و بُرزمَند و بهرام ِاَهوره آفریده را نیاز پیشکش آورد، پیروزی از آن ِاو شود.

45
اَمَ و بهرام ِاَهوره آفریده - هر دو پشتیبان، هر دو نگاهبان، هر دو پاسدار - را آفرین می فرستم.
هردوان بدین جا و بدان جا پرواز کنند. هردوان به بالا پرواز کنند.

46
ای زَرتُشت !
این «مَنثَره» [ی ِورجاوند ] را به هیچ کس جز به پدر یا برادر تنی یا به آتـُربان وابسته به گروه های سه گانه، میاموز.
این سخنی است نیرومند و استوار؛ نیرومند و به گشاده زبانی باز گفته؛ نیرومند و چاره بخش.
این سخنی است که سر ِپریشان را سامان بخشد و زخم ِفرود آمده را [ به فرود آورنده ] بازگرداند.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی هفدهم
47
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم که همگام با مهر و رَشن، به میان رده های ِآرایش رزم گرفته ی جنگاوران روَد و پرسد :
- کدامین کس مهر دُروج است ؟
- کدامین کس از رَشن روی برتابد ؟
- کدامین کس را بیماری و مرگ بخشم، من که چنین توانم کرد ؟

48
پس اهورامزدا گفت :
اگر مردمان، بهرام ِاَهوره آفریده را آنچنان که بشاید، نیاز پیشکش آورند و ستایش و نیایشی سزاوار و به آیین بهترین اَشَه بگزارند، هرآینه سیلاب و  بیماری  گَر و «کـَبـَست» و گردونه های رزم آوران ِدشمن با درفش های برفراشته به سرزمین های ایرانی راه نیابد.

49
زرتُشت از او پرسید :
ای اَهوره مَزدا !
- کدام است ستایش و نیایش برازنده ی بهرام ِاَهوره آفریده به آیین ِبهترین اَشَه ؟

50
آنگاه اَهوره مَزدا گفت :
مردان ِسرزمین های ایرانی باید او را گوسفندی یک رنگ - سپید یا سیاه یا رنگی دیگر - بریان کنند.

51
از آن نیاز، راهزن یا زن بد عمل یا [ نا ] اَشَوَنی را که «گاهان» نمی سراید و برهم زن ِزندگانی است کسی که مخالف دین ِاَهورایی ِزرتشت است، نباید بهره ای برسد.

52
اگر از آن نیاز، راهزن یا زن بد عمل یا [ نا ] اَشَوَنی را که «گاهان» نمی سراید و برهم زن ِزندگانی است کسی که مخالف دین ِاَهورایی ِزرتشت است ، بهره ای برسد، هر آینه بهرام ِاهوره آفریده چاره و درمان را برگیرد ...

53
... پس به ناگاه سیلاب سرزمین های ایرانی را فراگیرد؛ به ناگاه سپاه دشمن به سرزمین های ایرانی درآید؛ به ناگاه سرزمین های ایرانی درهم شکند : پنجاه ها صدها، صدها هزارها، هزارها ده هزارها، ده هزارها صدهزارها.

54
پس آنگاه، او بانگ برآوَرَد :
ای مردم !
آیا در این هنگامه که دیوان «ویامبوَر» و مردمان دیوپرست خون می ریزند و [ سیل خون ] روان می کنند، بهرام ِاهوره آفریده و گوشوروَن شایسته ی ستایش و نیایش نیستند ؟

55
در این هنگامه که دیوان ویامبوَر و مردمان دیوپرست، گیاه «هَپِرِسی» و هیزم «نَمِذکَ» را در آتش می افکنند.

56
در این هنگامه که دیوان ویامبوَر و مردمان دیوپرست، پشت [ گاو ] را خم می کنند و کمر [ش ] را درهم می شکنند و اندام ها [یش ] را دراز می کنند؛ بدان گونه که گویی [ او را ] می کشند، اما نمی کشند ...(8)
در این هنگامه که دیوان ویامبوَر و مردمان ِدیوپرست، گوش ها [ی ِگاو ] را می پیچانند و چشم ها [یش ] را بیرون می کشند.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی هجدهم
57
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم.
هَوم ِدوردارنده ی مرگ را دربرمی گیرم.
هوم ِپیروز را دربرمی گیرم.
نگاهبان ِخوب را دربرمی گیرم.
نگاهدار تن را دربرمی گیرم.
کسی که [ شاخه ای ] هوم با خود نگاه دارد، در جنگ از بند [ دشمن ] برهد.

58
تا من این سپاه را شکست دهم؛ تا من این سپاه را یکسره شکست دهم؛ تا من این سپاه را که از پی من می تازد، درهم شکنم.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی نوزدهم

59
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم.
سنگی را که به «سیغویرِ» وابسته است، فرمانروازاده ای دربرگیرد؛ ده هزار از فرمانروازادگان، آن نام آور به نیرومندی و پیروزی را دربرگیرند ...

60
... تا من - چونان همه ی ایرانیان دیگر - از پیروزی بزرگ برخوردار شوم؛
تا من این سپاه را شکست دهم؛
تا من این سپاه را که از پی من می تازد، درهم شکنم.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی بیستم
61
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم.
«یَثَه اَهو وَیریو ..»
گیتی را نیرو باد ! درود بر گیتی ! نرم گفتاری گیتی را باد ! پیروزی گیتی را باد ! فراوانی گیتی را باد ! آبادانی گیتی را باد !
 باید برای [ آبادانی ] جهان کوشید و آن را به درستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنایی برد.»(9)
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی بیست و یکم
62
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم که رده های رزم [ آوران ] را از هم بپاشد؛ که رده های رزم [ آوران ] را از هم بدرد؛ که رده های رزم [ آوران ] را به تنگنا افکند؛ که رده های رزم [ آوران ] را پریشان کند؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره از هم بپاشد؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره از هم بدرد؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره به تنگنا افکند؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره پریشان کند.
بهرام ِاَهوره آفریده، [ رده های رزم آوران ِ] دیوان، مردمان [ دیوپرست ]، جادوان، کـَوی ها و کـَرَپ های ستمکار را [ چنین کند].
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

کرده ی بیست و دوم
63
بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم بدان هنگام که بهرام اَهوره آفریده در رده های برانگیخته ی رزم [ آوران ِ] روستاهای ِبهم پیوسته، دست های مهردُروجان را از پشت ببندد؛ چشم های آنان را بپوشاند و گوش های آنان را کر کند؛ بدان سان که کسی نتواند پا فراپیش نهد و پایداری کند.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.
«یَنگهـِه هاتـَم ...»

64
«یَثَه اَهو وَیریو ... »
بهرام ِاَهوره آفریده و اوپَرَتات ِپیروزمند را درود می فرستم.
«اَشِم وُهو .. »
«اَهمایی رَئِشچَه ...» : او را فروغ و فر، او را تندرستی، او را پایداری تن، او را پیروزی تن، او را خواسته ی بسیار آسایش بخش، او را فرزندان کارآمد، او را زندگی دیرپای، او را بهترین هستی ِاَشَوَنان و روشنایی ِهمه گونه آسانی بخش ..

بهر ام در اوستا ورثرغن   verethragan   و درپهلوی ورهران می باشد                                 

ارمنیها آن را مختصر نموده ورام گفتند همین اسم در گرجستان گورام شد. معمولا در روی مسکوکات و کتیبه ها ورهران آمده است تغییر یافتن نون ورهران به میم از قبیل تغییر بان پهلوی است  به بام فارسی   در ادبیات مزدیسنا نیز ورهرام گفته می شود در بندهش واهرام ضبط شده است .

بهرام یکی از ایزدان بزرگ مزدیسنا است در رتبه و مقام مثل ایزد سروش است .در مهریشت بهرام یار و همراه مهر یعنی فرشتۀ رزم و پیکار و پاسبان عهد و پیمان است. در فقرۀ 48 بهرام یشت ، بهرام با همراهی مهر و رشن جلوه گر است و جویاست که فریبندگان مهر یعنی مردمان پیمان شکن و عهد نشناس را به سزای رساند و خوار شمرندگان رشن یعنی عدالت را دچار رنج و گزند نماید

معنی لفظی بهرام مناسبت تامّی با وظیفۀاین ایزد دارد. بهرام به معنی فتح و پیروزی است . بهرام فرشتۀ پیروزی و نگهبان فتح و نصرت است.در هنگام جنگ و نبرد باید هماوردان برای پیروزی یافتن و چیره شدن به او متوسل شوند و او را به یاری بخوانند هریک از دو صف معرکه که بیشتر به واسطۀ ستایش و نیایش و نذر فرشتۀ پیروزی را خشنود و شاد کند رستگار کامیاب خواهد بود .

ناگفته خود پیداست که ایرانیان جنگ آور و رزمازما که همواره در میدان های جنگ در زد و خورد بودند تا به چه اندازه به ایزد بهرام اهمیّت می دادند. به مناسبت وظیفۀ این فرشته است که در آغاز بهرام یشت می خوانیم : « زردشت از اهورامزدا پرسید  ای اهورامزدای مینوی پاک تو ای آفرینندۀ جهان خاکی ای مقدس کیست در میان ایزدان مینوی که بهتر مسلّح است . آنگاه اهورامزدا در پاسخ گفت آن کس بهرام اهورا آفریده است ای اسپنتمان زردشت»

به نظر می رسد که بهرام در عهد ساسانیان بخصوصه مورد توجه بوده است. پنج تن از شاهنشان این سلسله بهرام نام داشته اند گروهیاز نامداران آن زمان که تاریخ اسامی آنان را حفظ نموده نیز چنین نامزد بوده اند. پیش از زمان ساسانیان هم در روی مسکوکات پادشاهان یونانی و باختری و پادشاهان هندو اسکیت بهرام به اسم اورلاگنو orlagno نقش است.

کلمۀ بهرام مرکب است از دو لغت اوستائی ورثر+ غن جزء اول ورثر به معنی حمله و هجوم و به معنی فتح و نصرت است و جزء دوم که غن باشد به معنی کشنده و زننده است  و هیئت دیگری از این کلمه که جن باشد در کتیبه های هخامنشی و در اوستا به معنی زدن آمده است از همین کلمه است لغت زدن در فارسی ورثرغن مجموعا به معنی فتح و پیروزی است و در اوستا از برای آن شواهد بسیار داریم غالبا ورثرغن یاورثرجن صفت مانند از برای انسان و فرشتگان و ادعیه مثل سوشیانت و هوم و واج و سروش و آذر و مهر و باد و غیره آمده است

در سانسکریت این کلمه ورترهن  vrtra-han می باشد کلمۀ هن در معنی با کلمۀ جن یا غن فرس و اوستا فرقی ندارد. اما کلمۀ ورتر سانسکریت باورثر اوستا تفاوتی دارد به این معنی که کلمۀ ورتر در سانسکریت به صیغۀ مخنّث به معنی دشمن است و به صیغۀ مذکر نام عفریتی است اژدها شکل که به دست اندرا indra کشته شده است.

اندرا که یکی از بزرگترین پروردگاران هندوان و پروردگار ملی آن ها شمرده می شود. در سرزمین هند در جنگ بر ضد سیاه پوست های بومی آن سامان پشت و پناه آریایی ها بوده و امروز هم در کیش برهمنی خداوند آسمان و بهشت است همیشه به صفت ورترهن متّصف شده است یعنی کشندۀ افریت دشمن در وید کتاب مقدس برهمنان از جمله اعمال دلیرانه که به اندرا نسبت داده شده  کشته شدن همین ورتر می باشد به دست او . ورتر اژدهایی بوده که آب را در کوه ها حبس نموده از جریان باز میداشت اندرا او را کشته وسینه کوه را با هزاران تیر چاک زده آب را از زندان برهانید و به سوی دریا روان ساخت.

اسم ورثرغن ( بهرام ) که در مزدیسنا به ایزد پیروزی داده شده از همین ورترهن سانسکریت است که در ویدصفت پروردگار اندرا می باشد . اساسا هم کلمۀ ورثرغن در ایران قدیم چنانکه نزد هندوان به معنی دشمن کش بوده است معنی پیروزی و فتح در اوستا معنی مجازی این کلمه می باشد چنان که ملاحظه می شود بهرام یادگاری است از پروردگار قدیم آریایی و به منزلۀ اندرای هندوان است .

گرچه در هیچ جای اوستا اشاره نشده که بهرام هم مانند اندرا کشندۀ اژدها باشد اما غیر مستقیم اثری از این داستان نزد ایرانیان نیز می توان به دست آورد .

ستایش بهرام از زمان قدیم به ارمنستان نفوذ کرده بوده و در آنجا به اسم وهاگن  VAHAGN  به جای نیم پروردگار یونانی هرقل HERCULE)) مقام و منزلتی پیدا نموده از برای او مجسمه می ساخته اند و به یاد مفاخر او اشعار می سروده اند  تولد او را از آب دریا می پنداشته اند و او را کشندۀ اژدهایی گمان می کرده اند.

برخی از اعمال دلیرانۀ بهرام که در بهرام یشت مندرج است به خوبی یادآور اعمال دلیرانه اندرا می باشد. عجب در این است که اندرا در مزدیسنا از یاران اهریمن و دیو بزرگی شمرده شده است .

گفتیم دراوستا غالبا بهرام به معنی پیروزمند آمده و صفت گروهی از ایزدان است از جمله صفت ایزد آذر است آتش بهرام که به منزلۀ کاتدرال cathedrale عیسویان است مناسبت مخصوصی با بهرام ایزد پیروزی ندارد بلکه در این جا بهرام به معنی اصلی خود می باشد یعنی آتش پیروزمند .

نگهبانی روز بیستم ماه سپرده به فرشتۀ پیروزی و موسوم است به بهرام روز که به خصوصه روز مقدسی شمرده می شود زرتشتیان آن روز را جشن گرفته به پرستشگاه آتش بهرام می روند.

ستارۀ مریخ نیز در فارسی موسوم است به بهرام ، همان ستاره ای که در لاتینی به اسم پروردگار جنگ رم مارس Mars نامزد شده در نزد ایرانیان دارای اسم فرشتۀ فتح و ظفر است واهرام در بندهش فصل 5 فقرۀ 1 و بهرام در ادبیات فارسی اسم کوکب فلک پنجم است به واسطۀ معانی مختلف کلمۀ بهرام غالبا در نظم و نثر به این لغت بر می خوریم خواه اسم ایزد پیروزی و فرشتۀ نگهبان روز بیستم ماه خواه ستارۀ مریخ خواه اسم گیاهی خواه اسم یکی از پادشاهان و نامداران عهد کهن به خصوصه به واسطۀ داستان فرورفتن بهرام گور در باتلاق شکار گاهی که موضوع منظوم های بسیار دلکش سخن سرایان ماست به کلمۀ بهرام مأنوسیم.

همیشه تا بود از پیش رشن مهروسروش                        چــنــان کــه از پــس بهـرام رام باشد و باد

                                                                                                                 « رافعی»

فـــلـک خــامــس آن بــهـرام اسـت                       آنــکــه درفــعـــل و رای خـــودکــام اســت

                                                                                                                « سنایی»

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار                      که من پیمودم این صحرا نه بهرامست و نه گورش

                                                                                                                 « حافظ»

 

 بررسی ادبی

چهاردهمین یشت اوستا مخصوص به ایزد پیروزی بهرام است این یشت نسبتا بلند ،یکی از قصاید رزمی بسیار قدیم است .(1) و از جمله حماسه های سنتی traditional می باشد که به آن حماسۀ ابتدایی یا نخستینه primary epics نیز می گویند.

بهرام یشت از جمله حماسه های اساطیری است  و می توان آن را از قدیمی ترین و اصیل ترین نوع حماسه به شما آورد

و از آنجا که قهرمان  حماسه ، بهرام،  ایزد و آفریدۀ اهورا مزدا است و ساخت حماسه بر مبنای مذهب و دین زردشت است می توان این حماسه را حماسۀ مذهبی و دینی نامید

و از جمله حماسه های  اساطیری منظوم  ، بهرام یشت است.

وزن یشت ها ضربی بوده است ، یعنی هر بیت یک منظومه ، از تعداد معینی هجای تکیه دار به وجود آمده است

و بهرام یشت به صورت ترجیع بند سروده شده است

بهرام یشت  از 22 کرده تشکیل شده است یک بند در پایان هریک از کرده ها  عیناً تکرار شده است یکم بند در آغاز کرده های 1 تا 10 عیناً تکرار می شود

 

زرتشت(زردشت)

آيين زردشت

كهن روزگار و قدرت ماندگارش

 

1-    آثار حماسی متضّمن جنگاوری ، بهادری و شهسواری ها

بهرام فرشتۀ رزم و پیکار و پاسبان عهد و پیمان است . و بهرام با همراهی مهر و رشن جلوه گر است و جویاست که فریبندگان مهر یعنی مردمان پیمان شکن و عهد نشناس را به سزا رساند و خوارشمرندگان رشن ( عدالت ) را دچار رنج و گزند نماید.

و در کردۀ 5 بند 15 می خوانی که پنجمین بار بهرام در کالبد گرازی با دندان های تیز حمله می کند و وقتی غضب آلوداست نمی توان به آن نزدیک شد و دلیری است که صورت خالخال  دارد و آماده برای جنگ است و از هر طرف می تازد

و در کردۀ 21 بند 62 می خوانیم :  بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم که رده های رزم [ آوران ] را از هم بپاشد؛ که رده های رزم [ آوران ] را از هم بدرد؛ که رده های رزم [ آوران ] را به تنگنا افکند؛ که رده های رزم [ آوران ] را پریشان کند؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره از هم بپاشد؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره از هم بدرد؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره به تنگنا افکند؛ که رده های رزم [ آوران ] را یکسره پریشان کند.
بهرام ِاَهوره آفریده، [ رده های رزم آوران ِ] دیوان، مردمان [ دیوپرست ]، جادوان، کـَوی ها و کـَرَپ های ستمکار را [ چنین کند].
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.

و کردۀ 22 بند 63


بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم بدان هنگام که بهرام اَهوره آفریده در رده های برانگیخته ی رزم [ آوران ِ] روستاهای ِبهم پیوسته، دست های مهردُروجان ( دروغگویان به مهر ) را از پشت ببندد؛ چشم های آنان را بپوشاند و گوش های آنان را کر کند؛ بدان سان که کسی نتواند پا فراپیش نهد و پایداری کند.
برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.

 

2-    در حماسه حیوانات نقش های بزرگی دارند و نمی توان آن ها را جانوران معمولی به شمار آورد:

مرغی است مرسوم به وارغنه که مرغ مرغان است اهورامزدا به زردشت گفت که پر او را به تن خود بمالد تا تعویذ او باشد ، و اگر پری یا استخوانی از اورا با خود داشته باشد آسیب نا پذیر می شود

در کردۀ 14 می خوانیم:

«بهرام ِ» اَهوره آفریده را می ستاییم.
زرتشت از اَهوره مزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
اگر من از جادویی ِمردمان ِبسیار بدخواه آزرده شوم، چاره ی آن چیست ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
پری از مرغ «وارِغنَ»ی ِبزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خود بمال و بدان پر، [ جادویی ِ ] دشمن را ناچیز کن.
کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از جای بدر نتواند برد و نتواند کشت.
آن پر ِمرغکان مرغ  بدان کس پناه دهد و بزرگواری و فـَر ِبسیار بخشد

3-    قهرمان حماسه ، جانور مهیبی یا هیولایی را می کشد

بهرام به مبارزه با دشمنان و جادو و پری ها و ستمگران و خو ار شمرندگان مهر و رشن می پردازد                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                        

کردۀ اول بند 4 می خوانیم:

من ستیزگی را خواهم در هم شکست ستیزگی همۀ دشمنان را ( چه) جادوان و پریها ( چه) کاویهای ستمکار و کرپانها

و ارامنه بهرام را کشندۀ اژدهایی گمان می کرده اند

و در مینو خرد فصل 2 فقرۀ 115 آمده « روان در روز چهارم پس از وفات انسان در سپیده دم به همراهی سروش پاک و باد به و بهرام نیرومند ( اماوند ) و ستیزگی جنود دیو ها مثل است وهاذ و باد بد و فرهزیست دیو و نیز بست دیو و ستیزگی دیو خشم تباه کار بد کنش به پل چینود بلند و سهمگین می رسد آنجایی که هر نیکو کارو گناهکار باید از روی آن بگذرد »

4-    در حماسه با گیاهان عجیبی که خواص جادویی دارند مواجهیم

در بندهش فصل 27 فقرۀ 24 مندرج است که گیاه سیسنبر مخصوص به ایزد واهرام است و این گیاه برای چارۀ زهر کژدم مفید بوده است وبه نوعی بید مشک هم نام این ایزد را بخشیده وبه آن بهرامک می‌گویند.

هوم:

هوم را در زبان اوستایی هَئومه haoma می‌گفتند. این نام در زبانِ سانسکریت سومَ suma بوده‌است

موبدانِ عهدِ ساسانی بر این باور بودند که این گیاه انسان‌های پاک را می‌تواند به جهان دیگری رهنمون شود، چنانکه کرتیر موبد بلندپایه زرتشتی با نوشیدن این نوشابه به دیدار جهان پس از مرگ رفت. از اینرو امروزه می‌انگارند که شاید این نوشابه را از گیاه شاهدانه به دست می‌آورده‌اند تا کنون بطورِ یقین نمی‌توانیم هوم را با یکی از گیاههای معروف در علمِ گیاهشناسی مطابق کنیم

هوم در دنیای مینوی ایزد است و در گیتی گیاه است و درمان بخش است. هوم آسمانی، پسر اهورا مزدا است. فشردن این گیاه (کوبیدن در هاون برای به دست آوردن شیره گیاه) نوعی قربانی غیر خونین است. قربانی شدن او موجب شکست شر است. او ایزدی است که در مراسم قربانی، قربانی می‌شود تا مردم به زندگی برسند.

می خوانیم:

کردۀ 17 بند 46:

برای فـََر و فروغش، من او را - آن بهرام ِمزداآفریده را - با نماز [ی به بانگ ِ] بلند می ستایم.
بهرام ِمزداآفریده را - به شیوه ی نخستین آیین اَهوره - با هَوم ِآمیخته به شیر، با بَرسَم، با زبان ِخرد و «منثره» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِرسا می ستاییم.

کرده ی هجدهم57

بهرام ِاَهوره آفریده را می ستاییم.
هَوم ِدوردارنده ی مرگ را دربرمی گیرم.
هوم ِپیروز را دربرمی گیرم.
نگاهبان ِخوب را دربرمی گیرم.
نگاهدار تن را دربرمی گیرم.
کسی که [ شاخه ای ] هوم با خود نگاه دارد، در جنگ از بند [ دشمن ] برهد.

1-    قهرمان حماسه موجودی ما فوق طبیعی است و گاهی از خدازادگان است و به هر حال مایه های الهی و فوق انسانی دارد

 

بهرام یکی از ایزدان بزرگ مزدیسنا است  و فرشتۀ پیروزی و نگهبان فتح و نصرت است.در هنگام جنگ و نبرد هماوردان برای پیروزی یافتن و چیره شدن به او متوسل می شدند و او را به یاری می خواندند هریک از دو صف معرکه که بیشتر به واسطۀ ستایش و نیایش و نذر فرشتۀ پیروزی را خشنود و شاد می کرد رستگار وکامیاب می شد .

2-    نیرو های متافیزیکی در حماسه نقش دارد

اشو زردشت با اهورامزدا سخن می گوید

کرده ی یکم
زرتشت از اَهوره مَزدا پرسید :
ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟

آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

 

3-    گاهی گروهی از خدایان ، طرفدار یک قهرمان و گروهی طرفدار قهرمان دیگرند و در حقیقت نبرد دو قهرمان ، نبرد خدایان با یکدیگر ست

اشو زردشت به ستایش بهرام می پردازد و بهرام اهورا آفریده است و همره مهر ( فرشتۀ رزم و پیکار و پاسبان عهد و پیمان )  و رشن ( عدالت ) است  و به مبارزه با پیمان شکنان و عهد نشناسان و خوار شمرندگان عهد و پیمان می پردازد وستیزگی جادوان وپری ها کاویهای ستمگار و کرپانها را در هم می شکند

و دشمن دیوهای و یامبورو مردمان دیویسنانی است که خون می ریزند و گیاه هپرسی را در آتش می اندازند وگوش های گاو را می پیچانند و چشم های گاو را بیرون می آورند

 

 

1-    ایزد بانویی یا زنی عاشق قهرمان حماسه می شود ، اما قهرمان به عشق او وقعی نمی نهد

در بهرام یشت زن یا ایزد بانویی عاشق بهرام نمی شود ولی در بند 12و11کردۀ 4 می خوانیم:
بهرام ِاَهوره آفریده، چهارمین بار به کالبد ِاُشتر ِسرمست ِگازگیر جست وخیزکننده ی تیزتک ِرهسپاری - که پشمش جامه ی مردمان را بکار آید - به سوی او آمد ...
[ اشتری ...] که در میان ِنران ِجفتگیر - [ هنگامی که ] به ماده اُشتران روی آورد - دارای گرایش فراوانی است. (ماده اُشترانی که در پناه اُشتر ِنر ِسرمستی باشند، آسوده ترند(.
[ اُشتری ] که شانه هایش پر زور و کوهان هایش نیرومند است و چشمان و سری با هوش دارد؛ [ اُشتری ] با شکوه و بلند و نیرومند ...

 

 

1-     قهرمان حماسه ، قهرمان قومی و ملی و نژادی است

بهرام وجودی است انتزاعی ، و تجسمی است از یک اندیشه . ورثرغنه ، به معنی در هم شکنندۀ مقاومت ، صفت خدای پر آوازه و دلیر هندی  ایندره ، از گروه دئوه ها ست . ایندره در تحول اندیشه ها ، در گذار خود از هند به ایران به صورت موجودی منفی در می آید و تبدیل به دیو در مفهوم امروزی خود می شود و در مقابل اردیبهشت امشاسپند قرار می گیرد ، ولی ورثرغنه که صفت ایندره بود به ایزد مهمی به نام بهرام تبدیل می شود . و بر این اساس بهرام از خدایان مهم ایران باستان  به شمار می آید که پس از اشو زردشت به ایزدی اهورا آفریده که در قدرت همتای سروش است درمی آید که در میان سربازان از محبوبیت خاصی برخوردار بوده است

 

   10 - قلمرو قهرمان حماسه همۀ آفاق است

قلمروی بهرام جهان مادی و مینوی است و او در جهان مادی نیرویی پیشتاز و مقاومت ناپذیر است  و در جهان مینوی  به همراهی سروش پاک و باد به و بهرام نیرومند ( اماوند ) به مبارزه با دیو ها ی وهاذ و باد بد و فرهزیست دیو و نیز بست دیو و ستیزگی دیو خشم تباه کار بد کنش  می پردازند  

 

11 -  اعمال قهرمان حماسه ، خارق العاده و غیر طبیعی است

تجسم بهرام به صورت هایی چون باد تند ، گاو نر زردگوش زرین شاخ ، اسب سفید با سازوبرگ زرین ، شتربارکش تیزدندانی که پای بر زمین می کوبد و پیش می رود ، گراز تیزدندانی که به یک حمله می کشد ، جوان زورمندی به سن آرمانی  پانزده سالگی ، پرندۀ تیز پروازی که احتمالا تجسمی از باز است ، قوچ دشتی ، بز نر و سرانجام به صورت مرد دلیر که شمشیر زرین تیغه در دست دارد را می توان از اعمال قهرمانه و غیر طبیعی نام برد .

 

12- قهرمان حماسه در هر بخش از زندگی خود با یک ضد قهرمان antagonist مواجه است

  ضد قهرمانات پیمان شکنان ،عهد نشناسان ، خوار شمرندگان عهدوپیمان ،جادوگران  ،پری ها ،کاویهای ستمگار و کرپانها دیوهای و یامبورو مردمان دیویسنانی است که خون می ریزند و گیاه هپرسی را در آتش می اندازند وگوش های گاو را می پیچانند و چشم های گاو را بیرون می آورند هستند

13- ابزار جنگ

بهرام مسلح  ترین آفریدۀ  اهورامزدا است  و تجسم او به باد تند ، گاو نر زردگوش زرین شاخ  و .... را می توانیم از ابزار او به شمار بیاوریم

و فریب و مکار بودن از صفات بهرام دور است                                                                                                                                                                                                                                                                                            

-  از آنجا که بهرام ایزد است برای او مرگی پیش بینی نمی شود.

15- در این حماسه سخنی از پیش گویی و آینده نگری نرفته بود

 16- در حماسه ، سخن از دیوان ، غولان ، جادوان و جادویی است

 1-بهرام دشمن جادو و پری  ها است .

و به مبارزه با دیو ها و یامبور و مردمان دیو یسنان که خون می ریزند و و گیاه هپرسی و تذک را در آتش می اندازند وگاو را شکنجه می دهند، می پردازد.

2- و در بند 34 ، 35 و 36 کردۀ 14  اشو زردشت از مردان بسیار بدخواه و ساحران به اهورامزدا پناه می جوید و اهورامزدا از اشو زردشت می خواهد که پری از مزغ وارغن را به تن خود بمالد که این پر ساحری را باطل می کند .و اگر کسی پر یا استخوانی از این مرغ داشته باشد هیچ مرد توانایی نمی تواند او را بکشد و یا او را از جای به در کند و دارندۀ پر یا استخوان بسیار محترم و شکوهمند می شود 

17 در برخی از حماسه ها ، شاعر با یکی از الهگان شعر muse ارتباط دارد

در این حماسه شاعر با الهۀ شعر در ارتباط نیست ولی ابتدای هر کرده با پرسش اشوزردشت از اهورامزدا شروع می شود .

18- در حماسه ، با عینیت و اقتدار و سادگی و عظمت مواجه ایم

بهرام در عین سادگی با عظمت و وقار است و بهرام موجدات ساده و نیرومند تجسم می یابد که حماسه را عینی می کند و همه جا سخن از اقتدار و عظمت است.

19-  حماسه داری سبکی عالی ، معنایی جدی و الفاظی سنگین و فاخر است :

توتم

توتم totem از اصطلاحاتی است که بیشتر در مردم شناسی به کار می رود و به حیوانات یا گیاه و یا هر شی یی که جنبۀ تقدس داشته و مورد احترام خاص قبیله یا اجتماعی باشد ، اطلاق می گردد توتم سمبل و مظهر حامیان و پرستندگان خود است .فریزر در کتاب شاخۀ زرین می گوید که اقوام باستانی اعتقاد داشتند که روح متوفی می تواند در گیاه یا حیوان یا شی یی حلول کند و بدین جهت برای برخی از گیاهان یا جانوران احترام خاص قایل بودند

تابو

Taboo, tabu   از اصطلاحات مردم شناسی است و آن نهی و ممنوعیت است که دربارۀ شی یا شخصی یا امری که در جامعه وجود دارد. چیزی که تابو است نباید لمس شود و در مورد عملی که تابو است  نباید فکر کرد

رویین تنی

رویین تن کسی است که هیچ حربه یی بر او اثر ندارد و نیرو های ما فوق طبیعی او را شکست ناپذیر کرده اند و فقط یک نقطه از بدن او رویینه نیست ، یعنی یک نقطۀ ضعف و نقص flaw  دارد

صور اساطیری

صورت اساطیری یا آرکی تایپ archetype    که به صورت مثالی و کهن الگو هم ترجمه شده است ، اصطلاح یونگی برای محتویات ناخودآگاه جمعی collective unconscious   است . مراد از آن افکار غریزی و مادر زادی و تمایل به رفتارها و پندارهایی است که بر طبق الگوهای از پیش مشخصی ، به صورت فطری و ذاتی در نوع انسان وجود دارد به عبارت دیگر ناخودآگاه جمعی مشتمل یر تصاویر کهن است

 ویژگی خون و خونخواری  و نام پوشی یا  کتمان نام  در این حماسه نیست .

ویژگی سبکی حماسه

بهرام یشت حماسه ای فاخر و جزیل است  اين يشت نسبتا بلند يكي از قصايد رزمي بسيار كهن است. اين يشت يادآور عهد آريايي و ترجمه آن بسيار دشوار است  و دارای الفاظی بلند و خشن است و از آرایش بیش از حد کلام به دور است  و تجسم بهرام به صورت هایی چون باد تند ، گاو نر زردگوش زرین شاخ ، اسب سفید با سازوبرگ زرین ، شتربارکش تیزدندانی که پای بر زمین می کوبد و پیش می رود ، گراز تیزدندانی که به یک حمله می کشد ، جوان زورمندی به سن آرمانی  پانزده سالگی ، پرندۀ تیز پروازی که احتمالا تجسمی از باز است ، قوچ دشتی ، بز نر و سرانجام به صورت مرد دلیر که شمشیر زرین تیغه در دست دارد را می توان استعارۀ مصرحه از این پهلوان خواند و از آنجا که تمام بهرام یشت ، توصیف و تشبیه بهرام است ومشبه به آن طولانی می باشد و حتی گاه به توصیف مشبه و مشبه به می پردازد و مشبه چندین بار به مشبه های متعدد تشبیه شده است  و بر این اساس می توان تشبیه های بهرام یشت را از تشبیه های حماسی هومری epic simile   به شمار آورد

 از دیگر ویژگی سبکی این  حماسه  ، سوال حماسی Epic Question   است که اشو زردشت در آغاز هر کرده  از اهورامزدا می پرسد :

ای اَهوره مزدا ! ای سپندترین مینو ! ای دادار ِجهان اَستومَند ! ای اَشَوَن !
- کدام یک از ایزدان ِمینُوی، مسلح تر است ؟
آنگاه اَهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتُشت !
آن ایزد ِمینُوی، بهرام ِاَهوره آفریده است.

چغازنبیل؛ معبدی برای صعود به آسمان

خدایان هر دینی جایگاه و مکان ویژه‌ای داشتند و ایلامی‌ها برای حفظ خدایان، معابدی چون زیگورات را بر بلندی‌ها ساختند. زیگورات یعنی صعود به آسمان. در آخرین طبقه این معابد که مهم‌ترین طبقه نیز بود،خدای آفرینش نگهداری می‌شد.....

در دوران باستان مردم خدایان متعددی را می‌پرستیدند و پیکره آنان را در معابدی نگه‌‌داری می‌کردند که گاه به شگل زیگورات بود. زیگورات واژه اکدی است. این ساختمان‌ها هرمی شکل بودند که در چند طبقه ساخته می‌شد و با پلکان‌های متعدد به طبقات بالا می‌رسید. زیگورات‌ها در بین النهرین و مصر قدمتی چند هزار ساله دارند.

پیشینه احداث زیگورات چغازنبیل در تمدن ایلام به دوران اونتش گل می‌رسد. او به ساخت معابد و سنگ یادمان توجه خاصی داشت. این بنا در شهر دوراونتش (در 42 کیلو‌متری جنوب شرقی شوش) بنا شد که محل اقامت شاه ایلام بود.

پژوهشگران معتقدند هدف اونتش گل از ساختن این بنا گرد هم آوردن گروه‌های مختلف مذهبی و ایجاد وحدت میان آن ها بود. زیگورات ایلام بنای مکعبی شکل پنج طبقه‌ای را تشکیل می‌داد که ارتفاع آن 52 متر و طول ضلعش 100 متر بود و هفت دروازه داشت. پلکان‌هایش سقف دار بود و از این جهت با زیگورات‌های بین النهرین تفاوت داشت. این معبد برای این شوشینک خدای ایلامی ساخته شد. ایلامی‌ها معتقد بودند که هنگام غروب خدای بزرگ شوش از آخرین طبقه زیگورات به آسمان پرواز می‌کند و روز بعد باز می‌گردد پس آخرین طبقه محل سکونت خدای شوشینک بود و تنها کاهن‌ها و خانواده شاهی اجازه ورود به آن طبقه را داشتند.

در ساخت بنا از کاشی‌های لعابدار سبز و آبی استفاده شده است. مردم آداب دینی را در فضای آزاد معبد به جای می‌آوردند. از کانال‌ها و جوی‌های متعدد با تقسیم‌بندی خاص برای رساندن آب به معابد استفاده می‌شد. پس از غلبه آشوری‌ها بر ایلام بنای مذهبی و جایگاه خدای بزرگ شوش ویران شد. با گذشت زمان، خاک ویرانه‌های زیگورات را پوشاند تا آن که در سال 1314 هجری شمسی یکی از مامورین شرکت نفت، آجر کتیبه‌داری را در منطقه حفاری نفت به دست آورد. او به باستان شناسانی که در شوش مشغول حفاری بودند خبر داد.

ریاست این گروه باستان‌شناسی با رومن گیرشمن بود. او با حمایت دولت ایران و یک هیات کار آزموده صدها اثر ارزنده را در شوش از دل خاک بیرون آورد. معبد چغازنبیل یکی از آن آثار ارزشمند است. امروزه از بنای رفیع زیگورات تنها ساختمانی با ارتفاع 25 متر بیشتر به جا نمانده است. آثار کشف شده در شوش که تعداد آن ها بسیار زیاد است، در موزه لوور فرانسه نگهداری می‌شود و آثار اندکی نیز در موزه شوش و گنجینه ایران باستان وجود دارد. این بنای عظیم آجری شاهدی است بر‌قدمت تمدن ایلام و ذوق و سلیقه معماران و هنرمندان آن دوران که حدود 3000 سال پیش تمدن کهن ایران باستان را متجلی ساختند.

دوراونتاش و بناهای آن

«من اونتاش ـ گال پسر هوبانومنا، شاه انزان و شوش ( همین که) محل شهر محصور شد، در آنجا شهر اونتاش ـ گال و مکان مقدس را ساخته‌ام؛ در آنجا یک Kukunnum طلائی ساختم؛ آن را در یک حصار بیرونی و درونی محصور کردم. شاهان قدیم Kukunnum نساخته بودند، من آن را ساختم.»

«ذیقَورَّت» با تشدید بر روی حروف «ق» و «ر» کلمه‌یی اکدی است. در ایران تلفظ این کلمه از گزارشات گیرشمن گرفته شده و عموماً «زیگورات» نوشته می‌شود. واژه ziqqurratum از فعل zaqāru به معنای «بلند و برافراشته ساختن» مشتق شده است. واژه چغازنبیل نیز متشکل از دو جزء «چغا»به معنای تپه (همچون چغامیش، چغاگاوانه و غیره) و زنبیل به معنای سبد است. گویا قبل از حفاری معبد، ویرانه‌های تپه مانند آن یک زنبیل واژگونه را تداعی می‌کرده است.

دکتر خدادادیان کارشناس تاریخ باستان و استاد دانشگاه شهید بهشتی در مورد زیگورات اعتقاد دارد که : خدایان در هر دینی جایگاه و مکان خاصی داشتند و عیلامی برای حفظ خدایان، معابدی داشتند که مهم ترین آن زیگورات است. زیگورات در ناحیه چغازنبیل قرار دارد و معنای آن صعود به آسمان است.آن ها زیگورات را بر بلندی ها می ساختند. در ساخت زیگورات از مرغوب ترین و مقاوم ترین مصالح استفاده شده است.

زیگورات چغازنبیل 7 طبقه داشته و به احتمال زیاد از آن جا که عدد هفت در نزد بابلیان و مصریان از نظر نجومی اعتبار داشته، عیلامی ها نیز به آن احترام می گذاشتند. هر طبقه ای از زیگورات، مخصوص انجام کاری بوده است. در آخرین طبقه که مهم ترین آن است، بت شوشیناک (خدای آفرینش) نگهداری میشد.


پروژه چغازنبیل

با گذشت سالیان دراز از حفاری‌های چغازنبیل، متاسفانه اغلب بقایای معماری آن در معرض فرسایش قرار گرفته بود. با توجه به اقلیم پرباران منطقه، مصالح اصلی مجموعه که عموما" از خشت خام و آجر است با فرسایش شدیدی مواجه شده و همین موضوع حفاظت از آن را با مشکلات زیادی روبرو کرده بود.

علاوه بر این قرار داشتن مجموعه تاریخی چغازنبیل در منطقه جنگی خوزستان در طی جنگ ایران و عراق و به تبع آن عدم رسیدگی و مراقبت‌های مستمر در طی این دوران، وضعیت نامناسبی را از نقطه نظر حفاظتی برای این مجموعه تاریخی بوجود آورده بود.
در سال 1998 میلادی برای جلوگیری از تخریب هر چه بیشتر این شهر کهن، طی توافق به عمل آمده بین سازمان میراث فرهنگی ایران، یونسکو، بنیاد اعتباری ژاپن و همکاری موسسه کراتره فرانسه (موسسه بین المللی حفاظت از بناهای خشتی)، طرح مطالعاتی حفاظت و مرمت محوطه تاریخی چغازنبیل در زمینه‌های مختلف علمی آغاز شد.
در این رابطه یک پایگاه دایمی پژوهشی شامل آزمایشگاه،‌‌ بخش حفاظت و مرمت، کتابخانه، بخش رایانه‌ای و بخش مطالعات سفال در بخش اداری موزه هفت تپه ایجاد و تجهیز شده است.
چارچوب کلی پروژه چغازنبیل به دو بخش مطالعاتی و اجرایی تفکیک شده است. در بخش مطالعاتی این پروژه مواردی همچون جمع آوری اطلاعات، مستندنگاری، مطالعات باستان‌شناسی, معماری, زمین شناسی, شناخت مواد و مصالح, محیط زیست, حفاظت و مرمت، ژئوفیزیک و غیره گنجانده شده و در بخش اجرایی نیز انجام اقدامات حفاظتی مجموعه تاریخی بر مبنای اطلاعات به دست آمده در نظر گرفته شده است.

مدت زمان در نظر گرفته شده برای انجام نخستین مرحله پروژه سه سال بوده که دو سال آن اختصاص به مطالعات داشته و سال پایانی نیز برای انجام اقدامات اجرایی و حفاظتی بر مبنای اطلاعات به دست آمده در نظر بوده است. همچنین به موازات مطالعات، حفاظت‌های اضطراری نیز با هدف رفع خطر از محوطه و به منظور مهیا ساختن زمینه‌یی مناسب برای تحقیق و پژوهش اعمال شده است. در این اقدامات بسیاری از الگوهای حفاظتی نیز مورد آزمون و ارزیابی قرار گرفته که به عنوان راه‌کارهای حفاظتی پیشنهاد شده قابل اجرا است.
در بدو شروع پروژه، ضمن بررسی مشکلات و نیازمندی‌های محوطه، برنامه‌یی در قالب 33 مورد پژوهشی ـ اجرایی با هدف حفاظت بهتر از محوطه، تدوین شد. نمودار پیشرفت کار مرتبا در پایان هر فصل تهیه و از سوی مدیران و مجریان ملی و بین‌المللی مورد ارزیابی قرار می‌گرفت.

همچنین ضمن انجام پروژه، برنامه‌ریزی تخصصی‌تر مطالعات در گروه‌های مختلف کاری، از سوی کارشناسان هر بخش ارایه و طبق برنامه‌ زمان‌بندی شده اجرا شده است. برنامه‌ها به گونه‌یی تهیه شده بود که همکاری تخصص‌های مختلف را در انجام مطالعات حفاظت و همچنین در بخش‌های اجرایی طلب می‌ کرد، لذا در این باره از همکاری کارشناسان مختلفی در حوزه‌های دانشی: حفاظت و مرمت، شیمی، فیزیک، باستان‌شناسی، معماری، مترجمی زبان انگلیسی، عمران، نقشه برداری، زمین‌شناسی، عمران، کامپیوتر، آب‌شناسی، محیط زیست، هواشناسی، مردم‌شناسی، تاریخ، کتابداری، خاک‌شناسی، مکانیک خاک، کانی‌شناسی، زبان‌شناسی، مستندنگاری، ماکت‌سازی، عکاسی، فیلم‌سازی و سایر علوم بهره گرفته شده است.

برنامه‌ مطالعاتی هر یک از گروه‌های کاری به گونه‌یی تدوین شده که به حفاظت مناسب‌تر محوطه کمک کند. به طور مثال در زمینه مرمت غالبا از همکاری کارشناسانی بهره گرفته شده که در راستای انجام پایان‌نامه‌های تحصیلی خود، مشکلات حفاظتی مرتبط با محوطه و از جمله مواد و مصالح آن را دستمایه قرار داده‌اند. برنامه‌ریزی‌ها‌ در سایر گروه‌های کاری نیز با چنین نگرشی همراه بوده است.

در حال حاضر در کنار این پژوهش‌ها یک تیم مستندنگار به صورت مداوم در انجام مستندنگاری‌های محوطه همکاری دارند. ثبت و ضبط دقیق وضعیت موجود زیگورات و بقایای معماری مجموعه و همچنین رفتارسنجی (مونیتورینگ) مداوم محوطه از جمله مهمترین وظایف این گروه است. استفاده از نیروهای فعال دانشجویی با اهداف آموزشی در زمینه‌های مختلف، به صورت محقق و یا کارآموز از دیگر اهداف پروژه بوده که بدان دست یافته است.
 


شهر سوخته (Burned City)

  شهر سوخته (Burned City)

شهر سوخته (Burned City) در ۵۶ کیلومتری زابل در استان سیستان و بلوچستان و در حاشیه جاده زابل - زاهدان واقع شده است. این شهر در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد پایه گذاری شده و مردم این شهر در چهار دوره بین سال‌های ۳۲۰۰ تا ۱۸۰۰ قبل از میلاد در آن سکونت داشته اند. تاریخچه این شهر به چهار قرن قبل از میلاد مسیح باز می گردد.
كاخ شهر سوخته نخستين بخش از تمدن كهن اين محوطه منحصر به فرد است كه در زواياي مختلف هر رهگذري را بي‌گمان به سوي خود مي‌كشاند.
باستان شناسان و محققان داخلي و خارجي با دستان پرتوان و انديشه خود تاكنون توانسته‌اند اسرار و رازهاي نهفته‌اي را از نحوه سكونت مردمان پنج هزار سال قبل در محوطه‌اي كه معلوم نيست آن زمان چه نام داشت كشف كنند.
شهرباستاني سوخته متعلق به ‪۳۲۰۰‬قبل ازميلاد ابتدا توسط باستان شناسان و محققاني ازايران و ايتاليا در سال ‪۱۳۴۶‬شمسي به سرپرستي "موريسيو توزي" مورد كاوش و تحقيق قرار گرفته است.
شهرسوخته در همجواري يكي از دلتاهاي رود هيرمند قرار دارد و از مهمترين مراكز دوران مفرغ در شرق ايران بشمار مي‌رفت.
اين شهر با ‪۱۵۰‬هكتار وسعت پس از ‪۹۰۰‬سال رونق و شور و نشاط به يك‌باره و به صورت ناگهاني از بين رفته است.
براساس آثار موجود و مكشوفه باستاني، سرزمين سيستان و بخصوص شهر سوخته از گذشته‌هاي دور داراي تمدن و فرهنگ بسيار شكوفا بوده‌است.
اين منطقه به لحاظ موقعيت خاص اقليمي، سياسي و فرهنگي مركز ارتباطات تمدن‌هاي بزرگ ماوراالنهرين، بين النهرين و هند و چين به شمار مي‌رفته است.
اندك شهرهاي باستاني شامل شوش ، تپه مليان در ايران و موهنجارو در پاكستان تنها از لحاظ قدمت با شهر شهرسوخته زابل برابري دارند.
بر اساس كاوش‌هاي انجام شده تاكنون شهرسوخته زابل از پنج بخش شامل گورستان، منطقه مسكوني، بناهاي يادماني ، صنعتي و بخش مركزي تشكيل شده است.
شهرسوخته و تمدن هوشمند و خلاق آن به عنوان بزرگترين استقرار شهرنشيني درنيمه شرقي فلات ايران نمونه‌اي منحصر به فرد و حكايت گر واقعي علم، صنعت و فرهنگ گذشته‌هاي دور سيستان است.
پس از پيروزي شكوهمند انقلاب، كاوش‌هاي جدي اين محوطه بي‌نظير توسط هيات ايراني به سرپرستي دكتر "سيدمنصور سيد سجادي " آغاز شد تا اسرار پنهان شده در كوير سيستان به جهانيان معرفي شود.
شهرسوخته تاكنون با فعاليت باستان شناسان و محققان با انجام ‪۹‬فصل كاوش به جهانيان معرفي شده است.
البته كارشناسان معتقدند كه تاكنون با انجام اين ‪۹‬فصل تنها چهار درصد از شهر سوخته مورد حفاري و تحقيق قرار گرفته است.
آثار بدست آمده از فصول مختلف كاوش در شهر سوخته وجود علوم و صنايع مختلف را در اين مكان براي مردم دنيا به اثبات رسانده است.
علم رياضيات با كشف خط كشي از چوب آبنوس با دقت نيم ميليمتر، صنعت جواهرسازي، هوش بالا با كشف انواع بازي‌هاي فكري، پزشكي با انجام نخستين عمل جراحي مغز و سزارين و دامداري نمونه‌اي از افتخارات ساكنان سرزمين سيستان و به ويژه شهر سوخته در پنج هزار سال قبل است.
مهمتر از همه كشف جامي كه بر روي آن نخستين انيميشن دنيا حكاكي شده اهميت شهر سوخته زابل را چنان زياد كرده كه روز به روز بر تعداد علاقه- مندان به تاريخ و تمدن سيستان افزوده است.
اين جام نقش بزي را نشان مي‌دهد كه با پنج حركت براي خوردن برگ به بالاي درخت مي‌پرد.
خودكفا بودن اقتصاد در شهر سوخته يكي از نكته‌هاي مهم است كه كمتر مي توان در محوطه‌هايي با قدمت مشابه جست و جو كرد.
شواهد مكتوب نشان مي‌دهد كه پيش از آغاز كاوش‌هاي شهر سوخته بسياري از باستان شناسان بر اين باور بودند كه مراكز فرهنگي وتمدني در ميان رودان و جنوب غربي ايران واقع شده است.
در واقع دوره‌هاي دوم و سوم كه مربوط به اواسط دوران مفرغ است دوره‌هاي شكوفايي شهر سوخته بشمار مي‌روند.
وجود اشيا و سنگ‌هايي كه مواد اوليه آن متعلق به منطقه شهر سوخته نيست نشان مي‌دهد كه شهر سوخته در دوره زندگي فعال خود با تعدادي از شهرها و مراكز باستاني همزمان روابط اقتصادي محكمي داشته است.

شهر سوخته نام بقایای شهری باستانی است که در ۵۶ کیلومتری زابل در استان سیستان و بلوچستان و در حاشیه جاده زابل-زاهدان واقع شده‌است. این شهر در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد پایه گذاری شده و مردم این شهر در چهار دوره بین سال‌های ۳۲۰۰ تا ۱۸۰۰ قبل از میلاد در آن سکونت داشته‌اند.

 

شهری که گفته می‌شود پیشرفته‌ترین شهر جهان قدیم بوده‌است و حتا بسیار پیشرفته‌تر از شهر کرت که سینوهه در کتاب خود از آن یاد کرده‌است.به اعتقاد برخی باستان‌شناسان اگر بخواهیم به معنای کامل و دقیق شهر توجه کنیم،این شهر را باید قدیمی‌ترین شهر دنیا دانست چرا که معدود شهرهای پیش از آن، از نظر امکانات و اصول شهرنشینی با آن قابل مقایسه نیستند

۱ پیشینهٔ کاوش‌ها

۲ جغرافیا و محیط زیست شهر سوخته

۳ منطقه گورستان

۴ صنعت و پیشه‌ها در شهر سوخته

۵ پانویس‌ها

۶ پیوند به بیرون

 

پیشینهٔ کاوش‌ها

 

کلنل بیت، یکی از ماموران نظامی بریتانیا از نخستین کسانی است که در دوره قاجار و پس از بازدید از سیستان به این محوطه اشاره کرده و نخستین کسی است که در خاطراتش این محوطه را شهر سوخته نامیده و آثار باقیمانده از آتش سوزی را دیده‌است. پس از او سر اورل اشتین با بازدید از این محوطه در اوایل سده حاضر، اطلاعات سودمندی در خصوص این محوطه بیان کرده‌است. بعد از او شهر سوخته توسط باستان‌شناسان ایتالیایی به سرپرستی مارتیسو توزی از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ مورد بررسی و کاوش قرار گرفت. این شهر یکی از آثارتاریخی استان سیستان و بلوچستان به شمار می‌آید.

جغرافیا و محیط زیست شهر سوخته

 

بر مبنای یافته‌های باستان شناسان شهر سوخته ۱۵۱ هکتار وسعت دارد و بقایای آن نشان می‌دهد که این شهر دارای پنج بخش مسکونی واقع در شمال شرقی شهر سوخته، بخش‌های مرکزی، منطقه صنعتی، بناهای یادمانی و گورستان است که به صورت تپه‌های متوالی و چسبیده به هم واقع شده‌اند. هشتاد هکتار شهر سوخته بخش مسکونی بوده‌است.

 

پژوهش‌ها نشان داده‌است این محوطه بر خلاف اکنون که محیط زیست کاملاً بیابانی دارد و فقط درختان گز در آنجا دیده می‌شود، در پنج هزار سال قبل از میلاد منطقه‌ای سبز و خرم با پوشش گیاهی متنوع و بسیار مطلوب بوده و درختان بید مجنون، افرا و سپیدار در آنجا فراوان وجود داشته‌است.

 

در آن دوران نیز این منطقه بسیار گرم بوده، اما آب رودخانه هیرمند و شاخه‌هایش به خوبی زمین‌های کشاورزی شهر سوخته را سیراب می‌کرده‌است.

 

دریاچه هامون در ۳۲۰۰ قبل از میلاد دریاچه‌ای بزرگ و پرآب بوده و رودها و شاخه‌های قوی از آن منشعب می‌شده و در اطراف آن نیزارهای وسیعی وجود داشته‌است. در بررسی‌های منطقه‌ای در اطراف شهر سوخته بستر رودخانه‌های گوناگون و آبراه‌هایی پیدا شده که به مزارع کشاورزی شهر سوخته آب می‌رسانده‌اند. در نخستین فصل کاوش در شهر سوخته کوچه‌ها و خانه‌های منظم، لوله کشی آب و فاضلاب با لوله‌های سفالی پیدا شد که نشان دهنده وجود برنامه‌ریزی شهری در این شهر است.

منطقه گورستان

 

از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۳ تعداد ۱۴ گمانه به مساحت تقریبی ۲۳۰۰ متر مربع در گورستان شهر حفاری شده و در نتیجه ۳۱۰ گور کشف شده‌است. طی کاوش‌های به‌عمل آمده توسط باستان شناسان، برخی از مردم شهر سوخته را با لباس و پارچه کفنی دفن می‌کرده‌اند. در تعدادی از قبرها، آثار پارچه در روی بدن اجساد مردگان دیده می‌شود. پارچه‌ها به سه شکل گوناگون در گورها دیده می‌شود:

به صورت کفن ،که مرده‌ها را در آن می‌پیچیده‌اند؛

به شکل لباس زیر انداز و رو انداز؛

کف گور فرش شده و مرده را با لباس در آن می‌گذاشتند.

 

اشیاء سفالی اصلی‌ترین موادی هستند که تقریباً در همه گورها وجود دارند در کنار این دسته از اشیاء، هدایای دیگری ساخته شده از سنگ، چوب، پارچه در قبور دیده می‌شود.

صنعت و پیشه‌ها در شهر سوخته

 

شهر سوخته مرکز بسیاری از فعالیت‌های صنعتی و هنری بوده، در فصل ششم کاوش در شهر سوخته نمونه‌های جالب و بدیعی از زیورآلات به دست آمد. در جریان حفاری‌های فصل‌های گذشته در شهر سوخته مشخص شد که با توجه به صنعتی بودن شهر سوخته و وجود کارگاه‌های صنعتی ساخت سفال و جواهرات در این منطقه، ساکنان شهر سوخته از درختان موجود در طبیعت محوطه برای سوخت استفاده می‌کرده‌اند. شهر سوخته مرکز بسیاری از فعالیت‌های صنعتی و هنری بوده، در فصل ششم کاوش در شهر سوخته نمونه‌های جالب و بدیعی از زیورآلات به دست آمد.

 

باستان شناسان با یافتن مهره‌ها و گردنبندهایی از لاجورد و طلا در یک گور در باره روش‌های ساخت ورقه‌ها و مفتول‌های طلایی به پژوهش پرداختند و دریافتند صنعتگران شهر سوخته با ابزار بسیار ابتدایی ابتدا صفحه‌های طلایی بسیاز نازک به قطر کمتر از یک میلیمتر تهیه کرده و بعد آنها را به شکل لوله‌های استوانه‌ای درمی آوردند و پس از اتصال دو سوی ورقه‌ها به یکدیگر مهره‌های سنگ لاجورد را در میان آن قرار می‌دادند.

 

در شهرسوخته انواع سفالینه‌ها و ظروف سنگی، معرق کاری، انواع پارچه و حصیر یافت شده که معرف وجود چندین نوع صنعت، به ویژه صنعت پیشرفته پارچه بافی در آنجا است. تاکنون ۱۲ نوع بافت پارچه یکرنگ و چند رنگ و قلاب ماهیگیری در شهر سوخته به دست آمده و مشخص شده مردم این شهر با استفاده از نیزارهای باتلاق‌های اطراف هامون سبد و حصیر می‌بافتند و از این نی‌ها برای درست کردن سقف هم استفاده می‌کردند.

 

صید ماهی و بافت تورهای ماهیگیری نیز از دیگر پیشه‌های مردمان شهر سوخته بوده‌است.

 

شهر سوخته بدون شک جز شهرهای بسیار پیشرفته زمان خود بوده‌است. این نکته نه تنها در بقایای آثار معماری و کارهای ظریف دستی وصنعتی دیده می‌شود بلکه در سازمان‌دهی اجتماعی شهر نیز دیده می‌شود.

 

شهر سوخته دارای تشکیلات منظم و مرتبی بوده‌است. آثار باقی مانده نشان دهنده این امر است که در این شهر طی هزاره سوم پیش از میلاد ، دارای یک نظام مرتب و منظم آبرسانی ، تخلیه فاضلاب و دانش پزشکی بوده تا آن حد که پزشکان این شهر نه تنها از فنونی چون شکسته‌بندی آگاه بوده‌اند ، بلکه می‌توانسته‌اند به اجرای اعمال شگفت‌انگیز جراحی مغز دست بزنند.

 

از سوی دیگر پیدا شدن تنها لوح نوشته دوران آغاز ایلامی این شهر ، همراه با آثار مهرها، نشان از ارتباطات تجاری و کنترل اقتصادی منطقه از سوی این جامعه دارد .

 

در یک تقسیم بندی کلی، اشیاء پیدا شده را می‌توان به گروهای زیر تقسیم کرد:

اشیاء زینتی

اشیاء آیینی

اشیاء مربوط به پیشه‌ها

اشیاء مورد استفاده در زندگانی روزمره

مواد غذایی

مرگ کبوجیه

 

مرگ کبوجیه 

سرانجام پس تحمل دشواریهای گوناگون کبوجیه در سال ۵۲۲ سراسر مصر را به زیر فرمان خویش در    می اورد و ان را تبدیل به یک ساتراپ نشین پارسی میکند ناگفته نماند که کبوجیه در این مدت چند حمله به سرزمین حبشه نیز انجام میدهد.در بهار سال ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح کبوجیه٬ بعد از اگاهی از شورشی که علیه او در پارس اغاز شده بود٬ شتابان مصر را ترک میکند و حکومت ساتراپ نشین پارس را به اریاندس پارسی میسپارد و راهی پارس میشود. هنگامی که از سوریه (شامات) میگذشت٬ از ناحیه ران اسیب دید و مجروح شد. قانقاریا ظاهر گشت و فرزند کوروش کبیر در اغاز تابستان ۵۲۲ پیش از میلاد درگذشت.

 

 

کبوجیه (تسخیر مصر)

کبوجیه (تسخیر مصر) 

کبوجیه که اینک صاحب امپراطوری کوروش شده بود٬ میبایست از یک سو استیلا و تسلط پارس را بر سرزمینهای به تصرف درامده محفوظ دارد و از سوی دیگر کشورگشایی را در جهت تنها قدرتی که در شرق نزدیک هنوز قدرتنمایی میکرد٬ یعنی قلمرو پادشاهی مصر بسط و گسترش دهد.

  بنابراین مسلم است که قبل از اغاز جنگ با خود مصر و مقدم بر ان تصرفهای تازه ای وقوع یافته است و نقاطی پراکنده سر به اطاعت از او گذاشته اند. در این خصوص جهالت ما دامنه ای وسیع دارد. در هر حال این را میدانیم که در سال ۵۲۵ ٬ فینیقیه و قبرس فرمان بردار کبوجیه بوده اند. معلوم نیست که تصرف این دو سرزمین کی و چگونه اتفاق افتاده است. به گفته هرودت فینیقی ها خود تسلیم پارس شده اند...قبرسی ها نیز خود سر به اطاعت پارسی ها گذاشتند و هر دو قوم در نیروی دریایی که کبوجیه علیه مصر فراهم اورده بودند وارد شدند. تصرف قبرس برای فرعون امازیس ضربه ای سنگین بوده است زیرا بنا به نوشته هرودت این پادشاه اولین کسی در جهان بوده که بر جزیره قبرس مسلط شده و ان را وادار به پرداخت خراج نموده است.

  در سال ۵۲۵ ٬ اوضاع مصر رو به تباهی رفته بود. نخست انکه سال پیش از ان امازیس وفات یافته بود و پسرش پسامتیک سوم به جای او جلوس کرده بود.

  عملیات نظامی بر ضد مصر به صورت خیلی دقیق بر ما شناخته نیست. هرودت در ضمن نقل ماجرای فانس٬ فصل مشبعی را اختصاص به شرح روابطی داده است که میان کبوجیه و پادشاه عربها که سرزمین بیابانی میان غزه و مرز مصر را به فرمان داشته بر قرار بوده است و تذکر میدهد که قراردادی طبق قواعد معین و مشخص به پادشاه پارسی اجازه داد تا برای رسیدن به دره نیل از ذخیره اب مورد نیاز لشکر برخوردار شود. به این ترتیب مسلما به کبوجیه امکان و اجازه داده تا استیلای مستقیم خود را بر اقوام و شهرهای ماوراء فرات که تا ان زمان بی تردید حتی یک سرباز پارسی را نیز به چشم خود مشاهده نکرده بودند٬ مستقر کند.

   پسامتیک سوم٬ پادشاه مصر در راس ارتشی مرکب از سربازان مصری و مزدوران کاریه ای و یونانی به دهانه دلتای نیل امده و در انجا در انتظار کبوجیه مانده بودند٬ لیکن هرودت که در این ماجرا بیشتر توجه خود را به انتقام وحشتناکی که مزدوران کاریه ای و یونانی فرعون علیه فانس تدارک دیده بودند و به مقایسه مشعشعانه میان سختی و صلابت جمجمه ها مصری و جمجه های پارسی معطف داشته است و هیچ اطلاع و خبری درباره نبردها به دست نمیدهد. فقط عنوان میکند که جنگ به سود پسامتیک سوم نبوده است و قشون مصر به قلعه ممفیس پناهنده شده اند و در انجا به محاصره درامده اند و پس از چند ماه تسلیم شدند و پسامتیک سوم اسیر و زندانی شد.

  گزینشی که هرودت در دادن اطلاعاتی که در اختیار داشته به کار برده است او را به انجا کشانده که هم شدت پایداری و هم نقش ناوگان فرعون را به سکوت بگذارند و بر عکس او٬ پولی ین خاطر نشان میکند که کبوجیه ناگزیر شد پلوز را محاصره کند و مصریان با استفاده از منجنیق و ابزار و الات دیگر کبوجیه را در برابر حصار شهر متوقف ساختند و عملا ورود او را به مصر که نمی توانست بدون تصرف این شهر و برخورداری از برتری نیروی دریایی ممکن شود٬ مانع شد. این نکته معلوم شده است که یک تن مصری به نام اوجاهورسنت٬ در عصر امازیس و بعد از او پسامتیک سوم فرماندهی میکرده است. با توجه به اینکه این شخص خودش را یکی از افراد مورد توجه کبوجیه معرفی کرده است٬ میتوان فرض که پسامتیک سوم را ترک کرده و به این ترتیب پیروزی کبوجیه را در پلوز بسیار اسان کرده است. لیکن این فرض٬ ضعیف و شکننده است. وقتی پلوز به تصرف در امد٬ نیروهای دریایی پارس توانستند وارد دره نیل شوند و ممفیس را که به وسیله راههای ابی بسیاری به دریا متصل بود به محاصره دراورند. یکی از راههای ابی مورد استفاده یک قاصد کبوجیه قرار گرفت که با کشتی پارسی مامور رفتن به نزد مدافعان شهر شد تا انان را به تسلیم شدن دعوت کند٬ اما مدافعان شهر او و سرنشینان کشتی اش را کشتند. در واقع پسامتیک و لشکریانش امیدوار بودند با استفاده از حصار سپید شهر که بدون استفاده از ناوگان دریایی دسترسی بر ان ممکن نبود٬ به پایداری طولانی در برابر لشکریان کبوجیه بپردازند. لیکن در پایان محاصره کبوجیه مظفرانه وارد شهر شد و یک پادگان پارسی ـ مصری در قصر سپید مستقر گردید.

 به این ترتیب در خلال سالهای ۵۲۵ تا ۵۲۲ مصر به تصرف هخامنشیان درامد و جزء مستملکات پارسیان در امد.

 

کشته شدن کوروش کبیر و انتقال پادشاهی به کبوجیه (کمبوجیه)

 

کشته شدن کوروش کبیر و انتقال پادشاهی به کبوجیه (کمبوجیه)  

در سال ۵۳۰ پیش از میلاد کوروش کبیر دست به یک لشکرکشی علیه ماساژتهای اسیای مرکزی میزند. درباره علل و مراحل عملیات نظامی٬ گواهیهای اطمینان بخشی در اختیار نداریم زیرا حال و احوال مرگ کوروش کبیر به سرعت در هاله ای از افسانه قرار گرفته است به دلیل انکه جنگ میان جهانگشای بزرگ و ملکه ماساژتها٬ تومیریس تاثیر خارق العاده ای بر دنیای تصورات زمان داشته است. اما حداقل ان است که این لشکرکشی تازه نشانه ای است از انکه قدرت پارسی برای حفظ استیلای خود با چه دشواریهایی رو در رو بوده است.

  کوروش کبیر٬ پیش از عزیمت٬ تدابیری برای جانشینی خود اندیشده بود. او پسر ارشد خود کبوجیه را که قصد داشت پادشاهی خود را به او بدهد به پارس فرستاد. این تذکر هرودت یک بند از کتزیاس تایید میکند. کزنفون در مفهومی داستان شده به روایت خود شرایط و احوال مرگ کوروش در پارس شرح میدهد.واپسین سخنانی که پادشاه محتضر در حضور دو پسر خویش کبوجیه ارشد و کهتر بیان داشته است٬ نقل میکند. این تنااخسارس یا تنییوخسارکس همان است که در کتیبه بیستون و در چندین سند بابلی٬ اسم بردیا یافته است و هرودت او را اسمردیس نامیده است. مطابق این نقل قول انگاه کوروش به تقسیم وظایف و تکالیف میان فرزندان خود پرداخته است. کبوجیه به منزله وارث معرفی میشود و به بردیا حکومت بسیار وسیعی در اسیای مرکزی داده میشود و از این امتیاز بهرهمند میشود که هیچگونه خراجی به حکومت مرکزی ندهد که میتوان ان را نوعی تیول داری دانست که هدف از ان ارام کردن خشم و دلتنگی احتمالی کسی باشد که وصول به عالیترین منصب مملکتی از او درغ شده باشد. بعد از مرگ کوروش کبیر٬ کبوجیه بدون هیچگونه دشواری ظاهری برتخت مینشیند و جنازه پدر را به پاسارگاد می اورد و در مقبره ای که در زمان حیاتش٬ بنا شده بود دفن میکند.

  و اما شرح ماجرای کشته شدن کوروش کبیر:

   شاه ماساژتها که مملکت او میان دریای خزر٬ دریاچه ارال و میان رودهای سیحون و جیحون قرار داشت تازه مرده بود. مردمی که این شاه بر انها حکومت میکرد از لحاظ خشونت و تند خویی و خلقیات ناهنجار معروف بودند. هرودت مینویسد: میگویند که این مردم مانند حیوانات در ملاء عام جفتگیری میکنند. و با این حال سپس می افزاید که : انها ملتی شجاع و بزرگ بودند.

  بنا به رسم مردم چادرنشین قفقاز٬ همسر شاه ملکه تومیریس جانشین او شد. کوروش کبیر که تصور میکرد موقعیت مصاعد است به ملکه جدید پیشنهاد اتحاد و حتی از او خواستگاری کرد. تومیریس که شامه اش خطری را بوییده و از ان بیم داشت که مبادا کشورش سرانجام در دست شاهی که تمام منطقه را تسخیر کرده بود تحلیل رود٬ پیشنهاد کوروش کبیر را رد کرد...  بنابراین کوروش تصمیم گرفت به سوی سرزمین ماساژتها لشکرکشی کند. از پارتها و هیرکانیها که عمویش هیشتاسب بر ان فرمان میراند  و سازماندهی اتش او را تسهیل کرد٬ عبور نمود. کوروش کبیر وقتی هنوز در شهر بارن بود٬ کرزوس پیر٬ شاه سابق لیدی را همراه خود برداشت تا شاید از توصیه های مفید او استفاده کند.

   فوج مهندسان در انتداد رودخانه جیحون در کار خود شتاب میکردند. سپاه ایران اماده میشد تا از رود بگذرد و سرزمین ماساژتها را تسخیر کند. پل های قایقی زیادی برروی رودخانه انداخته شد. تومیرس که خطر پارسها را غریب الوقوع میدانست پیامی برای کوروش کبیر فرستاد که هرودت ان را چنین مینویسد: ای پادشاه مادی ها٬ تو را اندرز میگویم که از این کار دست برداری٬ چون به هیچ روی جای اعتماد و یقین نیست که اقدام تو سرانجام مطلوبی داشته باشد. پس از من بشنو٬ اگر عزم خود را در زورازمایی با ماساژتها جزم کرده ای از اقدام طاقت فرسای پل سازی چشم بپوش. لشکر من تا مسافت سه روز از حد رودخانه عقب نشینی خواهند کرد سپس تو پیشروی خود را اغاز کن یا اگر ترجیح میدهی خودت نیز همین اندازه عقب نشینی کنی ما حاضریم در ان سوی رودخانه با تو رودرو شویم.

  نخستین واکنش شاه ایران که مورد تایید سردارانش نیز قرار گرفت این بود که پیشنهاد ملکه ماساژتها را قبول کند و سپاه حریف را به خارج از سرزمینش بکشاند.هنگامی که پارسها درصدد ان بودند که پاسخی به ملکه ماساژتها بدهند٬ کرزوس عقیده ای مخالف اظهار داشت و به کوروش کبیر گفت: به عقیده من اگر بگذارید دشمن به این طرف رودخانه بیاید این خطر پیش می اید که در صورت شکست نه فقط میدان جنگ عرصه بر تو تنگ میشود بلکه کار امپراطوری نیز لنگ خواهد شد. چون اگر انها پیروز شوند از پیشروی بیش تر باز نخواهند ایستاد و قلمرو تو هم مورد تاخت و تاز قرار خواهد گرفت  و هرگاه برعکس پیکار به کام تو برگزار شود این پیروزی نتایج اندکی خواهد داشت. بهتر ان است که تو پا در سرزمین دشمن بگذاری و ایشان را در انجا سرکوب و تعاقب کنی.

   کوروش که به ندرت عقیده خود را تغییر میداد با استدلال شاه سابق لیدی متقاعد شد. پس به تومیرس پیغام داد که عقب نشینی کند تا بتواند نبرد را در خاک او اغاز کند و ارتش ایران بدون نبرد از جیحون گذشت.

  سرانجام جنگ سر گرفته شد و پس از چندین نبرد کوروش کبیر در یکی از نبردها کشته شد. بی شک کوروش کبیر جزء دلیرترین پادشاهان دنیا قرار دارد پادشاهی که همیشه در نبردها شرکت میجست و خود پابه پای سربازان خویش میجنگید. جسد کوروش کبیر را با کمال تشرفات و احترام برای به خاک سپاری به پاسارگاد حمل کردند. در پایان قسمتی از نوشته مقبره کوروش را برای شما مینویسم:

  

((من کوروش هستم٬ شاه هخامنشی

ای مردیکه هرکه هستی وازهرکجامی ایی

 زیرا میدانم که خواهی امد

من کوروش هستم که به ایرانیان شاهنشاهی بخشید

بامن مشاجره مکن

یگانه چیزی که هنوز برای من باقی مانده است

یک مشت خاک است

که پیکر مرا پوشانده است.))

 

 

 

کوروش کبیر (تسخیر بابل)

 

کوروش کبیر (تسخیر بابل) 

  پادشاهی بابل٬ اینک ترس اورترین خصم و رقیب کوروش کبیر در شرق نزدیک بود پیرامون این بخش از کشورگشایی کوروش کبیر منابع اطلاعاتی کم نیستند٬ لیکن هم ناقص اند و هم یکطرفه. بیش از هر چیز متون میخی در دسترس اند: استوانه کوروش کبیر٬ سالنامه نبونید و مدیحه یا خطابه ستایش امیز کوروش کبیر.

  سالنامه بر این امر تاکید دارد که در زمان غیبت نبونید (که در این زمان تا سال هفتم اش در عربستان در شهر تیمه بسر مبرده است) جشن سال نو بابلی ( اکیتو ) با شکوه و عظمت سنتی مرسوم بر پا نمیشده است. در استوانه٬ نبونید به منزله یک پادشاهی بی دین معرفی شده است که تندیسهای الوهیت را به تبعید فرستاد و پرستش مردوک شاه خدایان را به فراموشی انداخت و کیشی را که مورد خواست انان نبود بر مردم تحمیل کرد. استوانه همچنین٬ نبونید را در قبال رعایایش٬ پادشاهی غیر عادل معرفی میکند: پیوسته بر شهر خود ظلم روا میداشت. هر روز...مردم را ازار داد و با قیدوبندی بی رحمانه همه را ذلیل کرد. در مدیحه نیز نبونید با همین بیان تند و خشن معرفی شده است: او متهم به همه زشتی ها و مظالم است و بالاخص اینکه جشن سال نو بابلی را از میان برده است تا کیشی را که در حران به افتخار خداوند سین بر پا میدارند٬ به جای ان بنشاند. همچنین در پیشگویی شاهانه گفته میشود که نبونید افریننده سلسله ای است که بنای حکومت خود را بر حران گذاشته است و مراسم سال نو را منسوخ و مردم اکد را تحت ستم داشته است.

  به نوشته استوانه بر میگردیم٬ میگوید که در چنین شرایطی مردمان سومر و اکد از نبونید روی برگرداندند و تضرع به درگاه مردوک بردند. مردوک را بر بابلیان رحمت امد پس انگاه شاهزاده ای یافت که مطابق خواست ان بود و دست او را گرفت. از کوروش کبیر٬ پادشاه شهر انشان نام او را به زبان راند و انگاه اسم او را با پادشاهی سراسری همراه کرد٬ با رضایت خاطر از کوروش (که کمکهایش به او امکان داد تا سرزمین گوتیوم را متصرف شود و بر مادیها پیروزی یابد.) مردوک او را به سوی بابل٬ به سوی شهر خودش٬ فرمان به رفتن داد و او را وادار کرد تا راه بابل پیش گیرد و مانند یک دوست و یک رفیق راه٬ در کنار او حرکت کرد. بنابراین٬ کوروش کبیر به عنوان برگزیده عظیم الشان خدای بزرگ بابل٬ بدون جنگ و نبرد در راس سپاهیان خویش به بابل ورود کرد و به این ترتیب٬ مردوک شهر خود٬ بابل را از فنا و نابودی رهایی بخشید و نبونید٬ همان پادشاهی را که پرستنده او نبود٬ به کوروش تسلیم کرد. مردمان بابل همه انها٬ همه سرزمین سومر و اکد٬ بلندپایگان و حاکمان٬ همگی در برابر پادشاهی او (کوروش کبیر) سر به تعظیمی تمام پایین اوردند٬ چهره هایشان روشنی یافت. در بخش دوم استوانه٬ کوروش کبیر ضمیر اول شخص به کار میبرد و بعد از معرفی مقام و مناصب خویش در دو جا تکرار میکند که او و ارتش او به صورت صلح امیز وارد بابل شده اندبعد به جزییات کارهای خداپسندانه و مقدسی که انجام داده است میپردازد و از جمله بازگرداندن تندیسهای الوهیتهایی که نبونید تبعید کرده بود اشاره میکند. همچنین سالنامه نبونید نیز اشاره میکند به اینکه نخستین گروه سپاهیان پارسی به فرمان گئوبروو بدون هیچگونه جنگی وارد بابل شدند و با فرا رسیدن کوروش صلح و ارامش حاکم شد.

 

  به عقیده بنده از متون بالا تنها میشود قسمتی از حقایق را کشف کرد و در واقع نادرست به نظر میرسد که بابل بدون هیچگونه مقاومتی تسلیم فاتحان شده باشد. سالنامه حتی اشاره ای مستقیم به نبردی دارد که در اپیس بر کنار دجله٬ در پاییز سال ۵۳۹ پیش از میلاد روی داده و کوروش کبیر در ان فاتح شده است و سالنامه ادامه میدهد در چهاردهمین روز٬ شهر سیپور بدون جنگ به تصرف درامد و نبونید پس از عقب نشینی در بابل دستگیر شد. تسخیر بابل به تاریخ ۱۲ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد ثبت شده است.

  پیش از انکه به موضوع تسخیر بابل به معنای خاص ان برگردیم٬ ضرورت دارد اشاره کنیم که مخاصمات مستقیم میان پارسی ها و لشکریان نبونید شاید قبل از سال ۵۴۰ اغاز شدند که این بدان معناست که نبونید تدابیری اتخاذ کرده بود که نگذارد پارسیها بر تندیسهای خدایان بابلی دست یابند و نشان میدهد که بدون شک خطر پارسیان فوق العاده نزدیک احساس میشده است. یکی از متون نیز اشاره ای به منازعه و درگیری در منطقه اوروک از اغاز زمستان سال ۵۴۰ دارد.

  تا انجا که از باسازی این واقعه بر می اید٬ ماجرای گئوبروو نخستین افسر کوروش که وارد بابل شده است٬ حتی این نکته را معلوم میسازد که هجوم به مستملکات نوبابلی از تاریخی باز هم جلوتر اغاز شده بود. گئوبروو در سالنامه به سمت والی سرزمین گوتی ها (گوتیوم) معرفی شده است. در استوانه نخستین پیروزیهای کوروش کبیر٬ پادشاه محافظت شده مردوک٬ پیروزیهایی است که بر سرزمین گوتیوم و بر مجموعه سپاهیان ماندا(مادها) نصیب او شده است. این گئوبروو احتمالا همان گبریاس است که بنا به نوشته کزنفون طرف بابلیها را ترک کرده و به کوروش کبیر پیوسته بود. تو بر منطقه وسیعی فرمان میراند که در مرزهای ان سرزمین نو بابلی اغاز میشد. کوروش کبیر حمله خود را علیه بابل از سرزمین گبریاس اغار کرد. گبریاس بود که ارتش کوروش کبیر را هدایت کرد و هم او بود که بابل را تشخیر کرد. بنابراین روایت کزنفون با همه جنبه داستانی که در ان است٬ به نظر میرسد بر اساس و مبنای انتقال شفاهی ماجرای گئوبروو استوار شده است. این شخص می بایستی والی یکی از سرزمینهایی باشد که در اطراف رودخانه دیاله واقع شده بود و چندین سال قبل از ۵۴۰ ترک انقیاد کرده و به فرمان کوروش کبیر درامده است. هرودت نیز تصریح میکند که کوروش کبیر در زمان حمله خود به بابل٬ از همین منطقه دیاله که جاده ای ان را به اپیس می پیوسته است عبور کرده است. بنابراین معلوم میشد که نبونید لشکریان خود را در این شهر (اپیس) گرد اورده بود تا راه عبور از دجله را بر سپاهیان کوروش ببندد. قتل عامهایی که پس از جنگ به وسیله کوروش کبیر انجام گرفته است از شدت و خشونت پایداری ارتش نوبابلی حکایت میکند. احتمالا در همین زمان یا شاید کمی بیش از ان است که شوش نیز مسخر کوروش کبیر گشته است و اخرین پادشاهی نوعیلامی برای همیشه نابود شده است.

 

  تصرف سیپار و عقب نشینی نبونید به سوی بابل٬ ظاهرا معلوم میسازد که پادشاه نوبابلی تصمیم گرفته بود در پایتخت خود علیه کوروش کبیر به مقاومت دست بزند. بر اساس نوشته هردوت پس از نزدیک شدن کوروش کبیر٬ بابلیها با اسلحه از شهر خارج شدند و به انتظار او ایستادند و هنگامی که کوروش کبیر به محدوده شهر رسید٬ با او به جنگ پرداختند و چون شکست خوردند به داخل شهر عقب نشینی کردند. براساس نوشته برس ارتش نوبابلی تحت فرماندهی خود نبونید بوده است که بعد از شکست به بورسیپا پناهنده شده است. با این همه کوروش کبیر هنوز در پیروزی کامل نبوده است. هرودت تاکید دارد که بابلیها به اندازه ای اذوقه و ذخایر گرد اورده بودند که قادر باشند چندین سال به مقاومت دست بزنند و او نیز مانند کزنفون از نگرانی کوروش بحث میکند که قدرت نداشته شهری را که به شدت مستحکم است و سپاهیانی کاملا مصمم به پایداری٬ از ان دفاع میکنند٬ به تصرف دراورد. منحرف کردن مسیر اب رودخانه فرات به کوروش کبیر اجازه داد تا بخشی کوچک از سپاهیان خود به فرماندهی گئوبروو وارد بابل سازد. گئوبروو با استفاده از این موقعیت که مردم شهر جشنی بزرگ برپا داشته بودند. معبد اساهیل را محاصره کرد و بر قلاع دست یافت.چند روز بعد کوروش کبیر با تشریفات رسمی وارد بابل شد. نبونید زندانی ولی زنده نگه داشته شده بود و از نیمه اکتبر ۵۳۹ لوحه های گلی بابلی تاریخ خود را از نخستین سال فرمانروایی کوروش کبیر اغاز کردند.

 

 

 

( شورش پکتی یس و فرماندهی هارپاگ )

 

( شورش پکتی یس و فرماندهی هارپاگ )

   ژوستن مینویسد:( وقتی لیدیایی ها کوروش کبیر را سرگرم کارهای یونانیان دیدند٬ سر به شورش برداشتند. ) این مولف متاخر به شورش پکتی یس لیدیایی که از طرف کوروش کبیر مامور بسیج عشایر بود اشاره میکند. پکتی یس لیدیایی ها را بر ضد تبلوس و کوروش کبیر به عصیان وادار میکند و شهر سارد را به اشغال خود در می اورد.

  کوروش٬ وقتی در راه اکباتان از وقوع شورش در سارد اگاه میشود٬ مزرس مادی را همراه با بخشی از سپاه خویش برای سرکوب پکتی یس به سارد میفرستد. سرانجام مزرس به سارد می اید و دوباره شهر را تحت تسلط پارس رد می اورد و پکتی یس را به اسارت در می اورد. بعد از مرگ مزرس٬ کوروش کبیر هارپاگ مادی را به اسیای صغیر میفرستد که دیودور به او عنوان فرمانده سرزمین های ساحلی داده است. سرانجام پس از صرف چهار سال وقت هارپاگ توانس تمام شهرهای ساحلی را که در گذشته زیر تسلط لیدی بودند را به مستملکات هخامنشیان اضافه کند و تمام انها را بنده پارسها سازد

 

کوروش کبیر (استیلا بر پادشاهی لیدی)

کوروش کبیر (استیلا بر پادشاهی لیدی) 

  پس از درهم شکستن مقاومت سارد کوروش کبیر مقتدرانه وارد سارد شد و کرزوس زندانی او گشت. و از ان پس جزء اطرافیان کوروش درامد و کوروش کبیر یک شهر لیدی را به عنوان تیول به او داد که عواید ان به پادشاه مغلوب امکان داد تا زندگی خویش را به گونه ای مناسب ادامه بدهد.فهرست تمام گنجینه های سارد در اختیار کوروش کبیر قرار گرفت و پادشاه پارسی فرمان داد تا تمام گنجینه ها را به مرکز امپراطوری در شرف تشکیل او ببرند و شهر سارد صاحب یک پادگان نظامی شد که فرماندهی ان به تبلوس پارسی محول گشت.

  با این همه تصرف سارد٬ تمام مسئله را فیصله نمیداد. شهرها و فرمانروایان آسیای صغیر نیز باید سر به اطاعت میگذاشتند. فقط شهر میله (ملیطه) قبل از سقوط سارد اعلام اطاعت کرده بود و از این طریق موفق شده بود با کوروش (قراردادی با همان شرایط و مقررات کرزوس) امضا کند٬ که این شهر را از هجوم سپاهیان پارس محفوظ میداشت و از ارامش برخوردار بود. بر اساس نوشته هرودت: یونی ینها و ائولی ینها٬ بلافاصله بعد از انکه پارسیان لیدی را تصرف کردند٬ نمایندگانی به سارد به حضور کوروش کبیر اعزام داشتند و پیشنهاد کردند تا با همان شرایطی که بر کرزوس رفته است٬ انها نیز سر به فرمانبرداری بگذارند. کوروش کبیر مخالفت کرد و خواست تا شهرهای یونانی بی قید و شرط تسلیم شوند. به این ترتیب شهرهای یونانی در برابر دو انتخاب قرار گرفتند: یا تسلیم خواسته های کوروش کبیر و یا اماده مقاومت کردن. انها راه دوم را برگزیدند و در شهرهای خویش به ساختن استحکامات پرداختند و همچنین سفیرانی به اسپارت اعزام داشتند و تقاضای یاری کردند. اسپارتی ها تقاضای یونیه ایها را رد کردند لیکن ناظرانی به حضور کوروش کبیر فرستادند و ادعا کردند که به شاه تاکید کرده اند تا مبادا هیچیک از شهرهای سرزمین یونان را مورد هجوم خود قرار دهد. که باید گفت اگر چنین درخواستی هم شده باشد چندان واقع بینانه به نظر نمیرسد. در هر حال کوروش کبیر تقاضای اسپارتی ها را با تفرعن و حتی با تحقیر رد کرده است. بنابراین شهرهای یونان در برابر جهانگشای پارسی تنها ماندند.

  حکمرانان شهرهای یونانی به رغم تنهایی خود و شکست لیدی احتمالا بر روی یک عنصر موافق حساب میکرده اند. هرودت این نکته را خیلی شتابان تذکر میدهد که کوروش کبیر خود نخست بدون انکه توجهی به یونیه ایها کند و انان را حساب بیاورد٬ عازم اکباتان شد. در واقع٬ بابل و اقوام باختریش( باکتریان ) و سکاها و مصری برای او مشکلاتی فراهم کرده بودند و او قصد داشت تا شخصا علیه این دشمنان وارد نبرد شود و یکی از فرماندهان خویش را به کارزار ایونی مامور کرد. به گفته دیگر از اغاز بهار ۵۴۶ پیش از میلاد کوروش کبیر ناگذیر بود در چند جبهه به یکباره وارد جنگ شود.

 

 

کوروش کبیر (تسخیر لیدی)

کوروش کبیر (تسخیر لیدی) 

  پس از انقراض مادها و انضمام مستملکات ان به سرزمین پارس امپراطوری نو پای کوروش با دو قدرت ترس اور و قدرتمند لیدی و بابل هماسیه گردید. این مجاورت سبب گردید تا کوروش به برخوردهای کم و بیش دراز مدت با این دو قدرت منطقه ای بپردازد٬ سرزمین ماد و لیدی از مدتها قبل به جنگهایی دست زده بودند تا اینکه در سال ۵۸۵ پیش از میلاد عهدنامه ای میان آستیاگ و الیات پادشاه لیدی امضا شد و در آستیاگ خواهر خویش را به عنوان ضمانت صلح به همسری کرزوس شاهزاده لیدی داد. بر اساس این عهدنامه رودخانه هلیس به عنوان خط مرزی سرزمینهای ماد و لیدی محسوب گردید. در زمان سقوط آستیاگ٬ پادشاه لیدی کرزوس بود که به دلیل ثروت عظیم و قدرت نظامی اش در سراسر خاور نزدیک و یونان شهرت داشت . کرزوس شهرهای ساحلی را زیر تسلط خویش داشت و از انها خراج میگرفت و مجموعه آناطولی به استثنای لیکیه٬ کیلیگیه٬ تابال(کاپادوکیه) نیز در زیر فرمان او بودند.

  در سال ۵۴۶ پیش از میلاد کرزوس که سرمست از ثروت و قدرت خویش بود و تمایل داشت که به تقلید از پیشینیان خویش٬ مستملکات خود را در جهت شرق گسترش دهد در تدارک سپاه و حمله به کوروش کبیر به بهانه گرفتن انتقام شکست برادرزنش آستیاگ مشغول شد و سپس به کاپادوکیه لشکر کشید و امید ان داشت که کوروش و قدرت پارس را سرنگون سازد. خلاصه انکه کرزوس بر ان بود تا از اوضاع و احوال تازه دنیای زمان خود٬ برای پایان دادن به عهدنامه سال ۵۸۵ که در ان قلمرو و اقتدار لیدیه به مرز هلیس محدود میشد٬ بهره برداری کند.

  حمله کرزوس موجب شد تا آزادی انتخاب در مقاصد استراتژیکی از کوروش سلب شود٬ پیوستن سپاهیان مادی و لشکریانی که فرمانروایان اسیای مرکزی بعد از سقوط اکباتان و در پی سر به فرمان گذاشتن٬ با خود اورده بودند٬ اینک کوروش را در راس یک نیروی نظامی بسیار مقتدر قرلر داده بود به ویژه که او در مسیر پیشروی خود نیز به تدریج سپاهیان مناطق سر راه را بسیج میکرد به گونه ای که سرانجام بنا به نوشته هرودت جهانگشای پارس٬ در برابر کرزوس از برتری عددی انکارناپذیری برخوردار شد و علاوه بر ان ابزار الات پر قدرت قلعه کوبی در اختیار داشت که در محاصره شهر سارد و نقاط دیگر یاری بزرگی به او دادند.

  به گفته دیودور سیسیلی کوروش پس از ورود به کاپادوکیه٬ قاصدانی به سوی کرزوس فرستاد و به آنها ماموریت داد تا به پادشاه لیدی تفهیم کنند که از این پس او فقط مبتواند به عنوان یک ساتراپ در مملکت خویش باقی بماند و این مطلب به یک صورت به منزله این پیشنهاد بود که کرزوس٬ بدون انکه جنگ و جدال و خونریزی روی دهد٬ استیلای پارس را بر مملکت خویش به رسمیت بشناسد. میتوان حدس زد که پاسخ پادشاه لیدی در برابر این پیشنهاد چه میتوانسته باشد.

  در برابر کوروش کبیر٬ کرزوس٬ اشکارا نسبت به قدرت خویش احساس اعتماد میکرد. از یک سو با اسپارت عهدنامه مودت و اتحاد امضا کرده بود که امید داشت به یاری ان نیروهای کمکی و تقویتی از این دولت شهر حاصل کند و از سوی دیگر سفیران و هدایای گران بها به معبد دلف فرستاده بود و غیبگوی دلف٬ در برابر پرسشهای او مطابق معمول پاسخهای دو پهلو داده بود که هرودت ان را چنین نقل میکند: اگر با پارسیان به جنگ پردازد٬ پادشاهی بزرگی را ویران خواهد ساخت... و تاریخ به کرزوس نشان دا انچه قرار بود ویران شود٬ پادشاهی خود او بود. علاوه بر ان عهدنامه اتحادی نیز میان او و پادشاهی بابل جدید و آمازیس فرعون مصر برقرار بود که به نظر میرسد که آمازیس سپاهیانی به کمک او فرستاد که در زد و خورد با پارسیان٬ در موارد متعدد نقش مهمی بازی کردند. در عوض بابل دخالتی نکرد٬ میتوان فرض کرد که نبونید که رد این زمان در عربستان میزیست و بلشزر پسر و جانشینش در بابل چندان ناراضی نبودند که دو رقیب اصلی بابل با یکدیگر در جنگ و نزاع باشند.

  حمله شتابان کرزوس در فراسوی هلیس با سپاهیان کوروش مصادف شد و چون در نبردی که در پتریا در کاپادوکیه روی داد٬ نتیجه ای حاصل نشد٬ کرزوس مصمم شد راه عقب نشینی را در پیش بگیرد و از فصل زمستان برای برپا داشتن یک ارتش مقتدر استفاده کند. کرزوس حساب میکرد که در این مدت از نیروهای کمکی متحدانش بهره مند خواهد شد. پس سپاهیانی را که به کاپادوکیه اورده بود در قرارگاه زمستانی خویش تقسیم کرد. اما کوروش٬ با انکه ضرورت ایجاب میکرد تا احتیاط را به حد نهایت٬ در تمام موارد رعایت کند٬ بر خلاف هرگونه انتظار٬ در دل زمستان به حمله پرداخت و ارتش لیدیایی را درست در زمانی که در استانه پراکنده شدن بود غافلگیر کرد.

  این حمله متهورانه٬ پی امد و نتیجه براورد و امادگی و تجزیه و تحلیل ظریف و دقیق از وضعیت تدارکاتی و موقعیت سیاسی بود. کوروش حق داشت که از یک ارتش تقویت شده لیدیایی که هرودت٬ دلیری و ارزش رزمی ان را تحسین کرده بود در بیم و هراس باشد. کوروش کبیر بر این نکته اگاه بود که شکست احتمالی او در لیدی در نزد مغلوب شدگان دیروزش امیدهایی برای نابود کردن قدرت و استیلای او که به زعم انها هم لرزان و شکننده بود٬ پدید خواهد اورد. یونانی ها به محض انکه ورود کوروش کبیر به سرزمسن لیدی٬ بدیهی شد٬ هیچ نوع نیروی کمکی به سارد اعزام نکردند. پس از نبرد پتریا٬ شهر ملطیه که طور سنتی یک شهر مادگرا بود به کوروش اعلام کرد که برای توافق٬ امادگی دارد.

  در پی زد و خوردهایی که همگی نیز به سود کوروش نبودند٬ نبردی که در مجاورت شهر سارد روی داد٬ کرزوس را ناگزیر ساخت تا به قلعه شهر سارد پناه ببرد که دژی تسخیرناپذیر به شمار میرفت. از اینجا پادشاه لیدی پیغام های زیادی برای متحدان خویش فرستادو لیکن در چهاردهمین روز محاصره به تصرف کوروش در امد و خبر سقوط ان در همان لحظه ای به اسپارت رسید که نیروهای کمکی این شهرـ دولت عازم اسیای صغیر بودند تا به یاری کرزوس بپردازند. سقوط سارد در سراسر خائر نزدیک٬ بهت و حیرتی به همان عظمت برانگیخت که سقوط نینوا در سال ۶۹۲ بر انگیخته بود.

 

 

 

 

کوروش کبیر (تسخیر اکباتان و انقراض مادها)

 

کوروش کبیر (تسخیر اکباتان و انقراض مادها) 

  متاسفانه به دلیل فقدان اسناد و مدارک کافی اطلاعات دقیق و کاملی از این دوران در دست نیست به  جز چند کتیبه از گاهشمار سلطنتی بابلیان. چنانچه از این شواهد برمی اید ۱۰ سال پس از سلطنت کوروش٬ آستیاگ به بهانه دفاع از منافع و تصرفات دولت ماد لشکری اماده میکند و عازم نبرد با کوروش میگردد. آستیاگ فرماندهی لشکر خود را به هارپاگ (کسی که پسرش توسط آستیاگ کشته شد) میدهد. از طرف دیگر کوروش نیز به جمع اوری سپاه مشغول میگردد و قوم خود را گرد می اورد. بنا به گفته هرودت قبایلی که کوروش انها را برای نبرد فرا میخواند عبارتند از: پاسارگادها٬ مرافیان٬ مسپیان. در میان این سه قبیله پاسارگادها نجیبزاده ترند و قومی هستند که پادشاهان پارسی از ان برامده اند. دیگر اقوام پارس به این ترتیب هستند: پانتیالیان٬ دروزیان٬ گرمانیان که به زراعت مشغولند و کشتگرند و دیگران که چادر نشین اند و رائیان٬ مردیان٬ دروپیک ها و سگاتی ها .

   سرانجام نبرد بین دو سپاه سر میگیرد. یک متن بابلی به نام سالنامه نبونید جریان جنگ را اینگونه بیان میکند: کوروش با سپاه اندک خویش٬ سپاهیان عظیم اومان ـ ماندا را پراکنده کرد و بر آستیاگ پادشاه ماد چیره شد و او را به اسارت به وطن خویش برد. و در کتیبه ای دیگر از همین سالنامه چنین بیان میشود: آستیاگ لشکر اراست و به قصد پیروزی به جنگ کوروش پادشاه آنشان شتافت... سپاه٬ بر علیه آستیاگ طغیان میکند و او زندانی شد٬ او را تسلیم کوروش کردند٬ کوروش به سمت اکباتان (هگمتانه) شهر پادشاهی رفت. زر٬ نقره٬ اموال ایشان به غنیمت از اکباتان گرفت و به آنشان فرستاد.

  این نوشته ها اشاره ای به چگونگی جنگها و شکست ها و پیروزیهای دو طرف نمیکند و فقط به کلیات یعنی پیروزی کوروش و خیانت هارپاگ اشاره میکند. مورخان متعددی که شرح کامل واقعه را روایت کرده اند بیان میکنند که پیروزی کوروش به سختی به دست امده است و خیانت هارپاگ چندان نبوده که باعث شود به یکباره سرنوشت جنگ را رقم بزند. به نظر بنده یکی از کاملترین روایات در مورد این جنگ که به شرح کامل از ماجرا می پردازد از ان پولیین است٬ پولیین مینویسد: کوروش ۳ بار با مادی ها جنگید و در هر ۳ بار شکست خورد٬ صحنه چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در انجا زنان و کودکان پارس میزیستند٬ پارسیان در اینجا باز هم فرار کردند... اما بعد به سوی مادها که در جریان تعقیب لشکریان پارس پراکنده شده بودند باز گشتند و فتحی چنان به کمال انجام دادند که کوروش نیازی به پیکار مجدد ندید.

   نکته جالبی که در اینجا باید به ان اشاره کرد و تعداد زیادی از مورخان در ان اتفاق نظر دارند این است که در جریان نبرد پاسارگاد٬ زنان پارسی دلاورانه بر بلندی قرار گرفته و از انجا پدران٬ برادران و همسران خود را ترغیب میکنند که به شکست گردن ننهند. لاجرم پس از تحمیل این شکست به آستیاگ٬ لشکر ماد به اکباتان عقب نشینی میکند و آستیاگ به گمان اینکه میتواند مدت زیادی در پشت دژهای اکباتان به مقابله با سپاه کوروش دست بزند به اکباتان پناه میبرد و سرانجام پس ۳ سال جنگ و گریز کوروش موفق میشود آستیاگ را شکست دهد و اکباتان را مسخر خویش نماید. کوروش پس از ورود به اکباتان اعلام کرد که قدرت به پارس ها منتقل شده است و می گوید که در گذشته پارس ها بنده مادها بودند و امروز ارباب انان اند. کوروش در میات تشریفات کاملا رسمی به خیمه سلطنتی آستیاگ وارد میشود و بر تخت او جلوس کرده و گرز او را به دست گرفت و نایب او اویبارس تاج مخروطی شکل پادشاهی را که مظهر سلطنت بود بر سر او گذاشت. سپس کوروش خود را جانشین آستیاگ معرفی کرد و با دختر او امیتیس ازدواج کرد و برای آستیاگ زندگی شاهانه فراهم ساخت به همین خاطر چند قوم آسیای مرکزی (پارتها٬ سکاها و باکتریانها) بر استان کوروش به عنوان جانشین آستیاگ سر به انقیاد گذاشتند. و بدین سان کوروش کبیر به دولت ماد و سرزمینهای تحت نفوذ ان تسلط یافت و اولین کشورگشایی خود را در سال ۵۵۰ پیش از میلاد به انجام رسانید.

 

 

 

 

 

کوروش کبیر ( تولد و بزرگ شدن)

کوروش کبیر ( تولد و بزرگ شدن)

  تولد و به دنیا امدن کوروش کبیر به نقل از هرودت:کوروش دوم فرزند کبوجیه پارسی پسر کوروش اول و شاهزاده خانم ماندان (ماندانا) دختر استیاگ پادشاه ماد معرفی شده است. استیاگ که از پیشگویی هایی که برای پسری که از دخترش به جهان اید کرده و برای او سرنوشتی استثنایی اگاهی داده بودند نگران و هراسان بوده است٬ ترجیح میدهد داماد خود را مردی از یک خانواده خوب و خوشنام پارسی برگزیند که در هر حال چنین مردی در درجه ای پایین تر از یک فرد مادی متوسط قرار میگرفت. تعبییری که مغان به او میدهند به او یقین میسازد که فرزندی که از دخترش به دنیا خواهد امد به جای او پادشاه خواهد شد٬ پس پادشاه که سااخورده و بدون وارث ذکور است تصمیم میگیرد که نوه خود را نابود کند و هارپاگ٬ مردی مادی از خویشان خویش را که از وفادارترین کسان او بود و همه کارهای خود را به او میسپرد مامور ایت تکلیف دشوار میسازد٬ هارپاگ دلواپس انکه در اینده قاتل کودک معرفی شود ماموریت را به میتردتس یکی از چوپانان شاهی میسپارد که میدانست گله هایش را در مراتعی مناسب این قصه و کوهستانهای پر از حیوانات درنده میچراند. میتردتس در برابر التهاب و تاثر زن خود که درست در همین زمان کودک مرده ای به دنیا اورده بود مصمم میشود طفل را به جانوران وحشی نسپارد بلکه او را به جای فرزند نوزاد خود معرفی کند و به منظور انکه امر را بر ماموران شاه انجام شده وانمود کند نوزاد مرده به دنیا امده خود را در زنبیل که طفل دیگر را در ان گذاشته و به نزد او اورده بودند گذاشت٬ زر و زیورهای او را بر طفل مرده نهاد او را به دل کوهستان برد و در انجا رها کرد. حیله موثر می شود از ان پس ان کس که بعدها کوروش نامیده شد به وسیله زن چوپان و به نام فرزند او بزرگ میشود.

  بعدها هرودت نقل میکند که از سن ۱۰ سالگی علائم بزرگی کوروش در نزد همسالانش اشکار میشود که او را در بازیهای خود پادشاه میکردند و کوروش چنان نقش شاه را خوب بازی میکند که روزی پسر ارتامبرس یکی از بزرگان ماد را به شدت تنبیه میکند. به شکایت ارتامبرس٬ میتردتس و کوروش به حضور استیاگ دعوت میشوند و او فورا در میابد که پسر میتردتس٬ نوه خود اوست. استیاگ به قصد سیاست کردن هارپاگ در یک ضیافت شام گوشت پسر او را که فرمان به قتلش داده بود با گوشت گوسفند مخلوط میکند و خورد هارپاگ می دهد. به توصیه مغان استیاگ کوروش به پارس نزد پدرش کبوجیه میفرستد.

   پس از انکه آستیاگ کوروش را به دربار کبوجیه (پدر واقعی اش) فرستاد٬ کوروش مابقی دوران نوجوانی خویش را در دربار پدر گذراند.کوروش در دوران جوانی مطابق رسم پارسیان به فرماندهی سپاه کبوجیه رسید و در این زمان بود که راه و رسم جنگیدن و قدرت سپاه خویش را ازمود. در سال ۵۵۹ پیش از میلاد پس از درگذشت پدر به حکومت رسید.

 

 

 

 

 

 

1_ دودمان هخامنشی قبل از کوروش

 

1_ دودمان هخامنشی قبل از کوروش 

  آنشان قلمرو کوچکی که بزرگی هخامنشیان از انجا سرچشمه گرفت منطقه ای کوهستانی بود که بر جلگه دلپذیر و بخشاینده شوشان (مجموعه ای که عیلام را تشکیل میداد) تسلط داشت و در واقع مشرف بر ان بود. آنشان برروی رشته کوهها قرار داشت و مردمانی که در انجا زندگی میکردند گویی خود را برای تاریخ ذخیره میکردند. این منطقه فقیر حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد شاهد ورود قبایل کچک اریایی از جمله قبایل پاسارگاد بود که نیاکان کوروش به ان تعلق داشتند

  در سال ۷۰۰ پیش از میلاد پاسارگادها نجیب ترین فرد خود به نام هخامنش را به پادشاهی انشان برگزیدند. در کنار شاه شورایی پدید امد که مرکب از نخبگان نظامی٬صاحبان املاک و اعضای خاندان او بودند. هخامنش نام خود را به عنوان سرسلسله حکومتی خویش انتخاب کرد و بدین ترتیب دودمان و سلسلسه هخامنشیان را تاسیس کرد. هخامنش از ۷۰۰ تا ۶۷۵ پیش از میلاد بر قوم پارس حکومت کرد.

  پس از هخامنش نوبت به پادشاهی فرزند او چیش پیش (تس پس) رسید و زمام امور در دست او قرار گرفت. چیش پیش از ۶۷۵ تا ۶۴۰ پیش از میلاد حکومت کرد. چیش پیش در زمان مرگ پادشاهی خویش را میان دو پسرش آریارمن (پسر کوچکتر) و کوروش (پسر بزرگتر) تقسیم کرد٬ او پسر کوچکترش آریارمن را بیشتر دوست داشت و به او عنوان شاه بزرگ٬شاه شاهان٬شاه کشور پارس داد در حالی که کوروش فقط شاه پارسوماش(کرمان امروزی) بود.

  آریارمن از سال ۶۴۰ تا ۶۱۵ پیش از میلاد حکومت کرد و در اواخر عمر تخت خود را به پسرش آرشام واگذار کرد. کوروش بیشتر از برادر کوچک خود حکم راند و تا سال ۶۰۰ پیش از میلاد که در ان زمان کبوجیه (کبوجیه را کامبوجیه و کامبوجیه نیز نوشته اند) به جای پدرش کوروش به تخت نشست.

  تقریبا در سال ۶۰۰ پیش از میلاد به اشاره پادشاه ماد کبوجیه جوان بر هر دو قسمت پارس حاکم گردید و دوباره سرزمین پارس به زیر فرمان یک شاه درامد. مدتی بعد کبوجیه با دختر استیاگ پادشاه ماد ازدواج کرد که حاصل ازدواج انها پسری به نام کوروش میشود.

 

چگونگی به وجود آمدن هخامنش

چگونگی به وجود آمدن هخامنش

مقدمه

   اقوام پارس از ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در سرزمین انشان ساکن شدند و سنگ بنای سلسه هخامنشیان را با پادشاهی هخامنش اغاز کردند. تا سال ۵۵۰ پیش از میلاد مسیح این پادشاهی در منطقه قدرت چندان مهمی محسوب نمی شد تا اینکه کوروش کبیر به قدرت رسید و از این دوران بود که هخامنشیان به دروازه تاریخ گام نهادند و با سربلندی تمام ٬ شرق را به غرب و شمال را به جنوب پیوند زدند. انها به رهبری کوروش کبیر امپراطوری راتشکیل دادند که از شرق به سند و از غرب به دانوب گسترده شده بود و اسیای مرکزی را به افریقا و اروپا پیوند میزد. حکومت و دولت واحدی به وجود اوردند که هرگز مانند ان در جهان وجود نداشت و در زمانهای بعد نیز فقط امپراطوری روم ان هم بعد از ۲۰۰ سال توانست با ان برابری کند... اری این است تاریخ پر افتخار سرزمین من٬ تاریخی که همه عمر به ان میبالم. این وبلاگ نگاهی است بر تاریخ دودمان هخامنشیان از ابتدا تا انقراض. امیدوارم که مطالب این وبلاگ سبب اشنایی بیشتر شما با تاریخ اقوام پارس گردد.

شاهنشاهان هخامنشی

شاهنشاهان هخامنشی:

مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ‌نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سال‌های حکمرانی اش که مشکل‌ترین سال‌ها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت می‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.

پادشاهی کورش کبیر:

کورش در دوران زمامداری خود،از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانه‌ای که کمابیش مبتنی برمصالح ملل تابعه بود، پیروی می‌کرد. از این جملة او که می‌گوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمی‌تواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت می‌کند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر می‌تواند استفاده کند که آنها را خوشبخت می‌دارد.» و نیز از رفتار و سیاست عمومی او، بخوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت قدرت خود را در تأمین سعادت مردم می‌دانست و کمتر در مقام زراندوزی و تحمیل مالیات برملل تابع خود بود.

پادشاهی کمبوجیه:

کمبوجیه، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهت به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند.

پادشاهی داریوش بزرگ:

داریوش کبیر (داریوش اول، داریوش بزرگ) (۵۴۹-۴۸۶ ق. م.) سومین پادشاه هخامنشی (سلطنت از ۵۲۱ تا ۴۸۶ ق. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ)بود. ویشتاسپ فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.

ویشتاسپ پدر او در زمان کورش ساتراپ (والی) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد. غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بی‌نظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این وقایع آمده جالب است و سرانجام همه بکام او پایان یافت.

 

 

 

 

اشكانيان مخترع پيل الكتريكي

 

آيا ايرانيان مخترع پيل الكتريكي بوده اند؟


تا چند سال پيش همه تصور ميكردند كه پيل الكتريكي را نخستين بار دانشمند ايتاليايي لوييجي گالواني در سال 1786 اختراع كرد.گالواني از قرار دادن دو فلز در آب نمك جريان برق بدست آورد. چقدر مايه تعجب است وقتي ميبينيم كه بر حسب تصادف ،گالواني هم براي ساختن پيل همان فلزهايي را استفاده كرد كه 1800 سال پيش از وي ايرانيان براي ساختن پيل بكار برده بودند.

پيل مورد استفاده ايرانيان در قريه اي در اطراف بغداد به دست آمده است.باستان شناساني كه در آثار تمدن اشكانيان حفاري ميكردند در كلبه يك كاهن يا كيمياگر ايراني تعداد زيادي از اين پيلها به دست آوردند. بايد در نظر داشت كه در زمان فرمانروايي اشكانيان كه از 250 سال قبل از ميلاد مسيح تا 226 سال بعد از ميلاد ادامه داشت قسمت مهمي از كشور فعلي عراق و منجمله نواحي بغداد جز امپراطوري ايران محسوب مي شد.

براي نخستين بار يك باستانشناس آلماني به نام ويلهلم كونيك يك پيل الكتريكي اشكانيان را 20 سال پيش در مرز عراق و ايران كشف كرد و هنگامي كه آن را به موزه برلين برد مشاهده كرد كه دوستانش نير قطعات شكسته و خورد شده نظير اين پيل را پيش تر به موزه آورده اند. باستان شناس آلماني پس از مدتي حدس زد كه شايد اين جسم عجيب يك پيل الكتريكي بوده است ولي دوستانش در اين مورد ترديد داشتند تا آنكه او پس از ساليان دراز تحقيق عاقبت موفق شد در خرابه هاي شهر سلوكيه متعلق به اشكانيان آلات ديگري كشف كند كه حدس قبلي او را تاييد نمود.

اين دانشمند در حفاري هاي خود مقدار زيادي از اين پيلها را پيدا كرد كه به وسيله ميله هاي برنزي به يكديگر متصل بودند و در آخر فقط دو سيم از تركيب آنها بوجود آمده بود و سر اين دو سيم به دستگاه ديگري فرو رفته بود. كونيك مشاهدات خود را در كتابي منتشر ساخت.تا آنكه افكارش در سراسر جهان پخش شد و پس از آزمايشهاي فراواني كه در اين مورد به عمل آمد ، سرانجام چندي پيش يك مهندس امريكايي به نام ويلاردگري ثابت كرد كه اين دستگاه عجيب را اشكانيان براي آب دادن فلزات بخصوص طلا و نقره بكار مي برده اند.

گري در گزارش خود مي نويسد:«اشكانيان از اتصال اين پيلها به يكديگر مقدار قابل توجهي نيروي برق بدست مي آوردند و آن را به وسيله دو سيم وارد دستگاه آبكاري كرده و با استفاده از املاح طلا و نقره ، دستبند ها و زينت آلات خود را آب طلا و نقره ميدادند كه امروز گالوانو پلاستي يا آبكاري الكتريكي مي نامند.»

در آن زمان كيمياگران و جواهرسازان باستاني كه به اينكار مي پرداختند ساختمان پيل را نيز مانند ساير معلومات خويش به عنوان يك راز مگو تلقي كرده و جز به اهل فن به كسي ابراز نمي داشتند و در نتيجه از اين اختراع جز كاهنها و كيمياگران ، ديگران اطلاع نداشتند.

پرینت ازصفحه

نظام کیفری دوران اشکانیان

هشتاد سال پس از حمله اسکند به ایران و در اثر اختلافاتی که میان سلوکیان رخ داد «ارشک» که از قوم پارت بود از فرصت استفاده نمود، و با شکست سلوکیان، سلسله اشکانیان را پایهگذاری کرد و در زمان حکومت این سلسله حضرت عیسی در فلسطین برای هدایت انسانها و دعوت آنها به سوی پرستش خدای بزرگ ظهور کرد.
با ایجاد حکومت ملوک الطائفی و ضعف دولت اشکانی و آشفتگی اوضاع و پیدایش دینهای مختلف و حمله اقوام بیابانگرد از شمال و رومیها از مغرب و شمال غربی به مرزهای ایران سبب شد که جمعی از بزرگان گرد فرمانروای فارس که «اردشیر بابکان» نام داشت و طرفدار سرسخت دین زرتشت بود جمع شدند و اردشیر بابکان با کمک بزرگان «اردوان پنجم» آخرین پادشاه اشکانی را شکست داد و خود بر تخت سلطنت نشسته و سلسله ساسانیان را به وجود آورد.
از هنگام استیلای اسکندر و جانشینان وی برای ایران و شکست آنها و همچنین از زمان روی کار آمدن سلسله اشکانی تا زمان سقوط این سلسله، از سازمان قضایی ایران و نحوه قضاوت و دادرسی اطلاع کافی در دست نیست، مع الوصف از ملاحظه و بررسی منابع اندکی که از این دوران باقی مانده است مستفاد میشود که ولوشک نخستین پادشاه اشکانی ارمنستان به یک سلسله اصطلاحات اداری و نظامی و قضایی دست زد. وی پس از فراغت از سر و سامان دادن به نظامات دربار، لشگر و شوراها و ساعات بار مواقع تفریح، دو خبرگزار منصوب کرد تا یکی شاه را کتباً از کارهای خیری که باید انجام دهد، آگاه سازد و دیگری به شاه یادآوری نماید که امر قضاوت و گرفتن انتقام از مجرمان را به خاطر داشته باشد و گفته شده است که خبرگزار نخست مؤظف بود که مراقب باشد تا مبادا شاه در منصب قضاوت و به هنگام داوری در حال خشم و غضب فرمانی خارج از مرزهای عدالت صادر نماید.
در مورد قوانین و نظامات مدنی آن دوره نوشته اند: قوانین پارتی برای ما راز گونه است. گویا فرمانروا خود سرچشمه قانونگذاری بود.
در دولت پارت یک وضع یا یک قانون اساسی وجود داشت. این قانون اختیارات شاه را محدود ساخته بود. مؤسس این وضع را عده ای تیرداد اول و دستهای مهرداد اول میدانند.

در دوره اشکانی سه مجلس وجود داشته است:

·         یکی را شورای خانوادگی نامیده اند که از اعضاء ذکور خانواده سلطنت که به حد رشد رسیده بودند در آن شرکت میکردند.

·         دیگری مجلس سنا که از مردان پیر و مجرب و روحانیون بلندپایه قوم پارت تشکیل میشدند.

·         مجلس سومی نیز به نام مجلس مهستان وجود داشت که ترکیبی از دو مجلس فوق بود و شاه به وسیله این مجلس برگزیده میشد.


در خصوص قواعد جزایی حاکم در زمان اشکانیان گفته شده است که: «افراد خانواده همه متضامناً مسؤول جرم ارتکابی هر فرد از آن خانواده بودند.
این رسم نتیجه عادی رژیم خانوادگی اولیه است که یاد آن هنوز نزد این قوم زنده میبوده است، در حقیقت تحت این رژیم تمام اعضاء یک خانواده در مقابل دولت و در مقابل دیگر اعضاء اجتماع یک کالبد واحد و یک واحد حقوقی را تشکیل میدهند.
براین اساس جنایاتی که در خانواده واقع میشد مثل قتل زن به دست شوهر و یا پسر و دختر و یا پدر و یا خواهر به دست برادر یا جنایتی مابین پسران و برداران، به عدلیه رجوع نمیشد و بایستی خود خانواده قراری در مورد این گونه جنایات بدهد زیرا به عقیده پارتها این نوع جنایات به حقوق عمومی مربوط نبوده و در تصور میکرده اند که فقط به حقوق خانواده خلل وارد می آورد ولیکن اگر دختر یا خواهر شوهردار موضوع چنین خیانتی واقع میشد امر به عدلیه محول میگشت، زیرا زنی که شوهر میکرد جزو خانواده شوهر محسوب میشد.
از جرمها و مجازاتهای این دوره گفته اند: «اطلاعاتی در دست نیست، همین قدر معلوم است که مجازات خیانت زن به شوهر خیلی سخت بوده و مرد حق کشتن زن را داشته، و دیگر اینکه اگر کسی مرتکب عمل شنیعی بر ضد طبیعت میشده، بایستی خودکشی کند، و در این باب پارتها به اندازهای سخت بودند که هیچ اسثتنایی را روا نمیداشتند…» به طور کلی در عهد پارتیان کیفر بزهکاران بسیار سخت و با خشونت و بیرحمی انجام میگرفت.
در زمان اشکانیان، شاه مظهر، واضع و مجری قانون بوده است و قوانین کهن هخامنشی و نیز دوره سلوکی در کنار هم تا آنجا که تضادی با یکدیگر نداشته اند اجرا میشده اند.

تشکیلات نظام قضایی دوره اشکانی

 

·         شاه در حوزه مخصوص به خود عالیترین مرجع قضایی محسوب میشده است و از این حیث مثل سایر شهریاران محلی بوده است. چنانچه در این مورد نوشته اند: «شاه اشکانی سمت ریاست روحانیون را داشت و قاضیالقضاه بود.»

·         تعدادی از نجیبزادگان به حکم شاه دارای حق قضاوت و رسیدگی به امور مردم بودند و ظاهراً این حق در خاندان آنان موروثی بوده است.

·         در هر منطقه و ناحیه ای صاحب و مالک آنجا عالیترین مرجع قضایی محسوب میشده و طبیعتاً این صلاحیت قضایی از آن نجیبزاده ای بوده که صاحب آن ناحیه تلقی میشده است.

·         اقلیتهای مذهبی یا لااقل قوم یهود جز در مواردی که با سیاست و امور مربوط به امنیت داخلی کشور مربوط میشد، نظام قضایی مخصوص به خود داشتند. رئیس جماعت یهودیان در دوره پارت مأمور نصب قضاء برای یهودیان بوده است.

پرینت ازصفحه

 

اشکانیان

اشکانیان که از قوم پارت بودند از ایالت پارتیا که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند . نام سرزمین پارت در کتیبه های داریوش پرثوه آمده است که به زبان پارتی پهلوه می شود .
چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند ، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می توان خواند .
ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خزر و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمـک و سیستــان محـدود می شد .
قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای خزر می زیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیة خراسان مسکن گزیدند .


اشکانیان به قدرت رسیدند

دورة اشکانی 470 سال امتداد داشت . در اوایل این دوره که تقریباً یک صد سال دوام یافت ، اشکانیان به تحکیم مبانی دولت جوان خود پرداختند و دولت یونانی باختر را در شرق و دولت یونانی سلوکی را در غرب مغلوب نمودند . در اواسط دورة اشکانی که روزگار عظمت ایشان است ، شاهان آن سلسله با بهره مندی در برابر رومیان و مردمان نیمه متمدن آریایی که سکها خوانده می شدند ، می جنگیدند و خود را در عظمت به پای دولت روم رسانیدند . اشکانیان در اواخر عصر خود ، روی به انحطاط گذاشتند و سرانجام به دست ساسانیان منقرض گشتند و مرکز قدرت از خراسان به فارس منتقل گشت .
قلمرو اشکانیان
حدود کشور اشکانی در دورة عظمت آن از طرف مغرب به رود فرات ، و از مشرق پنجاب و سند ، و از طرف جنوب خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند ، و از شمال کوههای هیمالایا و رود سیحون و دریای خزر و کوههای قفقاز بوده است .



نظام اداری



شاه ونمایندگان او در شهرها

اساس سلطنت در دورة اشکانی بر ملوک الطوایفی بود . شاهنشاهان ایشان خود را شاه ممالک و به زبان یونانی بازیلوس بازی لئون
Bosileus Basilion یعنی ، شاه شاهان می خواندند .
علاوه بر شهربانان که نمایندة شاهنشاه در استانها بودند ویسبذان یا تیولداران نیز وجود داشتند که قسمتی از ولایات را که ویس خوانده می شد به طور تیول به آنان واگذار شده بود .

ظاهراً نه تنها فرمانروایانی که از نسل شاهان بودند ، عنوان شاه داشتند بلکه هر یک از ایالات هیجده گانة اشکانی نیز پادشاه داشتند که او را به پهلوی کذک خوذای یعنی کدخدا می نامیدند .


سه مجلس تصمیم گیری

شاهنشاه اشکانی همواره با دو مجلس که یکی شورای خاندان سلطنتی و دیگری مجلس ریش سفیدان یا سنا بود مشورت می کرد .
ظاهراً مجلس سومی هم وجود داشت که از ائتلاف آن دو مجلس در مواقع ضروری تشکیل می شد که آن را مهستان می نامیدند . مجلس مهستان همیشه پسر شاه را به جای او برمی گزید و گاهی برادر
شاه یا عموی او را به سلطنت بر می داشت .


اداره ی ایالات

حکام ایلات یا استانداران را در دورة اشکانی بدخش یا بدیــشخ می خواندنــد . سرزمینهای استاندار نشین اشکانی را به هیجده ایالت رسانیده اند و آنها ولایاتی از قبیل :

بابل و همدان و ری و قومس و پارت و گرگان و زرنگ (سیستان ) و غیره بودند .

غیر از این ولایات هیجده گانه دیگر ولایتها حکومتهای خود مختار داشتند و شاهان ایشان همه ساله باجی به شاهنشاه بزرگ اشکانی می پرداختند و در مواقع جنگ او را به سپاه و سرباز یاری می کردند .
بعضی از این ولایات عبارت از : آذربایجان ، خوزستان ، پارس و ارمنستان و غیره بودند . بسیاری از پادشان محلی مانند امیران پارس و خوزستان حق سکه زدن داشتند . در ممالک اشکانی بیش از شصت شهر یونانی وجود داشت که مردم آن بنا بر قوانین و رسوم خود اداره می شدند و همینها بودند که موجب انتشار آداب و اخلاق یونانی در مشرق زمین گردیدند .



سپاه

در این دوره مرد نجیب و آزاده ، سواری که وقت خود را در جنگ یا شکار می گذرانید .
اشکانیان دارای ارتش منظم نبودند . هر ویسبذ یا فئودال بزرگ دارای سپاه خاص خود بود و در هنگام جنگ از مردان آزاد و بردگان خود استفاده می کرد . سوار نظام اشکانی مجهز به سلاح آهنین و زرهی که به زانو می رسید بود .
این زره از پوست شتر ساخته شده و به آن قطعاتی از آهن می دوختند . کمانداران علاوه بر تیر و کمان مجهز به نیزه و شمشیر نیز بودند . لشکر پارتی غیر از اسب از شتر نیز استفاده می کرد . شیوة نبرد در آن دوره جنگ و گریز بود . پیاده نظام کمتر از سواره نظام اهمیت داشت و لشکر پیاده را بیشتر بردگان و روستائیان تشکیل می دادند .
سپاه پارتی بیشتر تدافعی بود نه تهاجمی . سوار نظام کلاهخودی از آهن یا پولاد بر سر می گذاشت و یک شلوار چرمی تاگوژگ پا می پوشید . پارتیها جنگ را با فریادها و حمله شروع می کردند و صدای طبل و دهل مانند غرش رعد و به همه جا می پیچید . شیوة جنگ آنان چنین بود که سپاه بیگانه را به داخلة کشور کشانیده همواره عقب می نشستند و آذوقه را معدوم و چاههای آب را پر از خاک می کردند . آنگاه مردم محل را بر دشمن می شورانیدند تا سرانجام او را شکست می دادند .


تمدن اشکانی



شهرها و پایتختها

پایتخت دولت اشکانی بر حسب توسعة آن کشور تغییر می کرد .
زمانی که اشکانیـان در سرزمین پـارت حکومــت داشتند ، پایتخت آنان در شهر نسـا ( نزدیک عشق آباد ) و سپس در شهر اساک نزدیک قوچان بود .
در زمان تیرداد اول پایتخت خود را به هکاتم پیلس یا شهر صد دروازه در نزدیکی دامغان انتقال دادند ، بعداز آنکه مرز ایشان به رود فرات رسید شهر تیسفون را که در جانب چپ دجله مقابل شهر سلوکیه ساخته بودند به پایتختی برگزیدند .
پادشاهان اشکانی به مناسبت تغییر فصل در شــهـرهای مختـلف ایران از قبیـل ری و همـدان و گرگـان و بابل گردش می کردند .
در زمان بلاش اول شهر جدیدی به نام ولاشکرد در نزدیکی بابل بوجود آمد . ظاهراً قصد بلاش از ایجاد این شهر آن بود که یک مرکز جدید بازرگانی به جای شهر قدیم سلوکیه تأسیس کرده باشد .


دین اشکانیان

اشکانیان در آغاز به جهت معاشرت با قوم داهه و سکها مظاهر طبیعت را مانند آفتاب و ماه و ستارگان می پرستیدند .
پس از آنکه با سلوکیها و یونانیان نزدیک شدند به پرستش ارباب انواع یونانی و خدایان ایشان نیز خو گرفتند ، عده ای از ایشان به مذهب زرتشت در آمدند . چنانکهبلاش اول در صدد گردآوری اوستا برآمد .
از مذاهب معروف دورة اشکانی مهرپرستی است .
خدای مهر یا خورشید که در عین حال خدای عدالت نیز بود از دیر باز در فلات ایران مورد پرستش بود . مهر با شمشا ( شمس ) خدای بابلی یکی دانسته شده است . دینی بود که مردم را به صلح همگانی دعوت می کرد . از آداب این مذهب تقدیس گاو و غسل تعمید و استعمال نان و آب و شراب مقدس بود .
مهر پرستان یکدیگر را برادر و مربیان خویش را پدر می خواندند . سپس مهرپرستی اشاعه یافته از ایران به اروپا رفت و رومیان پیش از قبول دین عیسی غالباً مهرپرست بودند .

اشکانیان نسبت به مذاهب بیگانه بی نظر بودند و ادیان مختلف در کشور ایشان آزاد بود . چنانکه یهودیان ، اشکانیان را حامی خود می شمردند .


مسکوکات

سکه های پارتی فقط از نقره و برنج بود و در زمان آنها پول طلا تنها از راه بازرگانی به ایران وارد می شد .
واحد پول اشکانیان « درخم » نام داشت که کلمه ای است یونانی و بعدها به صورت درهم و درم در آمده است .
خط و زبان سکه های اشکانی ، یونانی است . عناوینی که شاهان به تقلید سلوکی بر روی سکه های خود ضرب کرده اند بسیار است . روی سکه ها صورت شاهان اشکانی است که بر تخت نشسته و کمانی به دست گرفته و زه آن را می کشند .
بعضی از سکه ها نیز دارای صــورت خدایــان یونانی می باشد . مسکوکات پارتی بر طبق تقویـم سلوکیـان تاریــخ گذاری می شـد که مبدأ آن ســال آن سال 31 ق . م یعنـی ، سـال جلـوس سلوکوس نیکاتر بر تخت شاهی است .
از قرن اول بعد از میلاد ، کـم کـم خط سکه های پارتی از یونانی به خط و زبان آرامی تبدیل می شود و از مرغوبیت جنس و فلز آنها کاسته می گردد .
سکه های نقره اشکانی عبارت از یک درهمی و چهاردرهمی است که ضرب آنها بیشتر در شهرهای یونانی بین النهرین بعمل می آمده است .


زبان

زبان پارتها از خانوادة زبانهای هند و اروپایی و از دستة زبانهای ایرانیمیانه است و آن زبانی است که به نام پهلوی معروف گردیده است .
زبان پهلوی شمالی را پارتی یعنی اشکانی و زبان پهلوی جنوبی را پارسیک یا پهلوی ساسانی می نامند .
اشکانیان از بدو تأسیس دولت خود تا زمان گودرز اشک بیستم (51 م ) تحت تأثیر هلنیسم و یونانی مآبی قرار گرفتند . در این دوره پادشاهان و شاهزادگان اشکانی غالباً به زبان یونانی آشنا بودند .
چنانکه اردوان اول اشکانی و ارد اول این زبان را بخوبی می دانستند . فرهنگ و آداب یونانی آنقدر در این دوره رواج داشت که پادشاهان اشکانی چون ارد بآسانی از نمایشهایی که هنرمندان یونانی می دادند استفاده می کردند .
اما دانستن زبان یونانی از زمان گودرز به بعد رو به انحطاط گذارد. زیرا ، خطوط یونانی سکه های آن زمان خوانا نیست .
خط ملی اشکانیان ، خط آرامی بود که از زمان هخامنشیان به ایشان به ارث رسیده بود .
بعضی از پادشاهان ایشان مانند : مهرداد چهارم و بلاش اول و اردوان پنجم سکه های خود را به زبان پهلوی و خط آرامی ضرب کرده اند .
از جمله از اسنادی که در این زمان پیدا شده ، قباله ای است مربوط به فروش یک تاکستان به زبان پهلوی و خط آرامی که در اورامان کردستان بدست آمده است .

پرینت ازصفحه

زیگوراتها

 

زيگورات چغازنبيل؛ تبلور معماري مقدس

بناهاي مقدس بر مبناي فلسفه‌اي كه از اعتقاد آدميان برمي‌خيزد، ساخته مي‌شوند. زيگورات چغازنبيل از همين دست بناهاي مقدس است كه عناصر تفكر آميخته با تقدس در آن ديده مي‌شوند.

زيگورات چغازنبيل بنايي است چندطبقه و به صورت مربع كه طبقه اول آن از طبقات بالايي بزرگتر و وسيعتر است. اطراف اين بناي مربع شكل، حصارهاي دايره‌‌اي وجود دارند كه تداعي كننده تركيب مربع و دايره در وجود اين بناي مقدسند. از اين لحاظ، زيگورات چغازنبيل شبيه به خانه كعبه است. خانه كعبه بنايي سياه و مربع (مكعب) شكل است كه مسلمانان با لباس سفيد احرام به دور آن دايره‌وار مي‌چرخند.

بناي زيگورات‌ها، اهرام، استوپاها، پاگوداها و بناهاي «ماندالا» شكل كه همگي از بناهاي مقدس به شمار مي‌روند، از يك فلسفه همانند پيروي مي‌كنند. در همه اين‌ بناها، ساختمان‌هايي بلند از زمين به سوي آسمان و از فرش به سوي عرش مي‌روند كه به نوعي تداعي‌گر كوه هستند و همه آن‌ها فضاي مقدسي هستند كه تصور مي‌شده در مركز عالم قرار گرفته‌اند.

بنا به اعتقادات اسلامي، در «مجمع التواريخ و القصص» و مأخذهاي ديگر آمده است كه سنگ‌هاي خانه كعبه را فرشتگان از پنج كوه مقدس و حجرالاسود را از بهشت آورده‌اند. از آن پنج كوه نام طور سينا، طور زيتا (زيتون)، كوه جودي و كوه حرا مشخصا آمده است. اين كوه‌ها از آن جهت مقدس‌ شمرده شده‌اند كه نظركرده خداوند بودند و پاي پيغمبران به آنها رسيده بود: موسي و طور سينا، نوح و كوه جودي، عيسي و كوه زيتا، محمد و كوه حرا. در قاره آسيا و در نزديكي اولان‌باتور، پايتخت مغولستان كوهي هست كه مغول‌ها آن را «بوگدوال» نام گذارده‌اند: به معناي «كوه خدا».

در واقع زيگورات‌ها، اهرام، مقابر و بناهاي برجي شكل، گنبدها و معابد چندين طبقه بلند، پاگوداها و استوپاها، در همه جا نمادي از كوه و آسمان بودند. اين موضوع در سرزمين‌هايي كه به طور طبيعي فاقد كوه بودند، بيشتر مشهود است، همانند: بين‌النهرين، مصرسفلي، جنگل‌هاي مكزيك و پرو.

بناي زيگورات چغازنبيل، مربعي شكل است كه حصارهاي دايره‌اي به دور آن ديده مي‌شوند. عدد چهار به عنوان عددي مقدس در معماري: چهار نشان‌دهنده چهار جهت اصلي، چهار فصل سال، اضلاع مربع، بازوان صليب، چهار عنصر، چهار ستون عالم، چهار منزل قمر، چهار مزاج، چهار بهشت و... است.

چهار در عهد قديم، عددي نمادين است. مثل چهار رودخانه بهشت كه صليبي شكل هستند، چهار بخش زمين و غيره. از دورترين اعصار، حتي اعصار نزديك به پيش از تاريخ، از چهار براي نشان دادن آنچه مستحكم، ملموس و محسوس است، استفاده مي‌شد. چهار به گونه‌اي، رقمي الهي است. در بسياري از موارد، ‌هاله دور سر حضرت عيسي، چهار پرتو دارد يا به چهار بخش شده است. وجود عدد چهار در معماري مذهبي بسيار مشاهده مي‌شود. طرح‌هايي كه از بهشت كشيده شده، مربع (مستطيل) شكل و داراي چهار درب هستند. مساجد ايراني ـ اسلامي گاه چهار ايواني (در چهار ضلع) هستند. زيگورات معبد چغازنبيل هم داراي چهار درب ورودي است.

 

زيگورات: تشبيه معابد به كوه‌هاي كيهاني در فرهنگ بابليان جايگاه خاصي دارد و اين ويژگي را در قالب فرم زيگورات‌هاي آنان مي‌توان ديد كه صعود از آن را رسيدن به قله عالم مي‌دانستند. کلمه زيگورات يا زيقورات از فعل آکدي «زقارو» (Zegharoo) به معناي بلند و برافراشته ساختن، گرفته شده است. زيگورات بنايي چند طبقه است که مساحت هر طبقه از طبقه پاييني کوچکتر است؛ بنابراين، نماي هر طرف آن به شکل يک پلکان است. اين زيگورات‌ها محل نگهداري مجسمه خدايان و انجام مراسم مذهبي بوده‌اند.

زيگورات چغازنبيل: اكنون با توضيحاتي كه داده شد و مطالبي كه در زير ارايه مي‌شود، درخواهيم يافت كه معماري و بناي زيگورات چغازنبيل بر پايه تفكري مقدس شكل گرفته است. مهمترين معبد شهر باستاني دوراونتاش، زيگوراتي است که در مرکز شهر قرار دارد. اين زيگورات وقف خدايان «اينشوشيناک» و «ناپيراشا» (گال) شده است. «گيرشمن» بر پايه تجربيات خود و شواهد موجود معتقد بود که اين زيگورات در زمان آباداني پنج طبقه داشته و ارتفاع آن حدود 52 متر بوده که تنها 5/2 طبقه از آن با ارتفاع 23 تا 24 متر پابرجاست.

برخلاف زيگورات‌هاي بين‌النهرين که هر طبقه را روي طبقه قبلي مي‌ساختند، در اين زيگورات ساخت هر طبقه از سطح زمين آغاز شده است. طبقه اول اين زيگورات مربعي شکل و طول هر ضلع آن برابر با 2/102 متر يعني تقريباً برابر طول يک زمين فوتبال است. جهات گوشه‌‌هاي زيگورات منطبق با چهار جهت اصلي يعني شمال، جنوب، شرق و غرب است.

معبد اعلي که در بالاترين طبقه زيگورات يعني طبقه پنجم بوده اكنون از بين رفته است، اما به نظر مي‌رسد مجسمه خدايان ناپيراشا و اينشوشيناک در اين معبد نگهداري مي‌شده. در هنگام خاکبرداري از زيگورات هفتاد آجر نبشته‌دار پيدا شد که روي آنها به زبان ايلامي و اکدي مطالبي بوده که نشان مي‌دهد اين معبد جايگاه خدايان ناپيراشا و اينشوشيناک بوده است. در وسط هر يک از چهار ضلع زيگورات پلکاني وجود دارد و هر يک از آنها با دروازه‌اي مسدود مي‌شده است. اين پله‌ها راه صعود به طبقات بالاتر بوده‌اند.

يکي از راه‌هاي محاسبه تعداد طبقات زيگورات در نظر گرفتن شيب همين پله‌ها است. بدين معني که اگر پله‌ها با همين شيب به سمت بالا ادامه پيدا کنند، در طبقه پنجم به نزديکي مرکز زيگورات، يا ورودي معبد اعلي مي‌رسد. در بدنه زيگورات چغازنبيل، پس از هر ده رديف آجر ساده يک رديف آجر نبشته‌دار به کار برده شده است. تا سال 1965 در شهر دورانتاش 5275 آجر نبشته و خشت نبشته به زبان‌هاي ايلامي و آکدي کشف شده است. 659 عدد از اين آجرها بر بدنه زيگورات باقي مانده‌اند. اين نوشته‌ها از وجود ادبياتي بسيار قوي در 3250 سال پيش در سرزمين ايلام حکايت مي‌کند.

زيگورات چغازنبيل درون حصارهاي دايره‌اي شكل قرار گرفته است. حصار، ديوار و حلقه سنگ‌چين كه مكان‌هاي مقدس را در بر مي‌گيرند، جزو كهن‌ترين ساختارهاي معماري حرم‌ها به شمار مي‌روند. 

خيلي وقت بود كه ميخواستم راجع به زيگوراتها بدانم تا اينكه اوائل سال 1383 سفري به شهر باستاني كاشان داشتم (قديمي ترين شهر جهان) بين راه كاشان و  باغ فين تپه سيلك قرار دارد. بغير از آثار و ظروف بسيار زيبا و قديمي بدست آمده تعدادي اسكلت انسان مشاهده كرديم كه بصورت موزه كوچكي در محوطه سيلك بنمايش گذاشته بودند. در اينجا از آقاي صادق ملك شهميرزادي سرپرست طرح بازنگري سيلك و همكاران محترمشان تشكر ميكنم كه اين اطلاعات مفيد را در اختيار بنده گذاشتند. همچنين ميراث فرهنگي شهرستان كاشان و فرمانداري و ستاد توسعه گردشگري كاشان. از تپه سيلك و زيگورات بجا مانده تصاويري تهيه نموده و بهمراه چند زيگورات ديگر تقديم شما ميشود.

 

زيگورات چيست؟

زيگورات معماري مذهبي ويژه شهرهاي عمده بين النهرين(عراق كنوني) و ايران بوده است كه بصورت برج مطبق هرمي شكل بنا ميشد. ساخت زيگوراتها از 4200 تا 2500 سال پيش متداول بوده است.

زيگورات بناي خشتي تو پر فاقد فضاهاي داخلي است كه سطح خارجي آن داراي پوششي از آجر است. ابعاد قاعده زيگوراتهامربع و يا مستطيل و اندازه آنها بين 50 در50  يا 40 در  50 متر متغير است. از نظر موقعيت جغرافيايي تا قبل از كشف زيگورات سيلك   بين سومر  بابل  آشور و جنوب غربي ايران توزيع شده اند.براي نخستين بار در فلات مركزي ايران نيز از بقاياي زيگوراتي در سيلك كاشان خاك برداري شده است. تاكنون هيچ يك از زيگوراتهاي شناسايي شده بطور سالم و كامل باقي نمانده است و لذا ارتفاع اصلي آنها مشخص نشده است. دست رسي به فوقاني ترين طبقه زيگورات بوسيله پله كان و يا راه شيب دار صورت مي گرفت. فضاهاي اطراف زيگورات ها را با درختكاري و يا مرغ فضاسازي ميكردند.

 

كهن ترين زيگورات بين النهرين

كهن ترين زيگوراتي كه ناكنون در بين النهرين (عراق كنوني) توسط باستان شناسان خاكبرداري و شناسايي شده است زيگوراتيست كه اورنمو موسس سلسله سوم اور  در سال 2100  قبل از ميلاد يعني 4100 سال پيش در شهر باستاني اور  محل تولد حضرت ابراهيم نبي  بنا كرده بود او اين زيگورات را در كنار معبدي كه براي نيايش خدايان ساخته بود بر پا داشته است. اين زيگورات در اصل داراي سه طبقه بوده است كه در حال حاضر تنها طبقه اول آن باقي مانده است. راه دست رسي به بالاترين طبقه بوسيله سه رشته پلكان  رشته پلكان مياني و دو رشته پلكان جانبي  صورت ميگرفت. زيگورات با خشت بنا شده بود و پوسته خارجي آن را از آجر ساخته بودند.

 

زيگورات چغازنبيل

اين زيگورات در جنوب غرب ايران و در استان خوزستان نزديك شوش واقع شده است. سالم ترين زيگورات باقي مانده از جهان باستان است. هم از نظر معماري و هم از نظر راه دست رسي به بالاترين طبقه متفاوت از ساير زيگوراتهاست. با خشت ساخته شده كه سطوح خارجي آن با پوششي از آجر پوشانده شده است. اين زيگورات توسط  اونتش گل پادشاه دوره ايلام مياني و در حدود 3250 سال پيش ساخته شده است.

زيگورات  دور شاروكين

زيگوراتي كه در پايتخت آشور و در دورشاروكين  بنا شده بود اولين زيگوراتي بود كه توسط باستان شناسان شناسايي گرديد. سارگون دوم پادشاه آشور مياني در حدود 2700 سال پيش اين زيگورات را بنا كرد. بنظر ميرسد راه دست رسي به بالاترين طبقه بوسيله شيب مارپيچ صورت ميگرفت. سه طبقه اول اين زيگورات باقي مانده است كه بترتيب از پايين به بالا به رنگهاي سفيد سياه و قرمز رنگ آميزي شده بودند.هر چند بقاياي طبقات بالاتر مشخص نشده است ولي با توجه به نظم رنگها رنگ طبقات بالاتر بايد به ترتيب آبي  نارنجي  نقره اي و طلايي بوده باشد.

از 32 زيگوراتي كه تاكنون در ايران و عراق بر اساس متون تاريخي (11) و بر اساس كشفيات باستان شناسي (21) شناسايي شده اند 5 زيگورات در ايران و 27 زيگورات در عراق قرار دارند كه زيگورات سيلك كهن ترين آنهاست.

زيگورات سيلك كاشان     كهن ترين زيگورات جهان

سازنده اين زيگورات مشخص نشده است ولي در فاصله بين سالهاي 4700 تا 4500 سال پيش ساخته شده است يعني در زماني كه ابتداي استفاده از خط براي نگارش بوده است. براي ساخت اين زيگورات كه از سه سكو  يكي بر بالاي ديگري  تشكيل شده است از بيش از 1250000 خشت به ابعاد 35در35در15 سانتي متر استفاده شده است. ارتفاع واقعي اين زيگورات مشخص نيست ولي آنچه كه از آن باقي مانده است امروزه سطح بالاترين سكوي آن 14 متر از سطح زمينهاي اطراف ارتفاع دارد. راه دست رسي به بالاترين طبقه بوسيله شيبي ملايم صورت ميگرفته است.

Si`alk

Si`alk near of Kashan

Si`alk near of Kashan

Si`alk near of Kashan

Si`alk near of Kashan

Si`alk near of Kashan

Si`alk near of Kashan

Si`alk near of Kashan

پارسه

پارسَه یا تخت جمشید نام یکی از شهرهای باستانی ايران است . در روزگار باستان به نظر ثابت نشده آرتور اپهام پوپ پارسه محل برگزاری جشن نوروز بوده‌است نه پایتخت. پایتخت سیاسی هخامنشیان شوش و هگمتانه بوده‌است. اسکندر مقدونی سردار یونانی به ایران حمله کرد و این مکان را به آتش کشید. امّا ویرانه‌های این مکان هنوز هم در نزدیکی شیراز مرکز استان فارس برپا است. این مکان هم‌اکنون یکی از آثار جهانی ثبت شده ی ایران در یونسکو است.

 

نام تخت جمشید

تخت جمشید نام امروزی «پارسَه» است. «پارسه» از زبان پارسی باستان است و یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه شهر») خوانده‌اند.این بنا را تخت جمشید یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطوره‌ای ایران مینامند که در شاهنامه فردوسی آمده است. آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمده‌است ساخت تخت جمشید در حدود ۲۵ قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت،به عبارتی میترا یا مهر و در زمان داریوش کبیر آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت.بر اساس خشت نوشته‌های کشف شده در تخت جمشید در ساخت این بنای با شکوه معماران،هنرمندان،استادکاران،کارگران،زنان و مردان بیشماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از مزایای بیمه کارگری نیز استفاده می‌کردند. ساخت اين مجموعه بزرگ و زيبا بنا به روايتي 120 سال به طول انجاميد .

 چگونگی سازه

 

 

یکی از سرستون‌های پیشنهادی که مورد تایید قرار نگرفته بود به همین دلیل در آن محل مدفون شده بود

وسعت‌ کامل کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید ۱۲۵ هزار متر مربع‌ است که بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین ۸ تا ۱۸ متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، بنا شده‌اند[1] و از بخش‌های‌ مهم‌ زیر تشکیل‌ یافته‌ است‌:

  • کاخ‌های‌ رسمی‌ و تشریفاتی‌ تخت جمشید (کاخ دروازه ملل)
  • سرای‌ نشیمن‌ و کاخ‌های‌ کوچک‌ اختصاصی‌
  • خزانه‌ٔ شاهی‌
  • دژ و باروی‌ حفاظتی‌

پلکان‌های ورودی سکو و دروازهٔ خشایارشا

ورود سکو، دو پلکان‌ است‌ که روبروی یکدیگر و در بخش شمال غربی مجموعه قرار دارندکه همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند کرده و در سینه خود جای دهد. این پلکان‌ها از هر طرف‌ ۱۱۱ پله‌ٔ پهن‌ و کوتاه(به ارتفاع۱۰ سانتیمتر)‌ دارند. بر خلاف عقیده بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پله‌ها به خاطر این بوده که اسب‌ها نیز بتوانند از پله‌ها بالا بروند، پله‌ها را کوتاهتر از معمول ساخته‌اند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای تخت جمشید نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای‌ پلکان‌ها، بنای‌ ورودی‌ تخت‌ جمشید، «[دروازه‌ بزرگ‌]» یا «[دروازه خشایارشا|دروازهٔ خشایارشا]» یا دروازه ملل، قرار گرفته‌است. ارتفاع این بنا ۱۰ متر است. این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشته‌است که امروزه بقایای دروازه‌های آن برجاست. بر دروازهٔ غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی‌ با سر انسانی‌ حجاری‌ شده‌ است‌. این دروازه‌ها در قسمت فوقانی با شش کتیبهٔ میخی تزیین یافته‌اند. این کتیبه‌ها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان می‌کند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفته‌است.»[2]

دو دروازه‌ خروجی‌ یکی‌ رو به‌ جنوب‌ و دیگری‌ رو به‌ شرق‌ قرار دارند و دروازه جنوبی‌ رو به‌ کاخ‌ آپادانا، یا کاخ‌ بزرگ‌ بار، دارد.

 
جزئیات حجاری‌های پلکان روبه‌شمال کاخ آپادانا که نظامیان هخامنشی را نمایش می‌دهد.

کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکان‌های شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شده‌اند، نقوش حجاری‌شده‌ای را در دیوار کنارهٔ خود دارند. پلکان رو به شمال نقش‌هایی از فرماندهان عالی‌رتبهٔ نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گل‌های نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شده‌است. در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده می‌شوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک می‌شوند، دیده می‌شود.

بر دیوارهٔ پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده می‌شود. هر بخش از این حجاری اختصاص به یکی از ملل دارد که در شکل زیر مشخص شده‌اند :

 
۱- مادی‌ها ۲- عیلامی‌ها ۳- پارت‌ها ۴- سغدی‌ها ۵- مصری‌ها ۶- باختری‌ها ۷- اهالی سیستان ۸- اهالی ارمنستان ۹- بابلی‌ها ۱۰- اهالی کلیکیه ۱۱- سکاهای کلاه‌تیزخود ۱۲- ایونی‌ها ۱۳- اهالی سمرقند ۱۴- فنیقی‌ها ۱۵- اهالی کاپادوکیه ۱۶- اهالی لیدی ۱۷- اراخوزی‌ها ۱۸- هندی‌ها ۱۹- اهالی مقدونیه ۲۰- اعراب ۲۱- آشوری‌ها ۲۲- لیبی‌ها ۲۳- اهالی حبشه
 
کاخ آپادانا
 
 
پلان و جزئیات ستون‌های تخت جمشید (پارسه)

کاخ آپادانا از قدیمی‌ترین کاخ‌های تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شده‌است، برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده می‌شده‌است.

این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط می‌یابد. کاخ آپادانا از ۷۲ ستون تشکیل شده‌است که در حال حاضر ۱۴ ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل میباشد

 کاخ تچر

تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی می‌باشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بوده‌است. روی کتیبه‌ای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»

این کاخ یک موزه خط به شمار می‌رود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستون‌ها از نمای جلویی‌های مصری استفاده شده‌است. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایار شاه و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شده‌است

کاخ هدیش

این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده‌است در مرتفع‌ترین قسمت صفهٔ تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنی‌ها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگ‌ها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگ‌ها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده ۶*۶ ستون قرار داشته‌است. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلی‌ها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام برده‌اند. هدیش به معنای جای بلند میباشد و چون خشایار شاه نام زن دوم او هدیش بوده‌است نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت صفه قرار دارد و قسمت‌های زیادی از کف از خود کوه میباشد

کاخ ملکه

این کاخ توسط خشایارشا ساخته شده‌است و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته‌است. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرق‌شناس مشهور، پرفسور ارنست امیل هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفته‌است.

ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی

این ساختمان که شامل چندین تالار، اطاق و حیاط تشکیل شده‌است با دیوار عظیمی از بقیهٔ تخت جمشید جدا می‌شود.

کاخ صدستون

وسعت این کاخ در حدود ۴۶۰۰۰ مترمربع است و سقف آن به‌وسیلهٔ صد ستون که هر کدام ۱۴ متر ارتفاع داشته‌اند، بالا نگه داشته می‌شده‌است.


 کاخ‌ شورا

به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالاً شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت می‌پرداخته‌است. با توجه به نقوش حجاری شده از یکی از دروازه‌ها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج می‌شده‌است. به این دلیل به این جا کاخ شورا می‌گویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.

سرانجام تخت جمشید

 

مجموعه‌ کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید، در سال‌ (۳۳۰ پیش‌ از میلاد) به‌ دست‌ اسکندر مقدونی به‌ آتش‌ کشیده‌ شد و تمام‌ بناهای‌ آن‌ به‌ صورت‌ ویرانه‌ در آمد. از بناهای‌ بر جای‌ مانده‌ و نیمه‌ ویرانه‌، بنای‌ مدخل‌ اصلی‌ تخت‌ جمشید است که‌ به‌ کاخ‌ آپادانا معروف‌ است‌ و مشتمل‌ بر یک‌ تالار مرکزی‌ با ۳۶ ستون‌ و سه‌ ایوان‌ ۱۲ ستونی‌ درقسمت‌های‌ شمالی‌، جنوبی‌ و شرقی‌ است‌ که‌ ایوان‌های‌ شمالی‌ و شرقی‌ آن‌ به‌وسیله‌ پلکان‌هایی‌ به‌ حیاط‌های‌ مقابل‌ متصل‌ و مربوط‌ می‌شوند. بلندی‌ صفه‌ در محل‌ کاخ‌ آپادانا ۱۶ متر و بلندی‌ ستون‌های‌ آن‌ ۱۸ متر است‌. این‌مجموعه‌ در فهرست‌ آثار تاریخی‌ ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌.

 

 جایگاه کنونی این سازه

در دورهٔ نو و با بازگشت و پیدایش حس میهن خواهی در میان ایرانیان و ارجگذاری به گذشتگان این سرزمین شهر تخت جمشید اعتبار بسیاری یافت. در زمان حکمرانی خاندان پهلوی در ایران به این بنا توجه فراوانی گردید و محمدرضاشاه پهلوی جشن‌های پادشاهی خویش را در این سازهٔ کهن انجام می‌داد. با آغاز رویداد انقلاب اسلامی این سازه را یادگار شاهان خواندند و بسیار مورد بی‌مهری قرار دادند. ولی امروزه می‌توان تخت جمشید را نام‌آورترین و دوست‌داشتنی‌ترین سازه در ایران و در میان ایرانیان و همچنین نماد شکوه گذشتگان دانست.

 عکس‌ها

 

نمودار شاهان هخامنشی

در این قسمت قصد دارم نموداری را ارائه دهم که در آن ترتیب شاهان هخامنشی از کوروش کبیر تا داریوش سوم نشان داده شده است.

 

کوروش کبیر

کمبوجیه                                        

بردیای دروغین

داریوش بزرگ

خشایار شاه  

اردشیر اول

خشایار شاه دوم

داریوش دوم

اردشیر دوم

اردشیر سوم

داریوش سوم

 

همان طور که در قسمت های قبل گفته شد کوروش و داریوش بزرگ و همچنین دیگر شاهان هخامنشی  نصب خود را به هخا اولین رهبر این سلسله می رساندند. در نمودار زیر این نصب نشان داده شده است.

                                        هخا

                                  چاایش پیش

                    آریامن                        کوروش اول

 

                    آرشام                          کمبوجیه

 

                    ویشتاسب                     کوروش بزرگ

 

                    داریوش بزرگ            

 

 

در قسمت های بعد نمودار کامل تری را که شامل دیگر اعضای این خانواده  می باشد برای تان در وبلاگ قرار  می دهم.

 

پرینت ازصفحه

 

زبان و خط هخامنشی

تاریخ پارس
پارس و هخامنشیان


زبان بومي شاهان هخامنشي كه زبان جنوب غرب ايران يا پارس بوده است ، زبان پارسي باستان خوانده مي شود ( كنت ، همان ، ص 6 ) . داريوش اول اين زبان را « زبان آريايي » ناميده است . در زمان او خط ميخي جديدي براي نگارش اين زبان ابداع گرديد ( كوك ، همان ، ص 235 ) . متون باقي مانده به زبان پارسي باستان از دوره هخامنشي عبارتند از :
1 -
كتيبه اي از اريارمنه ، جد داريوش اول ، بر لوحه اي از طلا يافت شده در همدان ؛
2 -
كتيبه اي از ارشامه ARSHAMA )) پسر اريارمنه بر لوحه اي طلا يافت شده در همدان ؛
3 –
سه سنگ نوشته از كوروش در پاسارگاد كه هر سه داراي ترجمه هايي به زبان و خط ايلامي و اكدي هستند ( كنت ، همان ، ص 107 ) .
البته اين كتيبه ها بعد ها به نام صاحبانشان جعل شده اند ؛ زيرا ابداع خط ميخي پارسي باستان مربوط به زمان داريوش اول بوده است ( فراي ، همان ، ص 258 ) . هم چنين كتيبه هايي از شاهان هخامنشي از داريوش اول تا اردشير سوم جز خشيارشاي دوم و سغديان كه غالبا با ترجمه هايي به زبان و خط ايلامي و اكدي همراه هستند .
كتيبه هاي داريوش اول عبارتند از :
1 –
سنگ نوشته بيستون ؛
2 –
هفت سنگ نوشته در تخت جمشيد ؛
3 –
چهار سنگ نوشته در نقش رستم ؛
4 –
بيست سنگ نوشته در شوش ؛
5 –
سه سنگ نوشته در سوئز ؛
6 –
يك سنگ نوشته در كوه الوند ؛
7 –
دو كتيبه مشابه يكي روي بشقابي طلا و ديگري روي بشقابي نقره اي ؛
8 –
كتيبه هايي روي چهار سنگ وزنه ؛
9 –
و نوشته هايي روي دو مهر .
كتيبه هاي خشيارشاي اول عبارتند از :
1 –
يازده سنگ نوشته در تخت جمشيد ؛
2 –
دو سنگ نوشته در شوش ؛
3 –
يك سنگ نوشته در كوه الوند ؛
4 –
يك سنگ نوشته در كنار درياچه وان ؛
5 –
كتيبه اي بر تكه اي از يك سبوي نقره اي يافت شده در همدان ؛
6 –
نوشته هايي يكسان روي سه گلدان مرمرين ؛
7 –
نوشته هايي روي سه مهر .
كتيبه هاي اردشير اول عبارتند از :
1 –
يك سنگ نوشته در تخت جمشيد ؛
2 –
و چهار كتيبه يكسان روي چهار بشقاب نقره اي .
كتيبه هاي داريوش دوم عبارتند از :
دو سنگ نوشته در شوش ؛
كتيبه هاي اردشير دوم عبارتند از :
1 -
چهار سنگ نوشته در شوش ؛
2 -
دو سنگ نوشته روي دو ستون پايه ؛
3 -
و كتيبه اي روي يك لوحه طلا ؛ يافت شده يافت شده در همدان .

كتيبه هاي اردشير سوم عبارتند از :
1 –
چهار سنگ نوشته يكسان در تخت جمشيد ؛
2 –
همچنين سنگ نوشته اي در تخت جمشيد قرار دارد كه مربوط به اردشير دوم يا اردشير سوم است .
نوشته هايي روي سه گلدان نيز به يكي از اردشيرها تعلق دارد كه بيشتر احتمال دارد اردشير اول باشد ( كنت ، همان ، ص 115 – 107 ) .
به علاوه نوشته اي به خط و زبان پارسي باستان و آرامي روي مهري يافت شده در داسكيليوم DASCYLIUM ) ) قرار دارد ( گرينفيلد ، 1985 ، ص 702 ) .
كاربرد خط ميخي در اصل محدود به سنگ نوشته هاي تاريخي بود ( گير شمن ، همان ، ص 163 ) و وسيله ارتباط در شاهنشاهي خط و زبان آرامي بود ( كوك ، همان ، ص 235 ) . براي امور تجاري و اداري از زبان آرامي استفاده مي كردند ( گرينفيلد ، همان ، 702 ) . زبان آرامي دوره هخامنشي را آرامي رسمي يا آرامي هخامنشي مي ناميدند ( همان ، ص 706 ) .
آثار باقي مانده به زبان آرامي از دوره هخامنشي عبارتند از :
1 –
شماري سند قضايي و تجاري ؛
2 –
حكم اداري ؛
3 –
نامه و دادخواست روي پاپيروس ، چرم ، سنگ ، سنگ قبر ، كاشي ، پارچه و چوب كه در مصر ، شبه جزيره عربستان ، فلسطين ، اردن و دره اردن يافت شده اند ( همان ، ص 701 – 700 ) ؛
4 –
نوشته روي يك سنگ وزنه ، يافت شده در آبيدوس ABYDOS ) ) در ساحل تنگه داردانل ؛
5 –
نوشته هاي روي تعداد زيادي سكه ، يافت شده در كيليكيه CILICIA )) و نقاط ديگر آسياي صغير ؛
6 –
تعدادي كتيبه وقفي و تدفيني ، يافت شده در نقاط مختلف ( گرينفيلد ، همان ، ص 702 ) ؛
7 –
نوشته هاي روي سكه هاي نقره فرناباز ، داتام ، تيريباز و مازه واليان ايراني آسياي صغير ( بيوار ، همان ، ص 620 ) ؛
8 –
و نوشته اي به خط و زبان آرامي و پارسي باستان يافت شده در داسكيليوم ( گرينفيلد ، همان ، ص 702 ) .
علاوه بر ترجمه هاي ايلامي كتيبه هاي پارسي باستان ، الواحي نيز به زبان و خط ميخي ايلامي در تخت جمشيد يافت شده اند كه متن آنها عبارت است از :
1 –
دستور پرداختها ؛
2 –
ثبت تحويل اجناس واگذار شده به خزانه شاهي ؛
3 –
صورت مزدها به صورت جنسي و به صورت نقره ، جيره ها و هزينه ها ( كوك ، همان ، ص 232 ) .
علاوه بر ترجمه هاي اكدي كتيبه هاي پارسي باستان ، دو كتيبه نيز به زبان و خط ميخي اكدي روي دو لوحه استوانه اي ، با متني يكسان حاوي فرمان كوروش به آزادي يهوديان اسير در بابل ، يافت شده است ( لوكوك ، 1997 ، ص 181 ) .
سنگ نوشته هايي به خط هيروگليف مصري از كبوجيه ، داريوش اول ، خشيارشاي اول ، اردشير اول ، و داريوش سوم در مصر يافت شده است ( كوك ، همان ، ص 74 و 72 ) كه مهمترين آنها :
1 -
سنگ نوشته هاي داريوش اول در تل المسخوته ، شالوف و سوئز است ( پوزنر ، 1934 ، ص 48 ) .
2 -
هم چنين يك سنگ نوشته به خط هيروگيلف مصري بر پايه مجسمه داريوش اول كه در شوش يافت شده ( كريتس ، 1989 ، ص 40 ) .
3 -
و نيز سه نوشته كوتاه به خط هيروگيلف مصري ، جزو كتيبه هاي چهار زبانه روي سه گلدان مربوط به يكي از اردشيرها ، وجود دارد ( كنت ، همان ، ص 115 ) .
نوشته اي به خط دموتي مصري روي سكه اي از اردشير سوم ، كه در مصر يافت شده وجود دارد ( بيوار ، همان ، ص 615 ) .
دو متن به زبان يوناني از شاهان هخامنشي در دست است :
1 -
يكي نامه داريوش اول به والي مگنزيا MAGNESIA ) ) ؛
2 -
و ديگري حكمي از اردشير دوم ( گرينفيلد ، همان ، ص 702 ) .

 

پرینت ازصفحه

سلوکیان

سلوکیان، اثر ماندگار دکتر اردشیر خدادادیان مجموعه چهارم از تاریخ ایران باستان است که در 291 صفحه و در سال 1378به چاپ رسیده است. در این تالیف، تاریخ مغفول سلسله سلوکیان در 15 بخش مورد بررسی قرار گرفته است.

 

چنانچه مؤلف در آغاز کتاب آورده است: «منابع و مآخذ تاریخی متعلق به این دوره عمدتا آثار مورخان و جغرافی‌دانان و نویسندگان یونانی، رومی، سریانی و یهودی است. در نوشته‌های پهلوی متعلق به دوره ساسانی و یا آثاری متعلق به ایران پیش از اسلام که دوره اسلامی انتشار یافته است، به ندرت از یونانیان دوره سلوکی مطلبی به چشم می‌خورد.»

 

به اعتقاد وی و به استناد منابع معتبر تاریخی، یونانیان به دنبال تاسیس حکومتی واحد و پایگاه‌ تمدنی مشخصی در جهان بودند و گفته می‌شود که "هلینیسم" در تمدن غالب جهان باستان، بخش عظیمی از  معتقدات بشریت را در برمی‌گرفت. اسکندر بر این باور بود که اعمال حاکمیت یا به سخن دیگر سلطه بر ملل مغلوب، زمانی میسر و آسان است که تمدن یونانی در آن سرزمین‌ها پاگرفته و به مردمان مغلوب فرهنگ یونانی (هلنی) آموخته شود. بر این اساس در این پروژهش به شکل درخوری به جریان(فکری-تجربی) هلنیسم پرداخته شده است. 

 

دکتر عزیز الله بیات (استاد پیشکسوت تاریخ باستان) در مورد این تالیف چنین آورده‌اند: «سلسله سلوکیان که جانشین هخامنشیان گردیدند تقریبا تمام قلمرو هخامنشیان را به نحوی در تصرف داشتند و قسمت زیادی از تشکیلات خود را از آنها اقتباس کردند، هدفی را انتخاب کردند که اسلاف ایشان هرگز به آن دسترسی نیافتند و آن چیزی جز وحدت پادشاهی نبود. با در نظر گرفتن تنوع اقوام و داشتن آداب و سنن مختلف، سلوکیان هم به این هدف نرسیدند. همه علل و عواملی که به مرور شاهنشاهی هخامنشیان را ضعیف و سرانجام از پای درآورد، دامن‌گیر سلوکیان هم شده است، برای ریشه‌یابی دقیق این حادثه و تجزیه و تحلیل علل تاسیس و سقوط سلسله سلوکیان، جناب آقای دکتر اردشیر خدادادیان، استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی، به استناد مطالعه منابع و ماخذ دقیق مفصلا در ارتباط با مطالب فوق قلم‌فرسائی نموده و حق مطلب را به خوبی ادا کرده‌اند.»

 

برای پی بردن به زمینه‌های تاریخی و چگونگی شکل‌گیری دولت "سلوکی" شناخت شخصیت، عملکرد و سرنوشت اسکندر مقدونی اجتناب‌ناپذیر است. بنابراین مؤلف در بخش اول و دوم به فرجام اسکندر و سرنوشت امپراطوری‌اش (قبل و بعد از مرگ) پرداخته و پس از آوردن چند روایت مختلف درباره مرگ وی نگاهی کوتاه و گذرا به ماجرای جانشینی وی افکنده است. همزمان با جلوس "سلوکوس اول"(نیکاتور) به تخت سلطنت در سلوکیه، در مقدونیه نیز از همان سال شاهانی به جای "اسکندر مقدونی" به تخت سلطنت مقدونیه تکیه زدند. از همین رو نویسنده در بخش سوم، از شاهان مقدونی جدولی زمان‌بندی شده ارائه کرده و در بخش‌های بعدی به دیگر شاهان سلوکی به ترتیب دوره حکومتی‌شان پرداخته است.

 

خدادادیان پس از اینکه در بخش چهارم مختصری توضیح درباره شخصیت و عملکرد "آنتی گون یک چشم" پادشاه مقدونیه به عنوان نیرومندترین سردار اسکندر و تنها نگهبان میراث وی آورده در بخش پنجم به سلوکیان و شاهان سلوکی به ترتیب اهمیت آنها پرداخته است. البته ابتدا در مقدمه‌ای به حوادث بدو تاسیس این سلسله اشاره‌ای کرده و سپس به موضوع شاهان توجه نموده است. او در کتاب خود، پس از بیان دیدگاه مورخان اروپائی در مورد نیکاتور، به سیاست‌‌های نظامی، تجارت و اقتصاد در زمان وی به شکل مفصلی پرداخته است. بعد از او دوره سلطنت آنتوخوس سوم (کبیر) و سیاست نظامی سلوکیان در عصر وی را بررسی کرده، همچنین پس از توضیح سیر تاریخی دوره سلطنت آنتیوخوس یکم(سوتر) به آنتیوخوس دوم(تئوس) پرداخته و از میان وقایع زمان وی درباره قیام پارت و به دنبال آن استقلال باختر بحث نموده است. به گفته مولف، دوام این سلسله جمعا 148 سال بیشتر نبوده که پس از آنتیوخوس سوم(کبیر) دولت سلوکی بیشتر در هرج و مرج به سر می‌برد و نمی‌شود اسم امپراطور و سلسله‌ منسجمی را بر آن نهاد. فساد، بی‌قانونی، بی‌کفایتی و خوش‌گذرانی برخی از شاهان دستاوردهای پیشین سلوکیان را دچار مخاطره کرده و نهایتا بسیاری از سرزمین‌ها از دولت سلوکی جدا شدند. نگارنده کتاب در ادامه به معرفی مختصر دیگر شاهان سلوکی پرداخته و در بخش ششم جدول زمان‌بندی شده شاهان سلوکی را به نقل از تحقیقات مرحوم "حسن پیرنیا" ذکر می‌کند.

 

بنا به گفته‌های این استاد دانشگاه تصمیم‌گیرندگان سلوکی تلاش می‌کردند که جهت ادامه سیاست جهان‌گشایی که مقدونیان بنیان نهاده و دنبال می‌کردند، در شهر‌های مفتوحه پادگان‌های نظامی و مراکزی برای آموزش مشق نظامی و فنون رزمی برای جوانان، تاسیس کنند. این قبیل مراکز به تدریج به صورت کانون‌های سیاسی – نظامی سلوکیان در آمدند و نفوذ سیاسی اولیگارشی یونانی- مقدونی- سلوکی را تحکیم می‌بخشیدند. آنها همچنین تشکیلات مذهب هلنی و کانون‌های فرهنگی یونانی را در کنار مراکز علمی فرهنگی بومیان ایجاد می‌کردند.

از سوی دیگر و از آن جا که در زمان حکومت مقدونیان، شخص "اسکندر مقدونی" علاقه زیادی به یونانی کردن شرق باستان و گسترش تمدن هلن در ایران، بین النهرین، مصر و هندوستان داشت. این رسالت سیاسی توسط سلوکیان به عنوان جانشینان اسکندر در ایران با قاطعیت دنبال شد. به این ترتیب سلوکیان عامل بزرگ یونانی کردن مشرق زمین باید قلمداد شوند.

 

دراین راستا دکتر خدادادیان بخش هفتم را به تحولات ایران و بین‌النهرین و سیاست‌ها و روش‌های کشورداری سلوکیان اختصاص داده و به برنامه‌های فرهنگی و شهرسازی سلوکیان در مشرق زمین، کوچاندن یونانیان به شرق و تاثیر شهر‌های سلوکی در گسترش هلنیسم در شرق پرداخته است. در همین بخش و در ادامه، مولف متذکر این نکته اساسی می‌شود که: «یونانیان مهاجرت کرده به آسیای صغیر، خود را در میان ساکنان شهرها این منطقه بیگانه احساس نمی‌کردند و به راحتی دارای هم‌زیستی می‌شدند. از کتیبه‌های به دست آمده در آسیای صغیر به روشنی می‌توان دریافت که اخلاق و عادات یونانیان در شهر‌های یونانی تغییر نکرده و با توجه به کثرت جمعیت یونانیان آن شهرها، که گاه به چندین برابر سکنه بومی آن مناطق می‌رسید، حقوق سیاسی و خودمختاری برای آنان حفظ می‌شد و به مرور زمان بومیان نیز با یونانیان دارای حقوقی مشترک می‌شدند. بدین ترتیب در شهرنشینی این دوره آمیخته‌ای از یونانیان و بومیان به وجود می‌آمد که موجب نفوذ آداب آجتماعی و سایر ویژگی‌‌های شرقی بر یونانیان گردید.»

 

خدادادیان در بخش هشتم به بیان ویژگی‌های فرهنگی و آداب و اخلاق سلوکیان در آسیای صغیر پرداخته و به پاره‌ای از مشترکات فرهنگی ایرانیان و یونانیان قدیم اشاره کرده و در بخش نهم مفصلا به بررسی دلایل و عوامل ناکامی‌‌های سلوکیان در هلنیزه کردن مشرق زمین می‌پردازد. او با جسارت محققانه‌ای می‌گوید: «آنچه مسلم است یکی از اهداف بزرگ سلوکیان و حکومت‌های یونانی پیش از آنان، گسترش تمدن یونانی در سرزمین‌های زیر فرمان‌شان بود. با توجه به مشکلاتی که در نیمه دوم عمر امپراطوری سلوکی به ویژه در سرزمین‌‌های شرقی برای سلوکیان پدید ‌‌آمد، جریان پیدا کردن و گسترش یونانیات در مشرق دچار سستی و نهایتا محکوم به انحطاط گردید.»

 

در بخش دهم، مولف به مواریث یونان کهن به هلنیسم و سلوکیان، مثل ادبیات و شعر تراژدی و کمدی یونان باستان اشاره و همچنین به شاعران یونان باستان و تاثیر اندیشه و هنر آنها بر ادبیات هلنی و سلوکیان پرداخته و می‌نویسد: «رواج کتابت در قرون هشتم تا ششم پیش از میلاد در یونان در واقع پایه و اساس به کارگیری استعداد‌های شاعران، کمدی‌نویسان و تراژدی‌نویسان یونان باستان است. به یاری ‌آباء معابد و به تقلید از شیوه نگارش و کاربرد الفبا در فینیقیه، تحولی در زبان شاعری یونان نیز پدید ‌آمد.»

 

پیش از زمان سلطنت "آنتیوخوس سوم"، اصطکاک رومیان و سلوکیان از عمق و جدیت قابل توجهی برخوردار نبوده است. پس از روی کار آمدن شاهان ناتوان و ماجراجو، رومیان گاه و بی‌گاه  فرصتی پیدا می‌کردند تا با مخالفان دولت سلوکی علیه سلوکیان همدست شوند و به متصرفات آنها در بین‌النهرین و آسیای صغیر دست اندازی کنند. دولت سلوکی پس از آن که از رومیان شکست خورد و مناطق متعددی را از دست داد از ابهت و عظمتی که داشت افتاد. در این رابطه مؤلف در بخش یازدهم این تالیف، به مناسبات سلوکیان و رومیان پرداخته و روند انحطاط دولت سلوکی و نقش رومیان و پارتیان در این فروپاشی را بیان نموده است.

 

دکتر خدادادیان بخش دوازدهم را به نظام کشورداری سلوکیان اختصاص داده و پس از پرداخت مختصری به سازمان دربار و تشکیلات اداری و تقسیمات کشوری، سازمان نظامی و دفاعی سلوکیان را بررسی کرده و در این باره می‌گوید:«سپاهیان عصر سلوکی عمدتا از مزدوران و نیروهای چریکی بومی تشکیل می‌شد. سپاهیان مزدور کسانی بودند که پیشه آنان دادن خدمات نظامی و دریافت اجرت در برابر این خدمات بود. سلوکیان سپاه بومی را از مردمان مختلف که تابع دولت سلوکی بودند انتخاب می‌کردند. گروهی دیگر سپاه منظم سلوکیان بوده که در آن فیل‌سواران شرکت داشته‌اند.»در ادامه این بخش به رفتار شاهان سلوکی با ملل زیر دست و نیز فرهنگ اعتقادی شاهان سلوکی و تاثیر آن بر آداب و سنن ایرانیان پرداخته و ریشه دواندن پرستش پادشاه یا پادشاه مذهبی در آسیای صغیر و مشرق را از اثرات دنبال کردن هدف هلنیزه کردن مشرق دانسته است.

 

در بخش سیزدهم یونان و جهان پس از اسکندر، دوره سلوکی و عصر هلن، مورد مداقه قرار گرفته و در آخر از اقدامات اسکندر و سلوکیان درباره هلنیزه کردن ایران جمع‌بندی کوتاهی ارائه شده است: «وقتی اسکندر ایران را به خاطر عدم اشراف "داریوش سوم"(336- 331 پیش از میلاد) آخرین پادشاه هخامنشی، بر مسائل نظامی و از جمله بر نظام فرماندهی درجنگ، گرفت، با مردمانی پیشرفته دارای قوانین و نظام اداری و دیگر ویژگی‌های فرهنگی اجتماعی قابل تحسین رو به رو گردید. اسکندر وقتی چنین ایرانی را گرفت نتوانست از این همه پیشرفت چشم بپوشد و آنها را به کنار بگذارد، لذا بر آن شد که دو قوم مقدونی و ایرانی را در هم ادغام کرده و خلاهای فرهنگی یونانیان را بدین وسیله پرکند. اسکندر برای این کار دلایل موجهی داشت که از بابل و مصر به این صورت بهره نگرفت. او تحمل سلطه فرهنگی یونانیان به ملل مغلوب را مقدم به تحمل سلطه سیاسی و نظامی به آنان ‌می‌دانست.»

 

مؤلف بخش چهاردهم را به بررسی دیدگاههای مختلف درباره هلنیسم نشسته است. این محقق پیشکسوت تاریخ ایران باستان، مختصرا به آغاز و انجام تمدن هلن پرداخته و گوشه‌ای از نقش این تمدن را در عصر بطالسه بیان می‌کند. در بخش پانزدهم که پایان بخش این کتاب هم هست، دکتر خدادادیان به تاریخ‌نگاری در عصر هلن و نگارندگان تاریخ سلوکیان اختصاص داده است و دوازده تن از این تاریخ‌نگاران این دوره را مختصرا معرفی کرده است.

 

 

 

هخامنشی ها

هخامنشی‌ها. کتاب دوم از مجموعه تاریخ ایران باستان است که به کوشش دکتر اردشیر خدادادیان در 378 صفحه تالیف شده است. شامل 18 بخش که با پیشینه‌ی پارسی‌ها آغاز شده و درسال 1378 توسط انتشارات "به‌دید" به چاپ رسیده است.

این کتاب مورد تقدیر اساتید پیشکسوت تاریخ باستان و مدرسانی چون دکتر "رضا شعبانی" و دکتر "عزیزالله بیات" قرار گرفته است. دکتر شعبانی در مورد این تالیف چنین نگاشته‌: «ادوار تاریخی پیش از اسلام ایران، با وجود زمان‌های زیادی که به خود اختصاص داده‌اند؛ هنوز از مشکل فقه و تحقیقات دقیق و عمیقی رنج می‌برند. این مهم، بیش از هر چیز نماینده‌ی بی‌اعتنایی کامل پژوهشگران و دانشمندان کشور است. بر این اساس است که بنده می‌اندیشم باید به فاضل عزیز و استاد محقق دکتر اردشیر خدادادیان آفرین فراوان گفت که بخشی از وقت علمی خود را صرف تدوین و تالیف کتب سودمندی چون "تاریخ هخامنشی" می‌فرمایند و با استفاده از اطلاعات و تجارب سودمندی که درخلال یک عمر پر زحمت و سرشار از تلاش خالصانه کسب کرده‌اند به حل و فصل معضلات و مسائل اعصار باستان، کمک می‌ورزند

دکتر بیات نیز در تجلیل از این کتاب چنین نوشته است: «هر ایرانی پاک سرشت و بویژه کسانی که در این سرزمین جایگزین گردیده‌اند؛ ناگزیر و ناچار است که از یادگارهای پیشینیان خودآگاه شود و به بزرگی اندیشه و دانش ‌و روان تابناک آنان آفرین گوید. برای به کار بردن این اندیشه و رسیدن به این آرمان است که آقای دکتر اردشیر خدادادیان استاد عالی‌قدر تاریخ دانشگاه شهید بهشتی رنج پر اجری برده‌اند و ما را به گنجینه‌ی نهانی گذشتگان، به ویژه سلسله هخامنشی، با قلم توانای خود رهبری نموده‌‌‌‌اند

نویسنده در بخش اول به پیشینه پارسی‌ها پرداخته، آنها را مردمانی آریایی دانسته و منشاء آنها را با مادها یکی دانسته‌ است. عدم وجود اسناد قابل اعتماد از سلسله‌ی تاریخ‌ساز ماد، نویسنده را ناچار کرده که از روایات و اطلاعات منابع و مورخان غیر ایرانی مثل یونانیان بهره‌گیری کند. و با استفاده از همین منابع سوابق دولت ماد و آشور را مختصرا بیان کرده و پارسیان را نیز جز فرمانبرداران و باجگذاران مادها دانسته است. وی برای بیان تقسیم‌بندی‌های طایفه‌ای پارسی، از یافته‌های هردوت استفاده نموده است و در قسمتی به نقل از پیرنیا چنین آورده است: «تا زمان (آسورحیدین) که تا حدود 667 پیش از میلاد بر آشوریان حکومت می‌کرده است، پارس‌ها نیز باج‌گذار او بوده‌اند. از این زمان تحت فشار‌های سیاسی و نظامی قرار گرفته و از جنوب دریاچه ارومیه به خطه پارس در جنوب ایران مهاجرت کرده‌اند. برخی نیز بر این باورند که پارس‌ها پس از رهائی از قید آشوریان تابع مادها شدند

در بخش دوم علل و چگونگی سقوط دولت ماد و انتقال قدرت به هخامنشی‌ها بررسی شده است. نویسنده در این فصل به تاثیر مسائل سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و دینی را از عوامل شکست مادها دانسته  و سپس روایت هردوت در این زمینه را به عنوان تئوری الگو پذیرفته است. وی دراین بررسی نفوذ تفکرات قبیله‌ای بین مادها (حتی پس از ساقط کردن دولت آشور) را در سقوط آنها  بی‌تاثیر ندانسته و به عدم وجود مناسبات خارجی (دیپلماتیک) خوب و محکم را از دیگر عوامل برمی‌شمرد. مادها به عنوان مردمانی ناراضی و نیازمند که خود علاقه‌مند به سرنگونی دولت آستیاگ بودند معرفی می‌شوند. آن‌گونه که به گفته‌ی مؤلف منابع تاریخ یونان از جمله هردوت بر این باورند که سهم مردم ماد در چیرگی کوروش بر آستیاگ بسیار قابل توجه است.

از بخش سوم تا سیزدهم مؤلف، تاریخ هخامنشی‌ها را چهارچوب دوران زمامداری شاهان هخامنشی و وقایع و اوضاع زمانه آنها از بنیان‌گذار تا آخرین پادشاه بیان کرده است. هرچند که در فصول بعدی به تفکیک به هرکدام پرداخته خواهد شد. در بخش سوم این تالیف، دوران زمام‌داری بنیان‌گذار سلسله هخامنشی کوروش دوم (حکمران از 529 تا 599 ق.م) بررسی شده است. در ابتدای این بخش به بیان مختصری از روی کار آمدن پارسیان و تبدیل شدن به رقیب مادها پرداخته شده و در ادامه، دیدگاه مورخان در مورد کوروش را بیان نموده است: «کوروش که با لشگرکشی موفق به سرزمین ماد، گستاخی و جرات وصف‌ناپذیری یافت و "اکباتان" پاییتخت مادها را به پایتختی خود برگزید.» طبق گفته‌ی مؤلف تلاش و هوشیاری و مقاومت کوروش در دوران 30 ساله حکومتش، شالوده حکومتی فراگیر را پی‌ریخت. بنابر همین عملکردها ایران در زمان او، یکی از بزرگ‌ترین مهدهای تمدن باستان شد. مولف لقب "ذوالقرنین" را برازنده کوروش دانسته در مورد وی چنین نتیجه گرفته است: «در ایران باستان شخصیتی مانند کوروش را نمی‌توان یافت که با درایت و تدبیر برای تثبیت حاکمیت خود بر ملل مغلوب  شیوه‌های نوین و بدیعی را همانند او دنبال کرده باشدمولف پس از بیان سیر تاریخی پایان حکومت کوروش به مرگ ناگهانی وی پرداخته است.

در بخش چهارم که اختصاص به "کمبوجیه دوم" دارد، دکتر خدادایان به تولد، تربیت، ولایتعهدی، حکومتش بر پارس‌ها و مصریان، بابلیان و سایر ملل مغلوب و فرجام کار کمبوجیه پرداخته نظرات چند تن از پژوهشگران و مورخان را در این مورد ارزیابی نموده است. نویسنده بخش پنجم را به داریوش یکم معروف به "داریوش کبیر" اختصاص داده است. وی یکی از برجسته‌ترین شاهان ایران پیش از اسلام و مهم‌ترین پادشاه سلسله هخامنشی است. به اذعان مؤلف او نخستین پادشاه ایران باستان است که حوادث زمان خودش و حتی پیش از به تخت نشستن خود را در کتیبه‌های متعدد ثبت نموده است. همین امر هم دلیلی است بر توضیحاتی اجمالی مولف در مورد مهم‌ترین کتیبه‌های موجود. خدادادیان قسمتی از این فصل را به زندگی‌نامه و فتوحات اختصاص داده و سیمای داریوش را از نظر شرق‌شناسان بیان کرده است. نیز به زندگی او در زمان شاهان قبل خودش یعنی کوروش و کمبوجیه پرداخته و همچنین کیفیت حرکت پله‌ای داریوش به سمت تخت پادشاهی را نشان داده است.

بخش ششم  به "خشایار‌‌شا یکم" مربوط است. بر اساس روایات هردوت، شاهان هخامنشی یکی در میان مورد تایید و عملکرد‌شان در غالب امور کشوری مفید بوده است. بنابراین به گفته‌ی مؤلف خشایارشاه با انتصاب یهودیان در حساس‌ترین امور کشور (حتی در دربار شاهی) و انتخاب همسری یهودی نخستین گام را در راه شکستن قوانین ویژه شاهان ایران باستان برداشت. او با این کار به قتل‌های درباری دامن زد. مؤلف "هخامنشی‌ها" در راستای بیان زندگی سیاسی نظامی خشایارشا، به بیان سه جنگ مهم زمان او (نبرد ترومپیل- نبرد سالامین- جنگ پلاته) پرداخته است. در پایان بخش هم به قتل خشایارشا به وسیله نزدیکانش اشاره کرده است.

بخش هفتم به "اردشیر یکم" ملقب به "دراز دست" تعلق دارد. که نویسنده علاوه بر بیان عملکرد سیاسی، نظامی، اجتماعی و به طور کلی ارزیابی دوره سلطنت وی، نظر هردوت را درباره‌ی اردشیر یکم بیان کرده است. همچنین روایاتی درباره صلح ایران و یونان به استناد منابع یونانی و غیر یونانی گرد آورده است. در بخش هشتم به "داریوش دوم" پرداخته شده است. مؤلف برای نشان دادن گوشه‌ای از اوضاع زمان وی به اشراف کامل زنان و خواجه‌سرایان دربار در زمان این پادشاه، اشاره کرده است و این امر را از دلایل رخ دادن شورش‌های پی در پی در سرزمین‌‌های زیر سلطه هخامنشی‌ها دانسته است. وی در توضیح وضع دربار "داریوش دوم" چنین می‌نویسد: «تحولات سیاسی دوره بیست ساله سلطنت داریوش دوم نشان می‌دهد که اکثر مشکلات سیاسی ایران با سرزمین‌های دیگر ناشی از اختلالات داخلی بود. نفوذ عوامل مداخله‌گر و قدرت‌طلب در دربار داریوش دوم به گونه‌ای بود که افراد وطن‌پرست و چهره‌هایی که طرفدار حاکمیت نظم و قانون در کشور بودند، تحمل نمی‌شدند و به نحوی از گردونه سیاسی کشور بیرون و یا طرد می‌شدند. بر دربار داریوش هرج و مرج حاکم بود و این حکایت از انحطاط و گسترش فساد و آنهم به طور روز افزون در خانواده هخامنشی می‌کند و عظمت ابهت عصر داریوش یکم(بزرگ) روز به روز رنگ باخته می‌شود

نویسنده در بخش نهم دوران "اردشیر دوم" را مورد بررسی قرار داده است. و نیز ماجرای به تخت نشستن وی را بیان کرده است. او در این بخش هم مانند دیگر پادشاهان، دیدگاه‌های متفاوت را جرح و تعدیل نموده و وضعیت دربار اردشیر دوم را در واپسین سال‌های سلطنتش توضیح داده است: «اوضاع داخلی و عمومی دولت در اواخر سلطنت اردشیر موجب بدبینی و یاس مردم بود. دولت دارای مشکلات مالی فراوانی شده بود. فشارهای مالیاتی، کشاورزان و بومیان را از پای درمی‌آورد و آنان را وادار به عصیان می‌نمود. وضع شاهنشاهی از پیش آشفته‌تر می‌گردید و همه‌ی امور کشور از جمله وحدت کشور و حیات شخص شاه در معرض خطر بود. شهربانان عاصی سکه‌های طلا به نام خود ضرب می‌کردند، حال آنکه این امر، یعنی ضرب سکه‌ طلا تا آن زمان فقط به شاه بزرگ (شاهنشاه) اختصاص داشته است

دکتر خدادادیان در بخش دهم و یازدهم مختصرا به "اردشیر سوم" و "ارشک" پرداخته است.  ارشک سلطنتی دو ساله داشت ولی اردشیر که قبل از او به سلطنت رسیده بود در بحرانی‌ترین  مقطع حکومت هخامنشیان به تخت می‌نشیند و وارث سلطنتی می‌شود که خطر از پی خطر تهدیدش می‌کند. برخی از کاشناسان تاریخ ایران باستان، اردشیر سوم را از نظر اقتدار و توان اداره‌ی امور کشور با داریوش بزرگ برابر می‌دانند. اردشیر زمانی برسر کار آمد که کشور در آستانه انحلال و متلاشی شدن بود. وی برای آرام کردن کشور و جلوگیری از متلاشی شدن و انحلال سلطنتش از هر وسیله ممکن بهره گرفت. او به شیوه اسلاف نامدار خود، همان ابتدای کار اکثر نزدیکانی که ممکن بود برای او ایجاد زحمت کرده و یا مدعی تاج و تختش شوند را از دم تیغ گذراند.

اردشیر خدادادیان در بخش دوازدهم به آخرین پادشاه هخامنشی "داریوش سوم" پرداخته و علاوه بر بیان دیدگاه ایران‌شناسان باستان، درباره جنگ‌های سه گانه "داریوش سوم" و "اسکندر مقدونی" پرداخته (نبرد گرانیک- بنرد ایسوس- نبرد گوگامل) و توضیحات مفیدی در رابطه با این جنگ‌ها به خواننده داده است. پس از پرداختن به شاهان هخامنشی در بخش سیزدهم به بررسی دین، نظم و قانون در عصر هخامنشی می‌پردازد. نویسنده چنین آورده است: «مسئله دین و اعتقادات مذهبی در میان همه مردمانی که به نحوی با آریایی‌ها نسبتی داشته و یا خویشاوند بوده‌اند، اعتبار و اهمیتی داشته است. به طور کلی مردمان مشرق زمین در طول تاریخ  به عنصر "دین" بهای فراوان داده و در حفظ دیانت‌شان از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کردند.  ایرانیان باستان عمدتا نسبت به دیانت ملل مغلوب احترام قائل بودند و در نزد هخامنشیان این امر جایگاه ویژه‌ای در تاریخ آنان دارددر ادامه هم سیاست دینی در زمان کوروش دوم بنیانگذار سلسله هخامنشی، کمبوجیه دوم، داریوش یکم، خشایارشا و اردشیر یکم را مورد بررسی قرار داده که اطلاعات نابی را در اختیار خواننده قرار می‌دهد.

در بخش چهاردهم در رابطه با مسائل بخش سیزدهم خط مشی کلی شاهان هخامنشی در زمینه دین و قانون مورد بررسی قرار می‌گیرد. دکتر خدادادیان علاوه بر بیان پیشینه کوتاهی از پرستش میترا و آناهیتا (مهر ناهید) درمورد پرستش مهر و ناهید در عصر هخامنشی، توضیحاتی داده است. اما بخش پانزدهم که به آموزش و پرورش در عصر هخامنشی پرداخته است . به نظر مؤلف برای مطالعه‌ی آموزش و پرورش در ایران باستان، در درجه اول روایات و گزارش‌های مورخان یونانی، اسناد مصریان و بابلیان سودمند است. چون از خود شاهان هخامنشی اسنادی از این دست باقی نمانده و در این راستا آموزش و پرورش پارسیان را از دیدگاه یونانیانی چون افلاطون بیان کرده است.

مؤلف بخش شانزدهم را به مقام، قلمرو، میزان دانش و فرهنگ ایرانیان در عصر هخامنشی اختصاص داده و در ابتدا نظرات اشخاص برجسته‌ای چون فیلوزا، هردوت و پلو تارک را در این زمینه از سلطنت هخامنشی‌ها آورده است. سپس خدمات متقابل علمی ایران و یونان به ویژه در دانش پزشکی و همچنین مناسبات علمی و فرهنگی ایران و مصر در عهد هخامنشی را اشاره نموده و نیز دانش پزشکی، علوم طبیعی، حکمت و فلسفه در ایران عصر هخامنشی را اجمالا مورد بررسی قرار داده است. دکتر خدادایان در بخش هفدهم، تاریخ‌نگاری عصر هخامنشی را مورد بررسی و نقادی قرار داده استمنابع تاریخ ایران پیش از اسلام بطور عمده متعلق به تاریخ‌نویسان و جهانگردان غیر ایرانی است. واقع بینانه باید اعتراف کرد بخش عمده‌ای از تاریخ ایران در عهد ماد و هخامنشی را مورخان یونانی نوشته‌اند؛ به دیگر سخن یونانیان و رومیان  عمده‌ترین نگارندگان تاریخ ایران پیش از اسلام هستند.

دکتر اردشیر خدادادیان ابتدا مفصلا به بررسی زندگی هردوت و نقش و سهم او در نگارش بخش مهمی از تاریخ عصر هخامنشی نشسته است. او کوشیده است تا آنجا که منابع و مآخذ تاریخی گزارشات صاحب‌نظران و پژوهش‌های مورخان اگاهی می‌دهند، به شناختن و شناساندن هر چه بهتر، دقیق‌تر و منصفانه‌تر این چهره یونان و جهان بپردازد. او به افرادی چون کتزیاس، توسیدید، گزنفون، دیود ورسیسیلی و سترابون شخصیت‌های برجسته جغرافیا و تاریخ باستان پرداخته و همچنین پلوتارک یکی از برجسته‌ترین مورخین جهان باستان را به خوبی می‌شناساند. او تالیف خود را با ارائه جداول زمان‌بندی شده شاهان هخامنشی در پژوهش‌های گوناگون در بخش هجدهم پایان بخشیده است.

قابل ذکر است که عکس‌هایی نیز از کتاب "ایران" نوشته "رومن گریشمان" به صفحات پایانی کتاب ضمیمه شده است. در این کتاب منابع متعددی از زبان‌های مختلف مورد استفاده مولف قرار گرفته که این وسعت تحقیق کمک شایانی به کم نظیر بودن کتاب عزیز هخامنشی‌ها نموده است.

 

کتیبه های شاهان هخامنشی

 

كتيبه‌هاي شاهان هخامنشي

هر گاه كه ايران مورد هجوم تاخت و تازهاي اهريمني مي‌شد، منابع كهن و دست نوشته ها از ميان مي‌رفت و در زماني ديگر با تغييرات فراوان جمع آوري و تدوين مي‌شد. در عوض كتيبه‌هاي شاهان هخامنشيني در سينه‌ سنگ‌ها، هم چنان، به سان روزهاي آغازين خود، براي ما باقي ماندند. دزدان و غارت گران را، راهي براي انهدام اين صفحات زرين نبود. هر چند بسياري از نقش برجسته‌ها و تنديس‌ها را در دل سنگ‌ها تراشيدند و خراب كردند، اما هميشه در صورت غلبه نيروهاي اهريمني، نور و روشنايي باقي خواهد ماند و اين كتيبه‌ها براي ما و براي آيندگان باقي مانده‌ است.

     زباني كه اين كتيبه‌ها بدان نوشته شده است، زبان پارسي باستان است و با خط ميخي روي سنگها كنده شده است. در اين جا فشرده هر كتيبه يي را مي آوريم تا از اغلب اين كتيبه‌ها آگاهي فراهم شود و از چگونگي و زمان كتيبه‌ها آگاهي درستي داشته باشيم. از اغلب شاهان هخامنشي، لوحه‌ها و كتيبه‌هايي باقي مانده است.

     سرگذشت كشف خط ميخي و خواندن آن، خود داستان بسيار دلكشي است كه حاوي فداكاريها، عشق و شور و علاقه بسياري از دانشمندان است كه از اين راه دين بزرگي را به آنها بايستي ادا كنيم. بزرگترين اين دانشمندان سرهانري راولين سن ((Sir Henry Rawli Nson  خاورشناس بزرگ نامي انگليسي است كه با زحمات و كوشش هاي فراواني خط ميخي را خواند و در اثر اين كشف بزرگ، تاريخ ملل قديم آسياي غربي را به روي جهانيان باز كرد.


1-
لوح زرين آرِي‌يارمن Ariyaramna

در اين لوح، شاه هخامنشي مي گويد:

             من شاه بزرگ در پارس هستم. كشور من داراي اسبان خوب و مردان نيرومند است و اهورامزدا، خداي بزرگ آنرا به من بخشوده است. به خواست اهورامزدا، من شاه اين كشور هستم.

      اين لوح به سال 1299 خورشيدي مطابق با 1920 ميلادي در همدان پيدا شد. از روي اين الواح است كه به عظمت شاهنشاهي هخامنشي پي مي‌بريم. همچنين در تمام اين الواح و كتيبه‌ها، نام اهورامزدا (بگ وزرك Baga Vazraka  يعني خداي بزرگ) آمده و شاهان به درگاهش سپاسگزاري مي‌كرده‌اند و شوكت و شكوه و عظمت خود را از توجه وي دانسته‌اند. آنچه كه مهم و در خور توجه است، ستايش مطلق اهورامزدا، خداي بزرگ است.

2- لوح زرين ارشام Arshama

              من ارشام، شاه بزرگ و شاه شاهان در پارس هستم. اهورامزدا خداي بزرگ، بزرگترين خدايان، مرا شاه كرد. كشور پارس را كه داراي بهترين اسبان و نيرومندترين مردان است به من بخشود و به خواست او من شاهم، باشد تا اهورا مزدا، مرا و خاندانم و اين كشور را در پناه خود نگاه دارد.

     اين لوح نيز به سال 1299 خورشيدي مطابق با 1920 ميلادي در همدان پيدا شده است. قسمت كمي از آخر آن افتاده و آخرين سطرش براي ما باقي نمانده است.


3-
كتيبه داريوش بزرگ در بيستون

     كتيبه داريوش در سينه كوه بيستون كنده شده است. اين كوه در 30 كيلومتري كرمانشاه واقع شده است و در حدود 4000 پا از سطح دريا بلند است. به گفته «ديو دوروس» مورخ يوناني نام آن بگستان bagastan يا بغستان baghastan  به معني «جاي خدا» بوده است. البته اين در صورتي است كه بگ يا بغ را به خدا  ترجمه كنيم.

     بلندي اين كتيبه بالغ بر70 متر است. داريوش در آن از رويدادهاي نخستين سالهاي شهرياريش و جنگ‌هاي فراوان خود و كشورگشايي‌هايش و ملل و اقوامي كه تابع شاهنشاهي ايران شده بودند گفتگو مي‌كند. اين مفصل‌ترين كتيبه‌اي است كه از شاهان هخامنشي باقي مانده است. اينك خلاصه مطالب كتيبه نقل مي‌شود و تنها مطالبي نقل مي گردد كه با موضوع مورد نظر پيوند داشته باشد:

         من داريوش بزرگ، شاه پارس، شاه شاهان و شاه كشورها هستم. به اين جهت ما هخامنشي خوانده شده‌ايم كه از ديرگاه نسل اندر نسل از نژاد شاهان بوده‌ايم. به خواست اهورامزداست كه من شاه هستم و هم اوست كه شاهي را به من بخشود. اين است كشورهايي كه زير فرمان من آمدند و بخواست اهورامزدا من شاه ان كشورها شدم (نام كشورهاي مختلف در كتيبه آمده). بنابر مشيت اهورامزدا بود كه بر بيست و سه كشور شاه شدم و فرمانم هميشه در اين كشورها جاري است. در سراسر اين كشورها نيكان را نيك نواختم و بدان را سخت كيفر دادم. به خواست اهورامزدا، به قانون من در اين كشورها عمل مي‌شد.

    از اين پس در كتيبه، شرح عصيان كشورهاي زير فرمان داريوش مي‌آيد. شرح هر يك از اين شورش‌ها و جنگ‌هاي داريوش در كتيبه آمده است. همه جا داريوش پس از هر پيروزي، مي گويد:                       

    كه به ياري و خواست اهورامزداست كه من شاه شدم، نيرومند شدم و پيروز شدم....


4-
دين هخامنشيان- داريوش و اسفنديار

     درباره مسئله دين هخامنشيان كه آيا زرتشتي بودند يا نه، كتيبه‌هاي داريوش در واقع هر محققي را دچار ترديد مي‌كند، چون در اين كتيبه‌ها، داريوش در جلوه زرتشتي كامل است، چون كسي است كه به حقيقت آموزش‌هاي زرتشت پي برده و به آنها عمل كرده است.

    اگر به واپسين سطرهاي كتيبه‌ها بنگريم كه چگونه علاوه بر آنكه داريوش زرتشتي را در اوج اعتلا مي‌نگريم، همانند او را با اسفنديار نيز در مي‌يابيم و بر اثر همين همانندي‌هاست كه برخي محققان داريوش و اسفنديار را يكي مي دانند. قسمت پايان كتيبه چنين است:

          با سپاه به سوي سكاييه رهسپار شدم. در جنگي كه در گرفت، سكاها كه خودهاي سر تيز به سر مي‌نهند، از پيشم گرختند اما آنها را دنبال كردم و سپاهشان را در هم ريختم. يكي از سردارانشان را بدست خود كشتم. سردار بزرگشان در دست من گرفتار شد. آنگاه من سرداري به دلخواه خود بر آنان گماشتم و آن كشور از آن من شد. سكاها مردماني بي وفا بودند. آنان اهورامزدا را پرستش نمي‌كردند، اما من اهورامزدا را مي‌پرستيدم، به خواست اهورامزدا بود كه بر آنان چيره‌گي يافتم و آنان به ميل من رفتار كردند. اينك من، داريوش شاه مي‌گويم: هر كه اهورامزدا را بپرستد، چه زنده باشد و چه مرده، خير و بركت از آن او خواهد بود.


5-
كتيبه داريوش در نقش رستم

يكي از كتيبه هاي با شكوه داريوش، كتيبه اي است در نقش رستم، در حوالي تخت جمشيد. اين كتيبه با بياني ساده و بي پيرايه، شكوه و بزرگي و نيرومندي و پارسايي و ايمان داريوش را نشان مي دهد:

                اهورامزدا چون اين ديار را پريشان و در هم شده ديد، مرا به شاهي آن بر گماشت، به ياري وي من نظم و امنيت را در آن برقرار ساختم و چنان شد كه فرمانم بي چون و چرا، در همانجا اجرا گشت. هر گاه بر آني كه دريابي كشورهايي را كه من زير فرمان آوردم چند است و چون، به پيكرهايي بنگر كه تخت مرا مي بردند و آنگاه است كه خواهي دريافت نيزه سپاهي پارسي تا چه دور دست رفته است. آنچه را كه كردم همه با ياري و تأييد اهورامزدا بود. اهورامزدا ياريم كرد و من موفق شدم. اهورامزدا مرا و خاندانم را و اين كشور را حفظ كند.

اي مردمان با فروتني و ادب، فرمان اهورامزدا را گردن نهيد.


و اينك به كتيبه ديگري از داريوش در نقش رستم بنگريم:

               خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين جهان زيبا را بيافريد، كه خرد و نيروي كوشش را بر من ارزاني داشت. به خواست و نيروي اهورامزدا شاهم و فرمان‌هاي او را اينچنين اجرا مي‌كنم: دوستدار و پيرو راستي هستم و بدي دشمنم است. خواهان داد و عدل هستم. نه مي‌خواهم كه از سوي توانايي به ناتواني ستم شود و نه مي‌خواهم كه ناتواني به توانايي بد كند. آنچه موفق با راستي است ميل من است و آنچه خلاف راستي است به شدت با آن مخالفم. خويم را در حد اعتدال نگاه مي‌دارم و چون خشم مرا فرا گيرد، با اراده بر آن چيره مي‌شوم مبادا كه ناروايي روي دهد. آنكه بد كند به كيفرش مي رسانم. هر گاه مردي بر عليه كسي ادعا كند، تا مورد دادرسي واقع نشود بر او حكمي روا نمي‌كنم.

از آناني خشنود هستم كه با تمام نيرو و قدرتشان در راه نيكي بكوشند. اين چنين است رفتار و كردار من و اين است آنچه كه من مي‌كنم.


6-
كتيبه داريوش در شوش

در اين كتيبه، داريوش مطابق معمول از قدرت و نيروي خودش در حكومت و نظمي كه بر قرار ساخت سخن مي گويد كه فشرده كتيبه اين چنين است:

             خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين سرزمين را آفريد، آن آسمان را آفريد، مردم را خلق كرد و شادي را براي مردم مقرر داشت، كه داريوش را شاه كرد، شاه بزرگ ميان همه شاهان.

من داريوشم، شاه شاهان، شاه ايران و همه كشورهايي كه فرمانبر من هستند با مردم مختلف و نژادهاي گوناگون. من داريوش شاهم، پسر ويشتاسب هخامنشي، به خواست و اراده اهورامزدا بر اين همه سرزمين هاي پهناور فرمانروايي مي‌كنم. آنچه را از اعمال و كردار بد رواج داشت باز داشتم. زيبايي و راستي و داد را در همه كشورها مقرر فرمودم. همه اينها را بنا برخواست اهورامزدا و تاييد او انجام داده‌ام. اهورامزدا، مرا، خاندانم را و كشورم را هم چنان در پناه خود نگاه دارد و اين نوشته‌ها دير بپايد.


7-
كتيبه بزرگ داريوش در شوش

در اين كتيبه، داريوش را از نظر اخلاق و ديانت و ايمان بهتر مي‌شناسيم:

               من هستم داريوش، شاه شاهان، شاه بزرگ همه سرزمين‌ها، پسر ويشتاسب هخامنشي. اهورامزداست بزرگترين خداي جهان و اوست كه مرا آفريد و شاه كرد و اين سرزمين وسيع را با انسان عالي و مردان نيرومند به من وا گذاشت. اهورامزدا را خواست آن بود كه من در اين سرزمين شاه باشم. من او را با خلوص پرستيدم و او مرا ياري كرد. آنچه را كه انجام دادم، همه از روي داد و نيكي بود.

آنگاه در ادامه كتيبه در چگونگي ساخت بناي كاخ شوش شرحي آمده است. اين مطالب شكوه و شوكت و جلال زندگي ايراني را در آن عصر بازگو مي‌كند.


8-
كتيبه‌هاي خشايارشاه

     آنچه كه آيين داريوش بود، آيين خشايارشاه نيز بود. اين دو هر چند كه در اخلاق و صفات با هم متفاوت بودند، اما خشايارشاه در دين و آيين، از داريوش پيروي مي‌كرده است و همان جملات و عبارات و مفاهيمي را كه داريوش در كتيبه‌هاي خود بكار مي‌برده را در كتيبه‌هاي خود ارائه داده است. ما نمي‌دانيم كه آيا مأخذ و مبناي اين جملات و عبارات چه منبعي بوده است و آيا داريوش رأساً خود چنين عباراتي را انشا كرده و يا از متن و يا متوني مقدس اقتباس كرده است. اما نظر دوم منطقي‌تر بنظر مي‌آيد يعني داريوش با توجه به متوني مقدس درباره اهورامزدا، متن نوشته‌هاي خود را تنظيم كرده است. مانند چنين عباراتي:

        خداي بزرگ است اهورامزدا كه آسمان را آفريد، كه اين زمين را آفريد، كه مردم را آفريد، كه شادي را از براي مردم آفريد.

اين جملات در آغاز اغلب كتيبه‌ها از داريوش بزرگ تا اردشير سوم موجود است.

در پايان اغلب كتيبه‌ها هم به چنين عباراتي بر مي‌خوريم:

        آنچه كه از كارهاي نيك به وسيله من كرده شد جز اراده و خواست اهورامزدا نبود. او مرا و خاندانم و كشورم را نگاهبان باشد.


در قسمتي از يك كتيبه‌ خشايارشاه چنين آمده است:

              چون شاه شدم، يكي از اين كشورها در حال شورش بود كه به ياري اهورامزدا آنرا آرام و فرمانبر كردم، آنگاه در ميان اين كشورها، جايي بود كه مردم پرستش ديوها مي‌كردند و پرستش‌گاه‌هايي از براي آنان ساخته بودند. بنابر اراده و خواست اهورامزدا، من آن پرستش گاهها را خراب كردم و همه جا گفتم كه ديوان را نبايستي پرستيد و فرمانم روان گشت. جايي كه پيش از آن ديوان پرستيده مي‌شدند، من در آنجا اورمزد را با فروتني ستايش كردم و كارهايي اين چنين كردم و همه را بنابر اراده و ياري اهورامزدا به انجام رسانيدم.

اي تويي كه در آينده زنده خواهي بود، اي تويي كه پس از اين زندگي خواهي كرد، هرگاه بر آني تا در زندگي شادكام باشي، هرگاه خواهاني كه در مرگ، آرام و آسوده باشي، راه اهورامزدا را برگزين.


9-
كتيبه اردشير اول

     پس از خشايارشاه، پسرش اردشير اول به شهرياري رسيد. كشته شدن خشايارشاه، قدرت مركزي را تقليل داد. اردشير اول نيز آنچنان قدرتي نداشت كه اغتشاش را فرونشاند و اين آغاز انحطاط عصر طلايي هخامنشي بود. از اردشير اول، يك كتيبه در تخت جمشيد بدست آمده است. اين كتيبه نشان مي‌دهد كه وي نيز از پدر و نيايش در دين پيروي كرده و پيرو كيش اهورايي بوده است. خلاصه كتيبه‌اش اين چنين است:

        خداي بزرگ است اهورامزدا كه آسمان را آفريد، كه اين زمين را آفريد، كه مردم را آفريد، كه شادي را از براي مردم آفريد، كه اردشير را شاه كرد. به خواست و تأييد اهورامزدا، اين كاخ را كه پدرم خشايارشاه بنايش را شروع كرده بود، تمام كردم. باشد كه اهورامزدا، مرا و شهرياري مرا و آنچه كه من كردم، جاودان دارد.


10-
داريوش دوم

     پس از اردشير اول، پسرش داريوش دوم به شهرياري رسيد. در مذهب و دين وي نيز از اهورامزدا همان‌گونه ياد مي‌كند كه پدرش ياد كرده بود. در كتيبه‌اي كه از وي باقي مانده اشاره مي‌كند كاخي را كه پدرش موفق به انجام آن نشده بود را به خواست و ياري اهورامزدا به پايان رسانيده و از اهورامزدا طلب ياري و جاودانگي آثارش را مي‌كند.


11-
اردشير دوم

     پس از داريوش، پسرش اردشير دوم شاه شد. وي در شهرياري مدعي سرسختي داشت كه برادر كهترش بود بنام كورش كه شاهزاده اي زورمند و جسور و بي پروا بود كه سرانجام به وضع بدي كشته شد. اگر وي بجاي برادرش به سلطنت مي‌رسيد بطور قطع هخامنشيان آنگونه سريع به شكست دچار نمي‌شدند و چه بسا كه جريان تاريخ ايران به نوعي ديگر مدون مي‌شد.

از اردشير دوم سه كتيبه در دست است كه در دو كتيبه پس از اهورامزدا از آناهيتا و ميترا ياد شده است. در يكي از كتيبه‌ها چنين آمده:

             من اردشير هستم، شاه بزرگ پسر داريوش شاه، به خواست و اراده اهورامزدا اين كاخ را بر افراشتم. اهورامزدا و آناهيتا و مهر، مرا و كشورم را و آثارم را نگاهبان باشد.

در يك كتيبه ديگر، با اندكي اختلاف درباره بنايي ديگر عيناً مضموم فوق را تكرار كرده است. اما در كتيبه سوم كتيبه ديگر كاملا به پيروي از شاهان پيش از خود فقط از اهورامزدا ياد كرده است و از آناهيتا و مهر در اين كتيبه نشاني نيست. كتيبه اين چنين است:

               خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين زمين را آفريد، آن آسمان را آفريد كه مردم را آفريد و شادي را براي مردم آفريد، كه مرا شاه كرد، يك شاه بزرگ، برتر از شاهان ديگر..... به خواست اهورامزداست كه من در اين كشور بزرگ و دور و دراز شاه هستم. اهورامزدا اين موهبت را به من ارزاني كرد. اهورامزدا مرا و شهرياري مرا و خاندانم را و كشورم را نگاهبان باشد.

 12- اردشير سوم

     پس از اردشير دوم، پسرش اردشير سوم شاه شد. وي نيرومند بود قدرت و اراده اي آهنين داشت. به زودي دست‌اندر كار تسويه بدخواهان شد. مصر و شهرهايي ديگر را كه راه خودسري پيش گرفته بودند را با قدرت، مطيع گرداند. چنان ضرب شستي با صدور يك اعلاميه شديدالحن به آتن نشان داد كه يونانيان مجبور به اطاعت شدند اما در همان حال بود كه فيليپ (360 پيش از ميلاد) پادشاه مقدوني و پدر اسكندر شروع به جهان خوارگي كرد. وي از ايران در بيم و هراس بود چون ملاحظه مي‌كرد كه چگونه اردشير سوم موقعيت متزلزل ايران را امنيت بخشيده و ايران در راه اعاده قدرت است. اما در همين حين، دشمنان،  اردشير سوم را مسموم ساختند و وي را كشتند و پس از او داريوش سوم به شهرياري رسيد و دوران اول شكست ايران با شاهي اين شاهزاده و غلبه اسكندر شروع شد.

     از اردشير سوم يك كتيبه باقي است كه وي چون پدرش در حاليكه با ايماني راسخ از اهورامزدا ياد كرده با اين حال از ميترا نيز در كنار اهورامزدا نام مي‌برد و اين كتيبه چنين است:

     خداي بزرگ است اهورامزدا كه اين زمين را آفريد، آن آسمان را آفريد، كه مردم را آفريد و شادي را براي مردم آفريد و مرا كه اردشير هستم شهرياري بخشيد. يك شهريار بي نظير و بزرگ.


آنگاه در اصل و نسب و كارهايش سخن گفته و در پايان چنين مي گويد:

      اهورامزدا و ميترا، مرا و اين كشور را و آن چرا كه من كردم نگاهبان باشد.


                                                                                                                          
پايان

 

 

حمله اعراب به ایران

 

در مورد هجوم تازیان به ایران و پیامدهای آن بسیاری از پژوهندگان تاریخ ایران کتابهایی نوشته اند که هریک با توجه به نگرش و عقاید خود به این واقعه پرداخته اند.آنچه که در کتابهای درسی مدارس به آن پرداخته شده این است که کلیه ایرانیان با غوش باز پذیرای دین تازه و سروری عربهای بدوی بر ایران بوده اند و عربها بدون هیچ خشونت و خونریزی وارد ایران می شوند.اما آیا این تمام واقعیت است؟بی شک اگر کمی درباره این مقطع تاریخی کنجکاوی کنیم در می یابیم آنچه که به عنوان تاریخ به خورد ما داده اند و هنوز هم می دهند چیزی جز واژگونه ای از یک رخداد تاریخی نیست.برای اینکه ببینیم در این مقطع از تاریخ ایران، بر ایران و ایرانی چه گذشته نخست باید شرایط آن روزگار ایران و همسایگان آن بویژه تازیان را مورد بررسی قرار دهیم. برای این کار از کتاب دو قرن سکوت کمک میگیریم.دکتر زرین کوب شرایط را این گونه روایت می کند: در آن روزگاران که هیبت و شکوه دولت ساسانی سرداران و امپراتوران روم را در پشت دروازه های قسطنطنیه به بیم و هراس می افکند، عربان نیز مانند سایر مردم (انیران) روی نیاز به درگاه خسروان ایران می آوردند و در بارگاه کسرا چون نیازمندان و درماندگان می آمدند و گشاد کار خویش را از آنان می طلبیدند.پیش از این نیز به درگاه شهریاران ایران جز از در فرمانبرداری در نیامده بودند. پیش از اسکندر (گجسته) بیابان عرب در زمره سرزمینهایی بود که به داریوش شاهنشاه ایران تعلق داشت.

در دوره ای برخی از تازیان به بحرین و کناره های دریای پارس به غارت آمده بودند اما شاپور ذوالاکتاف آنها را ادب کرد و به جای خویش نشاند.در تمامی ادوار بعد هم میبینیم که تازیان دست نشاندگان و گماشتگان و خراج گزار دولت ایران به شمار می آیند.

در مورد جایگاه زندگی تازیان هم روایت زرین کوب خواندنی است: بادیه های ریگزار بی آب نجد و تهامه را دیگر آن قدر محل نبود که حکومت و سپاه ایران را به خویشتن کشاند.زیرا در این بیابانهای بی آب هولناک خیال انگیز از کشت و ورز و بازار و کالا هیچ نشانی نبود و جز مشتی عرب گرسنه و برهنه که چون غولان و دیوان همه جا بر سر اندکی آب و مشتی سبزه با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند.

در مورد خلق و خوی تازیان هم این موارد خواندنی است: جز آزمندی و سود پرستی هیچ چیز در خاطر آنها نمی گنجد . هرگز از آنچه مادی و محسوس است فراتر نمی‌روند و جز به آنچه شهوت پست انسان را راضی میکند نمی اندیشیدند.از افکار اخلاقی آنچه بدان می نازیدند مروت بود و آن نیز جز خودبینی و کینه جویی نبود.شجاعت و آزادگی که در داستانها به آنها نسبت داده اند همان در غارتگری و انتقام جویی به کار می رفت.تنها زن و شراب و جنگ بود که در زندگی بدان دل می بستند.

اما چگونه است که این مردمان نیمه وحشی توانستند تمدنی چنین با عظمت را نابود کنند؟ دکتر زرین کوب در این مورد اشاره ای جالب دارد:او این بدبختی را نتیجه سایه افکندن اهریمن نفاق شقاق در ایران می داند و این دقیقترین تعبیری است که می توان ارایه کرد.

ما در اینجا به نبردهای آغازین بین سپاه ایران و تازیان نمی پردازیم و بیشتر تمرکز ما بر ورود سیل گونه تازیان به داخل ایران و جنایتهایی است که در حق کودکان و زنان این مرز و  بوم روا داشته اند.

بعد از شکست سپاه ایران و عقب نشینی یزدگرد به داخل ایران و نواحی شرقی، تازیها بی پرواتر شهرهای ثروتمند ایران را یکی پس از دیگری غارت کردند و زنان و کودکان را به بردگی بردند. وقتی تازیها وارد شهری می شدند از آبادانی و شکوه آنجا به تعجب می افتادند چنانکه گویی به بهشت وعده داده شده به آنها دست یازیده اند و برخی دیوانه وار فریاد می زدند به خدا قسم اینجا همان بهشتی است که محمد وعده آن را به ما داده. اما آنها این بهشت را به خاطر عقده حقارتی که نسبت به سایر ملل داشتند با خاک یکسان کردند. اما در این میان مردم ایران هربار که فرصتی به دست می آوردند بر ضد تازیان شورشهایی به راه می انداختند اما چون این حرکتها منسجم نبود و سپاهی هم نمانده بود تا از این حرکتها پشتیبانی کند به فجیع ترین وضع سرکوب می شدند. برای نمونه وقتی مردم استخر بر ضد حاکم عرب استخر شورش کردند و تازیان را از شهر بیرون انداختند عبداله ابن عامر سوگند خورد که : "چندان بکشد از مردم استخر که خون براند...به استخر آمد و خون همه مباح گردانید و چندانکه می کشتند خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند. پس برفت.و عدد کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود برون از مجهولان" (فارسنامه ابن بلخی ص 116). در سال سی ام هجری مردم خراسان بر ضد تازیان قیام کردند. عثمان خلیفه تازیان ، عبداله ابن عامر و سعیدابن عاص  را فرمان داد که آنان را سرکوب نماید.(مجمل التواریخ و القصص ص283). جالب اینجاست که بسیاری از این تازیان که مسوول سرکوبی مردم بودند از راهزنان و غارتگران عرب بودند که در مرزهای ایران آبادیها و روستاها را غارت می کردند مانند مثنی ابن حارثه و سویدابن قطبه.......

بله این تنها گوشه ای از جنایتهای اعراب در حق مردم ایران است . در یادداشت آینده هم به این موضوع پرداخته خواهد شد و آثار معنوی و روحی روانی این جنایتها را بیشتر بررسی خواهیم کرد.

با پیشنهادهای خود این یادداشت را پر بار کنید

 

در یادداشت پیشین اشاره ای کوتاه داشتیم به پیشینه ی اعراب و چگونگی روابط آنها با همسایگان خودشان و به اینجا رسیدیم که پس از ورود به داخل ایران شروع به کشتن مردم بی دفاع شهرها کردند. تمامی گنجینه ها را غارت کرده و به مرکز خلافت فرستادند.در برابر سیل هجوم تازیان شهرها و قلعه های بسیاری ویران گشت خاندانها و دودمانهای بسیاری بر باد رفت. اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند.از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفته بودند باج و ساو گران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. و همه این کارها در سایه شمشیر و تازیانه اعراب انجام می گرفت.

درباره رفتار و کردار این فاتحان نیز موارد شنیدنی بسیار است: در تجارب السلف برگ 30 می خوانیم که شخصی عرب پاره ای یاقوت یافت که بسیار گرانبها بود. شخص دیگری که ارزش آن را می دانست یاقوت را به هزار درهم از او خرید. وقتی به او گفتند یاقوت را ارزان فروخته ای گفت اگر می دانستم بالاتر از هزار عددی است آنرا طلب می کردم!!

همچنین می خوانیم که گروهی از اعراب به کیسه ای پر از کافور دست یافتند و پنداشتند که نمک است. کمی از آنرا در دیگ ریختند. مزه غذا تلخ شد. خواستند کافور را به زمین بریزند اما شخصی که ارزش کافور را می دانست آنرا به کرباس پاره ای از آنان خرید.

آری این چنین بود که قومی با این درجه از توحش بر ایران چیره گشت و عرب با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت و از آن پس محرابها و مناره ها جای آتشکده و پرستش گاهها را گرفت. زبان پهلوی جای خود را به زبان تازی داد. گوشهایی که به شنیدن زمزمه های مغانه و سرودهای خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبیر و تنین صدای موذن را با حیرت و تاثر تمام شنیدند.کسانی که مدتها ترانه های طرب انگیز باربد و نکیسا لذت برده بودند رفته رفته با صدای زنگ شتر مانوس شدند.

از آسیبهای معنوی این واقعه هرچه نوشته و گفته شود کم است. یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. دکتر زرین کوب چنین می گوید: عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند.آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده  ایران به خطر اندازد.به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند همه را یکجا نابود کردند. نوشته اند وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن  را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.(آثارالباقیه ص 35،36،48).دکتر بهانه اعراب را این گونه بیان می کند: شاید بهانه عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران این نکته بود که خط و زبان ایران را مانع نشر و رواج قرآن می شمرد. در واقع از ایرانیان حتا آنها که آیین مسلمانی پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی توانستند به تازی بخوانند. نوشته اند که مردم بخارا به اول اسلام، در نماز قرآن به تازی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بود که در پس ایشان بانگ زدی: بکنیتا نکنیت، و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی: نگونیا نگونی کنیت. (تاریخ بخارا ص 75 چاپ تهران).با چنین علاقه ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند شگفت نیست که سرداران عرب زبان ایران را تا اندازه ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از بین بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند.

در مورد کتاب سوزی اعراب هم سخنهای بسیار گفته شده .بسیاری آنرا تایید کرده اند و برخی هم آنرا مورد تردید قرار داده اند. اما دکتر زرین کوب نیکو گفته آنجا که می گوید: این تردید چه لازم است؟! برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است.در حمله تازیان موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خویش را از دست دادند.با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیداست که دیگر کتابها و علوم آنها نیز که به درد تازیان هم نمی خورد موجبی برای بقا نداشت.

نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نشانی از آنها باقی نیست. باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است. گفته اند که وقتی سعدابن ابی وقاص بر مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیاری دید. از عمر درباره این کتابها دستوری خواست.عمر در پاسخ به او گفت :که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابهاست، سبب راهنمایی است، خداوند برای ما قرآن فرستاده که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آنها جز مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. بدین سبب آن همه کتاب را در آب یا آتش افکندند.(ابن خلدون مقدمه چاپ مصر ). بدین گونه بود که کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی بی همتا بودند به دست این کودکان سبک مغزی افتاد که از جهنم هولناک صحرای عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند.و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.و در پایان این یادداشت سخنی از خسرو پرویز می آوریم که در کتابهای تازیان نقل شده: خسرو می گوید اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند .بهترین خوراکی که منعمانشان می توانند به دست آورند گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آنرا از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند... .(عقدالفرید ج 2 ص5 چاپ قاهره

 

 

 

ادامه نوشته

منشور حقوق بشر کوروش کبیر

 

بنام ایزد پاک

روز نوزدهم آذر كه برابر با دهم دسامبر است را روز جهاني حقوق بشر نامگذاري كرده اند. منشور حقوق بشر در دهم دسامبر 1948 به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل قرار گرفت و دولت ايران يكي از نخستين امضاكنندگان اين اعلاميه بود  اما به خوبي مي دانيم كه نخستين اعلاميه جهاني حقوق بشر , اعلاميه حقوق بشر كوروش كبير مي باشد كه بيش از 2500 سال از عمر آن مي گذرد. اين استوانه در پي كاوشهاي باستانشناسي در شهر "اور" به دست "هرمزد رسام"  از اعضاي باستانشناسي انگليسي كشف شد و هم اكنون زينت بخش موزه بريتيش ميوزيوم انگلستان است و يك نسخه كپي از آن هم در ساختمان سازمان ملل نصب شده .

 

به اين بهانه بخشی از متن منشور كورش كبير كه به عقيده آگاهان اولين منشور حقوق بشر در جهان به شمار می آيد از نظرتان می گذرد:

(( منم كوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهارگوشه جهان. پسر كمبوجيه، شاه بزرگ ... نوه كورش، شاه بزرگ ... نبيره چيش پيش ، شاه بزرگ . . .

آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياری نشستم، مردوك خدای بزرگ، دلهای پاك مردم بابل را متوجه من كرد... زيرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.

برده داری را بر انداختم ، به بدبختی های آنان پايان بخشيدم. وضع داخلی بابل و جايگاههای مقدسش قلب مرا تكان داد...

من فرمان دادم كه هيچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نيازارند.

مردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد... او بركت و مهربانيش را ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستوديم. . .

من همه شهرهايی را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه هايی را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاههای خود برگرداندم و خانه های ويران آنان را آباد كردم.

همچنين پيكره خدايان سومر و اكد را كه نبونيد بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نيايشگاههای خودشان بازگرداندم، باشد كه دلها شاد گردد.

بشود كه خدايانی كه آنان را به جايگاههای مقدس نخستينشان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خدای بزرگ برايم زندگانی بلند خواستار باشند...

من برای همه مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم. ))

یادآوری این نکته ضروری است که بسیاری از موارد اعلامیه جهانی حقوق بشر از قبیل برابری زن و مرد، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی کار، آزادی مسافرت، آزادی در انتخاب همسر و خیلی از آزادیهای دیگر که در  منشور حقوق بشر آمده ریشه در گاتهای زرتشت دارند .

 

 

ناصر ادین شاه

 

ناصرالدین شاه

اول آبان ۱۲۲۷ ه ش ناصرالدين شاه به كمك ميرزا تقى خان اميركبير وارد تهران شد و در روز بعد در قصر گلستان تاج گذارى كرد. از آن جايى كه ميرزاتقى خان در دستگاه وزيرى دانشمند چون قائم مقام دوم بزرگ شده بود، با آن كه بچه آشپز و روستازاده اى بيش نبود ولى با تعليم و تربيت در منزل قائم مقام به قول امروزى ها تحصيل كرده و فرهيخته گرديده بود. او به اين نكته كاملاً آگاه شد كه هرگونه تحول فرهنگى، هنرى، صنعتى و حتى انقلاب هايى كه مى توانست ملت ها را از انحراف و كجراهه برهاند، در گرو سواد و درك مسائل سياسى، اجتماعى و علمى است. از اين جهت از ابتداى صدارت خود در جوار كليه اصلاحاتى كه كرد شاه را مجبور كرد كه سلطنت كند نه حكومت. مجدانه تصميم به تاسيس مدرسه اى گرفت كه در آن اكثر علوم زمان را به نوجوانان ايرانى بياموزند و آن را «دارالفنون» كه ترجمه واژه اروپايى «پلى تكنيك» (Poly technic) است، نام نهاد. ميرزاتقى خان كوشش هاى لازم در زمينه ساخت مدرسه و استخدام معلمين خارجى و استادان ايرانى يعنى همان كسانى كه در دوره عباس ميرزا به اروپا رفته و متخصص شده بودند را انجام داد ولى در زمان افتتاح اين مدرسه او در حالت تبعيد در باغ فين كاشان بود. كارى كه اميركبير كرد در واقع در حكم انقلاب فرهنگى و سياسى بود و اگر امير با دسيسه سياستمداران «آنگلوفيل» (طرفدار انگلستان) و «روسوفيل» (طرفداران روسيه) و دستور ناصرالدين شاه كشته نمى شد، شايد وضعيت ايران كنونى از كشور ژاپن نيز بهتر مى شد. زيرا اميركبير توانست دارالفنون را ( در ۱۸۵۴ ميلادى= ۱۲۳۳ شمسى= ۱۲۶۸ قمرى) آماده بهره بردارى نمايد و در همان سال خود به قتل رسيد و ثمره تاسيس اين نهاد بزرگ فرهنگى خويش را نديد. اگر او زنده مى ماند، با اقدامات تدريجى و گام به گام پادشاه قاجار را از اريكه ديكتاتورى به يك مقام تشريفاتى مبدل مى ساخت و بدون خونريزى فرمان تشكيل مجلس و آن چيزى كه فرنگ رفته ها به آن «كنستى توسيون» (constitution) يا «كنستى تيوشن» (قانون اساسى و مشروطيت) مى گفتند مى رسيد. ژاپنى ها اقدامى شبيه به كار اميركبير را در چهارده سال بعد يعنى در ۱۸۶۸ در زمان امپراتورى «موتوسو هيتو» (Mutsuhito) به اتفاق صدراعظمش «هيرو بومى اى تو» (Hirobumi Ito) انجام دادند و دست «شگون ها» (Shogoun) يا سپهسالاران كل و عوامل نفوذى سنت گرا، مرتجع و فاسد را از دربار ژاپن كوتاه كردند. از ۱۸۶۸ تا ۱۸۸۹ يعنى به مدت ۲۱ سال آنها با ساختن دارالفنون هايى شبيه اروپا و فرستادن محصل به خارجه و استخدام اساتيد خارجى، ژاپن را به قول آلبرماله مورخ فرانسوى به اندازه ششصدسال جلو بردند. سرزمينى كه به صورت سنتى به كشور آفتاب طالع معروف بود در اثر اين دگرگونى بزرگ فرهنگى كه در تاريخ ژاپن به «انقلاب ميجى» (Meigi) (نهضت صلح روشن) معروف بود در رديف قدرت هاى اروپايى قرار گرفت. به طورى كه در ۱۹۰۵ ميلادى (۱۲۸۴ شمسى) ژاپن يگانه كشور آسيا بود كه روسيه، يعنى بزرگترين كشور اروپايى، را طى جنگ دريايى تسوشيما شكست داد. و در واقع آفتاب بخت ژاپن طالع گرديد و در زمره قدرت هاى بزرگ جهان درآمد. ميرزاتقى خان اميركبير چهارده سال قبل از ژاپنى ها دست كسانى چون سلطنه ها، دوله ها و افراد فاسد بانفوذ را از دربار كوتاه كرد. آنها در دربار ناصرالدين شاه همان مقامى را داشتند كه شگون ها در دربار ژاپن، ولى افسوس كه دست اجنبى اين رادمرد را از ايران گرفت. شاهزاده سنگدلى چون مسعود ميرزا ظل السلطان فرزند ناصرالدين شاه در تاريخ مسعودى اعتراف به قتل او به وسيله پدرش مى كند و مى نويسد: «ميرزا تقى خان اميرنظام در اوايل دولتش مدرسه برپا كرد و ترتيب قشون داد و كارهايى كرد. آنچه كه ما امروز داريم از آثار اين مدرسه است اما بيچاره سرش را در اين راه داد. از روى انصاف بگويم و خدا را به شهادت مى طلبم كه در مورد مقام آن مرد نمك به حلال يكتا غلو نكردم. او از خواجه نظام الملك وزير سلاجقه، صاحب بن عباد وزير ديالمه و پرنس بيسمارك، لرد پالمرستون و ريشليو فرانسوى و پرنس كارچه كف روس بحق با عرضه تر بوده است. در جمعه ۱۷ ربيع الاول ۱۲۶۸ در حمام كشته شد و او را فصد كردند و به ديار عدمش فرستادند ولى آثار او هنوز با قى است
جريان ايجاد دارالفنون ميرزا تقى خان اميركبير در (۱۲۶۶ ه ق) فرمان داد تا در گوشه اى از ارك شاهى واقع در شرق خيابان باب همايون (شمال غرب خيابان ناصريه «ناصرخسرو بعدى») ساختمانى براى اين مدرسه ساخته شود. براى انجام اين منظور، ميرزا رضا مهندس باشى را كه در عهد عباس ميرزا نايب السلطنه براى تحصيل به اروپا رفته بود و در رشته معمارى و ساختمان تخصص گرفته بود، مامور ساختن دارالفنون كرد. او نيز به محمدتقى معمارباشى كه در دربار ناصرالدين شاه سرپرست بناها بود ماموريت داد كه هرچه زودتر ساختمان آن را به پايان برسانند. هدف امير آن بود كه فرزندان مستعد همه طبقات اجتماعى در آن به صورت رايگان درس بخوانند. غافل از آنكه بعد از عزل او اين مدرسه به طبقات اعيان و شاهزادگان تعلق خواهد گرفت و بالاخره اميركبير با توطئه مامورين سفارت انگليس مقيم تهران و حمايت مهدعليا مادر شاه و ميرزا آقاخان نورى (اعتمادالدوله) از همه مشاغلى كه داشت عزل شد و در ۲۵ محرم ۱۲۶۸ ه ق به كاشان تبعيد شد و در ۱۷ ربيع الاول همان سال در حمام فين كاشان به قتل رسيد. در ۵ ربيع الاول ۱۲۶۸ يعنى ۱۲ روز قبل از قتل ميرزاتقى خان اميركبير، ناصرالدين شاه اين مدرسه را افتتاح كرد. او بعد از قتل امير، بارها با زمزمه اشعار زير اظهار ندامت مى كرد: مرد خردمند هنرپيشه را - عمر دو بايست در اين روزگارتا به يكى تجربه آموختن- در دگرى تجربه بردن به كار
استخدام كادر علمى و نحوه اداره و سازمان دارالفنون ميرزاتقى خان براى تامين كادر هيات علمى در درجه اول از ميان فارغ التحصيلان ايرانى مدارس اروپايى كه در زمان عباس ميرزا به فرنگ رفته بودند به عنوان استاد و مترجم كتب مختلف علوم استفاده كرد و براى رفع كمبود كادر علمى به نمايندگان و سفراى ايران در اروپا دستور داد كه به غير از انگلستان و روسيه كه به ايران طمع ورزى استعمارى دارند با دولت ها و روساى دارالفنون ها و انيورسيته هاى (دانشگاه ها) اروپا مذاكره و ترتيب استخدام اساتيد مورد لزوم را در رشته هاى نظام، مهندس، طب، جغرافيا، علوم طبيعى، فن چاپ، گرافيك، نقشه بردارى و رياضيات بدهند.زمانى كه امير عزل شد تمام امور مربوط به ساختمان دارالفنون و استخدام اساتيد و معلمين را انجام داده بود. ولى در طول سلطنت پنجاه ساله ناصرالدين شاه عده اى از فارغ التحصيلان همين مدرسه و استادان خارجى به عنوان معلم و استاد به استخدام دارالفنون درآمدند تا رفع كمبود اساتيدى را بنمايند كه در ابتداى تاسيس اين مدرسه به استخدام ايران درآمده و سپس به عللى به مملكت خود بازگشته بودند. اساتيد اوليه دارالفنون عبارت بودند از دكتر «پولاك» اتريشى معلم طب، دكتر «كلوكه» فرانسوى معلم طب، دكتر «شليمر» اتريشى معلم طب و داروسازى، كاپيتن «زاتى» استاد مهندسى نظامى و مهندس «كارنوتا» استاد عمليات كوهستانى نظامى كه هر دو اتريشى بودند، ژنرال «پروسكى» لهستانى الاصل استاد جغرافيا و زبان فرانسه، موسيو «بوهلر» فرانسوى معلم رياضيات، موسيو «ريشار» فرانسوى عكاس باشى و استاد زبان فرانسه و انگليسى كه در ضمن زبان فارسى را مى دانست و او اولين عكس را از ناصرالدين شاه گرفت. محصلين ممتاز رشته عكاسى به دستور او براى تكميل فن عكاسى به سالز بروك اتريش مى رفتند. ميرزاابوالحسن خان فروغى ذكاءالملك اول معلم ادبيات، تاريخ و فلسفه، محمدعلى فروغى ذكاءالملك دوم معلم فسلفه، تاريخ و ادبيات، ميرزاعبدالغفارخان نجم الدوله معلم رياضيات و نجوم، واگت اتريشى معلم علوم طبيعى، مادروس خان ارمنى اهل جلفا كه فارغ التحصيل روسيه بود، ضمن تدريس زبان روسى به ناصرالدين شاه معلم زبان روسى دارالفنون بود. رضا قلى خان هدايت ضمن حفظ نظامت، معلم تاريخ و ادبيات، ميرزاعبدالغفارخان معلم رياضى، موسيولومر رئيس بخش موزيك نظام، ميرزاكاظم خان معلم شيمى و طبيعى، محمدخان كمال الملك غفارى معلم نقاشى و هنر، محمدرضا كلهر معلم خوش نويسى، ابوترات غفارى معلم نقاشى و هنر، عبدالمطلب اديب كاشانى معلم ادبيات، مهندس عباس خان استاد پياده نظام، ابوالحسن نقاش باشى معلم نقاشى، تقى خان حكيم باشى كاشانى معلم طب و شيمى و داروسازى، دكتر خليل ثقفى اعلم الدوله معلم طب، كلنل پوشه ايتاليايى معلم پياده نظام. براى ترجمه دروس از مترجمين زير استفاده مى شد ميرزا ملكم خان اصفهانى، دكتر خليل ثقفى، مادروس خان، ميرزا آقاخان كرمانى، ميرزاعلى خان امين الدوله، محمدحسين خان فروغى، محمدعلى فروغى. روز يكشنبه ۵ ربيع الاول ۱۲۶۸ يعنى در حدود ۱۵۶ سال پيش مدرسه دارالفنون با حضور ناصرالدين شاه و رجال دربار با صد نفر دانش آموز كه همه فرزندان شاهزادگان و اعيان و وابستگان آنها بودند و لباس متحدالشكل در برداشتند افتتاح شد. اولين رئيس دارالفنون ميرزامحمدخان شيرازى بود كه شغل وزارت امورخارجه را نيز برعهده داشت. در روز افتتاح به امر ناصرالدين شاه، رضاقلى خان هدايت معروف به للـه باشى، جدخاندان هدايت كه فردى دانشمند بود به نظامت مدرسه انتخاب شد. در اين مدرسه جوانان ايرانى در رشته هاى مختلف تربيت مى شدند. از جمله طب و داروسازى، رياضيات و مهندسى، معدن شناسى و شيمى، نظام و موزيك (پياده، سوار و توپخانه)، نقاشى، تاريخ و جغرافيا، علوم طبيعى، ادبيات فارسى و عربى اما شاه اجازه نداد رشته علوم سياسى تدريس شود زيرا از انتشار افكار آزاديخواهانه در بين جوانان وحشت داشت و هركس كه در اين باره صحبت مى كرد به شدت سياست مى شد. اما براى جبران اين كمبود محمدحسين فروغى ذكاء الملك اول، چون تاريخ را اصل و مبناى سياست مى دانست و عقيده داشت كه بدون اين علم، سياست قابل فهم نخواهد بود ضمن تدريس تاريخ جهان به ويژه اروپا و عقايد فلسفى فلاسفه از يونان باستان تا دوره معاصر به طور ضمنى و غيرمستقيم علوم سياسى را در قالب مسائل فلسفى و تاريخى به محصلين مى آموخت. محصلين علاوه بر اخذ شهريه ماهانه از غذاى بين روز نيز استفاده       مى كردند.



 

نامه عمر به یزدگرد سوم

 

نامه عمر به يزدگرد سوم ساسانی و پاسخ يزدگرد به آن


نسخه اصلی اين نامه ها در موزه لندن نگهداری مي باشد.زمان نگاشته شدن اين نامه مربوط به پس از جنگ قادسيه و پيش از جنگ نهاوندکه حدود چهار ماه به طول انجاميد.
 

نامه عمر بن الخطاب


از عمر بن الخطاب خليفه مسلمين به يزدگرد سوم شاهنشاه پارسيزدگرد، من اينده روشنی برای تو و ملت تو نمي بينم مگر اينکه پيشنهاد مرا بپذيري و با من بيعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهيان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پيشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.
شروع کن به پرستش خدای واحد، به يكتا پرستی، به عبادت خدای يكتا که همه چيزرا او آفريده. ما برای تو و برای تمام جهان پيام او را آورده ايم، او که خدای
 
راستين است.
از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای
 
راستين است و خالق جهان.
الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذير. به راه کفر آميز خود پايان بده و اسلام بياور و الله اکبر را منجی خود بدان.
با اين کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسيان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسيان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بيعت کن.
الله اکبر
خليفه مسلمين
عمربن الخطاب



پاسخ يزدگرد به عمر:


از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسيان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، يزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خليفه تازیان.(لقبی که پارسیان به اعراب نهادند به معنی سگ شکاری)
به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد
تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدایراستينت، الله اکبر، بدون اينکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.
اين بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.
مردک، تو به من پيشنهاد می کنی که خداوند يكتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند يكتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر اين رویه زندگی روزمره ماست.
زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهايمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.
شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفريده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام اين اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اينهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهايمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. اين بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و اين نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.
خدای ما اهورا مزداست و اين بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پيش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اينهمه فاجعه است؟
آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟
یا اينکه پیروان الله به نام او اين کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟
شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چيزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسيان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را اين بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اينکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.
من پيشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.
من تو را نهی نمی کنم از اينکه اين دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.
 آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراين آنها تو و مردم تو را بخاطر اين کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.

يزدگرد سومافسوس و هزار افسوس.....

 

 

ایرانیان 2500 ساله

 

                                                                         بنام خداوند جان و خرد

 

                                                                         ایرانیان ۲۵۰۰ ساله؟!!

 

نام سرزمین و فرهنگ و تمدن ایران در جهان نامی دیر اشنا و شناخته شده میباشد .

ادب و فرهنگ و تاریخ سرزمین ایران نه اکنون بلکه درتمام دوران تاریخ بر تارک تاریخ جهان درخشان میباشد . چه انزمانی که ایرانیان بر اوج قله قدرت و بزرگی بر جا بوده اند و چه هنگامیکه بر خاک تباهی و بندگی کشیده شده اند همواره نام نیک و بزرگی از خود بر جای گذاشته اند . ایران نامی نیست که در همین چند سده اخیر شکل گرفته و شناخته شده باشد . فرهنگ ایرانی فرهنگ نو پا و جوانی نیست که تازه پا به عرصه وجود گذاشته باشد و یا جان مایه خود را از دیگر فرهنگها و مللها وام گرفته باشد.

چه در دوران باستان و چه دراین زمان همواره در نوشته های ادبی ، علمی و تاریخی کشورهاو ملل جهان از ایران و فرهنگ ان نام برده شده است . از متون کهن یونانی و بابلی گرفته تا اسناد مصریرومیهندی و غیره تا نوشته های امروز کشورهایی چون فرانسهروسیهژاپنچین و ...... از ادب و فرهنگ و ایین این سرزمین و اخلاق و منش مردمان ان سخن بمیان امده است . در بسیاری از متون کهن و اثار بجای مانده از دانشمندان و بزرگان ادب و دانش جهان باستان چون سقراط و بقراطگزنفوناسترابونهرودوت و فیثا غورس گرفته تا متون دینی چون تورات نام بزرگان و سرزمین ایران بطور مکرر اورده شده است . از نوشته ها و متون و گزارشات گذشته و حال که بگذریم در دانش باستانی شناسی و شرق شناسی ( ایرانشناسی ) چه در ایران و چه در کشورهای دیگر به این گوشه از سیاره زمین که ایران نام گرفته توجه ویژه ای شده است . تقریبا پس از اغاز رنسانس در اروپا ( قرن پانزدهم میلادی ) و شکل گیری دانش تاریخ و باستانشناسی بطور علمی و اکادمی منطقه شرق بویژه ایران بسیار مورد پژوهش و جستجو و کاوش قرار گرفته و تقریبا از قرن هجدهم تا کنون که حدود 3 سده را در بر میگیرد پژوهشهای دامنه داری در پهنه خاک ایران انجام گرفته که اثار بسیاری از این کاوشها بدست امده است .

بی گمان با توجه به اثار یافت شده و پژوهشهاو کاوشهای انجام گرفته امروز دیگر برای جهانیان و ایرانیان بخوبی اشکار گشته که تاریخ و تمدن ایران دارای چه دیرینگی و ارزشی میباشد . برکسی پوشیده نیست که یکی از والاترین و پر افتخارترین تمدن های جهانی که بدست بشر شکل گرفته تمدن و فرهنگ ایرانی است . اما با توجه به موارد مستند یافت شده و اثار برجای مانده متاسفانه همچنان در بسیاری از کتابهانوشته ها و گزارشات تحقیقیمتون دانشگاهی و دبیرستانیروزنامه هااخبارسایت های اینترنتی و ........ بسیاری دیگر از این دست رسانه ها ما درباره تاریخ و تمدن ایران با گزارشات درست و بجا روبرو نمیشویم ! و اگر هم دانشمندان و پژوهشگرانی جسته و گریخته با گزارشهای بجا و مستند و علمی توانسته اند به درستی و واقعی به فرهنگ و تاریخ تمدن ایران اشاره نمایند یا از درون ایران و یا از بیرون از مرزهای این سرزمین مورد بی لطفی و بی مهری و بی توجهی و تحت الشعاع ارای دیگران قرارگرفته و نتوانسته اند انگونه که باید و شاید در تغییر دادن امارهای اشتباه و مغرضانه دیگران تاثییر بسزایی بگذارند !

اکنون اندیشه و بینش از این نوشته ها و سخنان چیست ؟

نگارنده این جستار میخواهد از دیدگاهی دیگر به ایرانشناسی بپردازد ! در این گزارش بطور مفصل یا حرفه ای و یا به گفتار و سخن ویژه ای پیرامون یک اثر باستانی یا یک دوره تاریخی نمی پردازیم . حتی این گزارش بران نیست تا بخواهد از اغاز به تاریخ و فرهنگ ایران بپردازد . پیشتر اورده شد که ایران و فرهنگ درخشان ان از چه دورانها و تا چه حدود و در نزد بیگانه و دوست شناخته شده میباشد ، اما با توجه به شناخت و بدست امدن اسناد و مدارک از این سرزمین پهناور اهورایی که اکنون یک سوم ان بنام ایران خوانده میشود ؟! و مابقی تکه تکه بنامهای دیگر تغییر هویت و شخصیت یافته همچنان گزارشهای مستند نادرست در بسیاری از نوشته و پژوهشها بچشم میخورد و دردا که در خود ایران بیشتر از جاهای دیگر به این مهم نادرست و نابجا پافشاری میگردد ، و چه بسا که دانشگاهها و اساتید ارجمند و میراث فرهنگی بیشتر به ان دامن میزنند و بر ان پافشاری مینمایند!!

این گزارش تنها با مطرح کردن چندین پرسش میخواهد ضمیر ناخوداگاه و یا گاهی ضمیر اگاه ایرانیان را بیدار نموده و بر ان است که اندکی بیاندیشند که در جهان کنونی دارای چه وضعیت و در کجا ی تمدن جهانی جای دارند ؟

مگر با این نگاه بتوانیم تکلیف خودمان را با کشور و فرهنگمان بدانیم . در واقع پرسشها جهت به چالش کشیدن اندیشه فراماسونری و استثماری جهانی میباشد که سده هاست با مردم فریبی و اگاهی رسانی نابجا و غرض الود بر روی این مرزو بوم سایه سیاه افکنده است .

1-تاریخ و تمدن ایران به یکباره از 559 پیش از میلاد هنگام اغازشاهنشاهی

کوروش بزرگ هخامنشی اغاز میگرددو به همگان شناسانده میگردد و چه در داخل و چه در خارج در بیشترمتون و کتابها کوشش بران است که همین تاریخ به خورد ایران داده شود ؟!!

2- نام مکانهایی چون دریای کاسپین (هیرکانه ) به خزر و گاهی با اصرار خلیج پارس به خلیج عرب و یا دریای اریتره به عمان شناخته و شناسانده میشود ؟!!

3- کوشش و تلاشهای بسیاری انجام گرفته که ایرانیان را به سرزمین خودشان مهاجر و کوچنده بشناسانند و جایگاه ایرانیان و اریاها را در نقطه ای دور و مبهم به مردم ایران بشناسانند ؟!!

4- هنگامی که از ایران میخواهند نام ببرند به اقوام هند و اروپایی اشاره مینمایند ( نام من دراوردی ) و به ناگاه منطقه ای بسیار گسترده و مهمی از لحاظ تاریخی و فرهنگی و استراتژیکی بنام ایران که یکسر ان در مرزهای هند و چین و مرز دیگران در انسوی میان رودان ( بین النهرین ) میباشد از روی نقشه محو میگردد؟!!

5- همواره کوشش بر ان است تا ادبیات شفاهی و بومی و ادبیات کتبی ایرانیان از 3 هزارسال بیشتر نشود ؟!!

6- تاریخ ظهور پیامبر ایرانیان اشو زرتشت به یکباره به دوره هخامنشی می انجامد و هزاره ها از تاریخ ان کوتاه میگردد؟!!

7- ایین مهر ایرانیان بی اغاز است و گاهی تخیلی ؟!!

8- تاریخ شعر و سرود و ترانه در ایران پس از یورش اعراب به ایران اغاز میگردد؟!!

9- اثار کهن و باستانی و شهرنشینی بیشتر در غرب و مربوط به غیر ایرانیان شناخته میشود ؟!!

10- اغاز شکل گیری دبیره نویسی ( الفبا و خط ) و دانش ستاره شناسی و ریاضی را ایرانیان از دیگران اموخته اند ؟!!

11- فلسفه و منطق و عرفان در ایران باستان ناشناخته بیان میگرددو شکوفایی ان پس از ورود اعراب میباشد؟!!

12- منطقه اتروپاتن ( اذربایجان ) سرزمینی اصیل ترک نشین و زبان اذری همان زبان ترکی شناخته میشود ؟!!

و صدها پرسش تامل برانگیز دیگر مانند اینها که همواره تلاش بر کوچک نمودن و بی اهمیت و ارزش جلوه دادن تاریخ و فرهنگ ایران میباشد . به یکباره تاریخ تمدن بیش از ده هزارسال ایرانیان به 2500 تا 3000 سال نهایتا پایان میابد !!هدف از این گزارشها و نگارش های نابجا در طول تاریخ بدست دشمنان ایرانیان بخوبی اشکار و روشن میباشد ، اما چرا ایرانیان خود نیز بدان میپردازند ؟!!

چرا با توجه به اینکه هزاران و میلیونها اثار معماریهنریتاریخینوشتاری و شهرنشینی در این سرزمین وجود دارد همچنان ایرانیان به مشتی نوشته ها و چرندیات خنده اور بیگانگان سود جو میپردازند و به انها استناد میجویند ؟ چرا هنوز اساتید و به اصطلاح دانشمندان تاریخ و باستانشناسی و ادبیات و هنر و یا فلان نگارنده کتاب و مقاله نگاره فروهر را اهورامزدااغاز تمدن ایرانیان را 2500 ساله شاهنشاهیدریای کاسپین را خزرتاریخ و گزارشات دوران پیش از ماد و هخامنشی را اساطیری و داستانی و یا تخیلیسرزمین اصلی ایران را جایگاهی واهی و مبهمکوچ ایرانیان را به سرزمین ایران وووووو می نگارد ؟! و ا ز همه مهمتر اینکه اجازه چاپ و نشر ان هم فرا هم میگردد و از همه بدتر اینکه در دانشگاهها بطور تخصصی و در مدارس بطور عمومی خوراک دانش و ادب فرزندان این سرزمین میگردد؟!!

ایا براستی هنوز ما ایرانیان متوجه نشده ایم که تا کنون از سوی دشمن و بیگانه چه بلایی بر سرمان امده و در اینده چه بلایی قرار است بر سرمان بیاورند که اینگونه ما را مدهوش و حیران خود نموده اند ؟! ایا در پس پرده این گفتارها و گزارشهای به اصطلاح ایراندوستان دشمن شاد چهره سیاه و زشت استثمار و دست تجاوز و چپاول بیگانگان سو د جو برای ما نمایان نگشته که این چنین به پیروی از گفتار انان استناد جوییم و همانی را بگوییم که انان میخواهند ؟!!

ایا نمیخواهند از ایران سرزمینی دیگر با نام و نشانی دیگر بسازند ؟ ایا اکنون دو سوم خاک ایران را با همین ترفند ها و ریاکاریها در طی دو سده اخیر از سرزمینمان جدا نکرده اند و به ان هویتی پوشالی دیگر نبخشیده اند ؟!!

ایا ما بقی این تمدن و سرزمین هم درادامه نقشه های پیشین نمیخواهند دستخوش نادانی و نا اهلی خود ایرانیان به نفع بیگانگان گردد؟!

براستی تا کنون اندیشیده ایم که چرا سخن و پیام و دانش و باورو بینش بیگانه بر این سرزمین چیره گشته و ما را بازیچه دست خود قرار داده است ؟ چرا بایستی اثار سرزمین ما به چپاول برود و در کشورهای دیگر به حراج گذاشته شود؟ چرا اثاری که هر کدام از انها موجبات دگرگونی تاریخ جهان را بوجود می اورند بایستی اکنون در تاریکخانه ها و سردابهای موزه های دیگر کشورها بایگانی گردد و دانش و تاریخ ان اشکار نگردد؟!

از این چرا و چراهای دیگر بسیار است که هر ایرانی خردمندی را به اندیشه و ا میدارد و بر ان میدارد تا در پس تاریخ گذشته و حال چشمانش را به واقعیات و درستی ها باز نماید . نه به ان اندیشه ها و ارای پوچ و بی اساسی که تا کنون به نامها و عناوین فریبنده به خوردمان داده اند !

ایدون باد

 

 

تاریخ ایران پیش از اسلام

 

اگر بخواهیم تاریخ ایران پیش از اسلام را بررسی ‌‌کنیم باید از مردمانی که در دوران نوسنگی در فلات ایران زندگی می‌‌کردند نام ببریم. پیش از مهاجرت آریائیان به فلات ایران، اقوامی با تمدن‌های متفاوت در ایران می‌زیستند که آثار زیادی از آنها در نقاط مختلف فلات ایران مانند تمدن جیرفت (در کرمانِ کنونی) و شهر سوخته در سیستان، و تمدن ساکنان تمدن تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو و ماننا (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند و تمدن کاسی‌ها (در لرستان امروز) بجای مانده است. اما تمدن این اقوام کم کم با ورود آریائیان، در فرهنگ و تمدن آنها حل شد.

برای بررسی تاریخ ایران پیش از اسلام باید از دیگر تمدنهای باستانی آسیای غربی نیز نام ببریم. شناخت اوضاع و رابطه این مناطق ایران در رابطه با تمدن‌های دیگر نظیر سومر - اکد، کلده - بابل - آشور، و غیره نیز مهم است.

ایلامیان

ایلامیان یا عیلامی‌ها اقوامی بودند که از هزاره سوم پ. م. تا هزاره نخست پ. م. ، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمین‌های خوزستان، فارس، ایلام و بخش‌هایی از استان‌های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می‌شد.

آثار كشف ‌شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط می‌شده است. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.

به قدرت رسیدن حكومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم ‌ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. پادشاهی اَوان یکی از دودمان‌های ایلامی باستان در جنوب غربی ایران بود. پادشاهی آوان پس از شکوه و قدرت کوتیک ـ این شوشینک همچون امپراتوری اکد، ناگهان فرو پاشید؛ این فروپاشی و هرج و مرج در منطقه در پی تاخت و تاز گوتیان زاگرس نشین رخ داد. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یك هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.

سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مركزی تا بوشهر اثر گذار بوده است. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساكنان اوليه دشت خوزستان هستند.

مهاجرت آریائیان به ایران

آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران می‌‌زیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر می‌‌رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه ها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده است که در پایان دوران نوسنگی (7000 سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا 4000 پیش از میلاد ادامه داشته است.

نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها (کانتوها ـ کاشی‌ها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کا‌سی‌ها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک می‌‌شناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود 5000 سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس‌ها در قسمت جنوبی و پارت‌ها در حدود خراسان امروزی.

شاخه‌های قومِ ایرانی در نیمه‌های هزاره‌ی اول قبل از مسیح عبارت بوده‌اند از: باختریان در باختریه (تاجیکستان و شمالشرق افغانستانِ کنونی)، سکاهای هوم‌کار در سگائیه (شرقِ ازبکستانِ کنونی)، سُغدیان در سغدیه (جنوب ازبکستان کنونی)، خوارزمیان در خوارزمیه (شمال ازبکستان و شمالشرق ترکمنستانِ کنونی)، مرغزیان در مرغوه یا مرو (جنوبغرب ازبکستان و شرق ترکمستان کنونی)، داهه در مرکز ترکمستان کنونی، هَرَیویان در هَرَیوَه یا هرات (غرب افغانستان کنونی)، دِرَنگِیان در درنگیانه یا سیستان (غرب افغانستان کنونی و شرق ایران کنونی)، مکائیان در مکائیه یا مَک‌کُران (بلوچستانِ ایران و پاکستان کنونی)، هیرکانیان در هیرکانیا یا گرگان (جنوبغربِ ترکمنستان کنونی و شمال ایرانِ کنونی)، پَرتُوَه‌ئیان در پارتیه (شمالشرق ایران کنونی)، تپوریان در تپوریه یا تپورستان (گیلان و مازندران کنونی)، آریازَنتا در اسپدانه در مرکزِ ایرانِ کنونی، سکاهای تیزخود در الانیه یا اران (آذربایجان مستقل کنونی)، آترپاتیگان در آذربایجان ایرانِ کنونی، مادایَه در ماد (غرب ایرانِ کنونی)، کُردوخ در کردستانِ (چهارپاره‌شده‌ی) کنونی، پارسَی در پارس و کرمانِ کنونی، انشان در لرستان و شمال خوزستان کنونی. قبایلی که در تاریخ با نامهای مانناها، لولوبیان‌ها، گوتیان‌ها، و کاسی‌ها شناسانده شده‌اند و در مناطق غربی ایران ساکن بوده‌اند تیره‌هائی از شاخه‌های قوم ایرانی بوده‌اند که زمانی برای خودشان اتحادیه‌های قبایلی و امیرنشین داشته‌اند، و سپس در پادشاهی ماد ادغام شده‌اند.

مادها در ایران نزدیک 150 سال (708- 550 ق.م) هخامنشی‌ها کمی بیش از دویست سال (550-330 ق.م) اسکندر و سلوکی‌ها در حدود صد سال (330 -250 ق.م) اشکانیان قریب پانصد سال (250 ق.م – 226 م) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (226-651 م) فرمانروایی داشتند.

 

 

 

مادها

ماد در 675 پیش از میلاد

 

ماد در 600 پیش از میلاد

مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ می‌شناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند

پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.

از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایه‌های نخستین شاهنشاهی آریایی‌تباران در ایران را بنیاد نهاد.

دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسی‌ها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود رسید: از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوه‌های قفقاز.

 هخامنشیان

شاهنشاهی بزرگ هخامنشی در 330 ق.م.

هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

در ۵۲۹ پ.م کوروش بزرگ پایه گذار دولت هخامنشی در جنگ‌های شمال شرقی ایران با سکاها، کشته شد. لشکرکشی کمبوجیه جانشین او به مصر آخرین رمق کشاورزان و مردم مغلوب را کشید و زمینه را برای شورشی همگانی فراهم کرد. داریوش بزرگ در کتیبهً بیستون می‌‌گوید: " بعد از رفتن او (کمبوجیه) به مصر مردم از او برگشتند..."

شورش‌ها بزرگ شد و حتی پارس زادگاه شاهان هخامنشی را نیز در برگرفت. داریوش در کتیبه بیستون شمه‌ای از این قیام‌ها را در بند دوم چنین نقل می‌کند: " زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت خراسان (مرو، گوش) افغانستان (مکائیه)." داریوش از 9 مهر ماه 522 تا 19 اسفند 520 ق.م به سرکوبی این جنبش‌ها مشغول بود.

جنگ‌های ایران و یونان در زمان داریوش آغاز شد. دولت هخامنشی سر انجام در 330 ق. م به دست اسکندر مقدونی منقرض گشت و ایران به دست سپاهیان او افتاد.

اسکندر سلسله هخامنشیان را نابود کرد، دارا را کشت ولی در حرکت خود به شرق همه جا به مقاومت‌های سخت برخورد، از جمله سغد و باکتریا یکی از سرداران جنگی او بنام سپتامان 327- 329 ق. م در راس جنبش همگانی مردم بیش از دو سال علیه مهاجم خارجی مبارزه دلاورانه کرد. در این ناحیه مکرر مردم علیه ساتراپهای اسکندر قیام کردند. گرچه سرانجام نیروهای مجهز و ورزیده اسکندر این جنبش‌ها را سرکوب کردند ولی از این تاریخ اسکندر ناچار روش خشونت آمیز خود را به نرمش و خوشخویی بدل کرد.

 

ایران

تاریخ ایران

ایران پیش از آریایی‌ها

 

تاریخ ایران پیش از اسلام

 

    | دودمان‌ها و حکومت‌ها

 

ایلامیان

 

ماد

 

هخامنشیان

 

سلوکیان

 

اشکانیان

 

ساسانیان

 

تاریخ ایران پس از اسلام

 

    | دودمان‌ها و حکومت‌ها

 

خلفای راشدین

 

امویان

 

عباسیان

 

ایران در دوران حکومت‌های محلی

 

    | دودمان‌ها و حکومت‌ها

 

طاهریان

 

صفاریان

 

سامانیان

 

آل زیار

 

آل بویه

 

غزنویان

 

سلجوقیان

 

خوارزمشاهیان

 

ایران در دوره مغول

 

    | دودمان‌ها و حکومت‌ها

 

ایلخانیان

 

ایران در دوران ملوک‌الطوایفی

 

    | دودمان‌ها و حکومت‌ها

 

سربداران

 

تیموریان

 

مرعشیان

 

کیائیان

 

قراقویونلو

 

آق‌قویونلو

 

ایران در دوران حکومت‌های ملی

 

    | دودمان‌ها و حکومت‌ها

 

صفوی

 

افشاریان

 

زند

 

قاجار

 

پهلوی

 

جمهوری اسلامی

 

موضوعی

 

تاریخ معاصر ایران

 

تاریخ مذاهب ایران

 

·                     مهرپرستی

·                     زرتشتی

·                     تسنن

·                     تصوف

·                     تشیع

·                     تاریخ اسلام

 

تاریخ زبان و ادبیات ایران

 

جغرافیای ایران

 

استان‌های تاریخی ایران

 

اقتصاد ایران

 

گاهشمار تاریخ ایران

 

پروژه ایران

 

سلوکیان

ایران در زمان سلوکیان (330 - 150 ق.م.)

پس از مرگ اسکندر (323 ق. م) فتوحاتش بین سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیائی او که ایران هسته آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان (330 - 150 ق.م.) در آمد. پس از مدتی پارت‌ها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند سلوکیان را نابود و امپراتوری اشکانی را ایجاد کنند.

اشکانیان

امپراتوری اشکانی 250 ق.م. 224 م.

اشکانیان (250 ق. م 224 م) که از تیره ایرانی پرنی و شاخه‌ای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبه‌های داریوش پرثوه آمده است که به زبان پارتی پهلوه می‌شود. چون پارتیان از اهل ایالت پهله بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز می‌‌توان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خزر و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌‌شد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای خزر می‌‌زیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.

این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگ‌های ایران و روم آغاز شد. سلسله اشکانی در اثر اختلافات داخلی و جنگ‌های خارجی به تدریج ضعیف شد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.

ساسانیان

 

شاهنشاهی ساسانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ م.

ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.

سلسله اشکانی به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. وی سلسله ساسانیان را بنا نهاد که تا 652 میلادی در ایران ادامه یافت. دولت ساسانی حکومتی ملی و متکی به دین و تمدن ایرانی بود و قدرت بسیار زیادی کسب کرد. در این دوره نیز جنگ‌های ایران و روم ادامه یافت.


در همين دوران مانی[1] (216 - 276 میلادی) به تبلیغ مذهب خود پرداخت. مانی پس از مسافرت به هند و آشنائی با مذهب بودائی سیستم جهان مذهبی مانوی خود را که التقاطی از مذهب زردشتی، بودائی و مسیحی و اسطوره بود با دقت تنظیم کرد و در کتاب "شاهپورگان" اصول آن‌ها را بیان و هنگام تاجگذاری شاپوراول به شاه هدیه کرد. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول) خودداری از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن می، دوری از زن و جمع نکردن مال (واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است. شاپور و هرمزد، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه "معنویت" و "آشتی‌خواهی" سوق می‌‌داد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت می‌‌کاست.

جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روز گسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدف‌های شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمی‌داد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه او را محکوم و مقتول نمودند ( 276 میلادی). از آن پس مانی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک(زندیق) کشتند. مانویان درد و جانب شرق و غرب، در آسیای میانه تا سرحد چین و در غرب تا روم پراکنده شدند.


امپراتوری پهناور ساسانی که از رود سند تا دریای سرخ وسعت داشت، در اثر مشکلات خارجی و داخلی ضعیف شد. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم بود. در دوره او مسلمانان عرب به ایران حمله کردند و ایرانیان را در جنگ‌های قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند شکست دادند و بدین ترتیب دولت ساسانی از میان رفت.

در پایان سده پنجم و آغاز قرن ششم میلادی جنبش بزرگی جامعه ایران را تکان داد که به صورت قیامی واقعی سی سال ( 24-494 م.) دوام آورد و تأثیر شگرفی در تکامل جامعه آن روزایران بخشید.

در چنین اوضاعی مزدک[2] پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود که گویند موسسش زردشت خورک بابوندس بوده، پرداخت. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی استوار است:

روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد.

اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است: یکی برابری و دیگری دادگری.

مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش به طرز وحشیانه‌ای سرکوب شد، اما افکار او اثر خود را حتی در قیام‌ها و جنبش‌های مردم ایران در دوران اسلام، باقی گذاشت

 

 

 

 

ذوالقرنین

 

ذوالقرنین

خداوند در قرآن كريم از شخصيتي ملقب به « ذوالقرنين » ياد كرده است كه البته در مورد نام واقعي اين فرد , ميان مفسران و محققان اختلاف است. گرچه اكثر مفسران قرآن بي آنكه دليل قانع كننده اي ارائه دهند مدعي هستند كه مقصود قرآن از ذوالقرنين , اسكندر مقدوني بوده است. ولي مولانا ابوكلام آزاد – وزير فرهنگ هند در دولت مهاتما گاندي - در كتاب فوق العاده مفيدي كه تحت عنوان « ذوالقرنين يا كوروش كبير » نگاشته است و دكتر ابراهيم باستاني پاريزي آنرا به فارسي برگردانده است , با برهان هايي انكار ناپذير اثبات مي كند كه تنها كسي كه ميتواند مقصود قرآن از « ذوالقرنين » باشد كوروش بزرگ است ولاغير. ظاهراً دكتر باستاني پاريزي در هنگام ترجمه ي اين كتاب , نسخه اي از آن را در اختيار موسسه ي دهخدا قرار داده اند و آنان نيز عيناً در لغتنامه وارد كرده اند ولي به گفته ي آقاي باستاني , گويا كم لطفي كرده اند و نام مترجم را از قلم انداخته اند! به هر روي آنچه مي خوانيد خلاصه اي است از آن مطلب :
هويت « ذوالقرنين » مذكور در قرآن بحثي است نفيس و مهم درباره ي يكي از مسائل تاريخي دشوار كه محققان قديم و جديد در آن متحير بوده اند. در قرآن كريم ذكر پادشاهي باستاني موسوم به ذي القرنين آمده است. اين پادشاه كه بوده و در كجا ظهور كرده و چرا بدين لقب شگفت انگيز ملقب شده است؟ آيا براستي پادشاهي كه بدين لقب ناميده شده وجود داشته است يا كلمه خرافي و يكي از اساطير اولين است ؟ اين مسائل و بسياري از پرسشهاي ديگر پيرامون اين مسئله هست و در طي قرون و اعصار گذشته خاطر دانشمندان و محققان را به خود مشغول كرده است. ليكن هيچ پاسخ مقنعي بدان نداده اند. اما بحثي كه ما به نشر آن آغاز كرده ايم مي پنداريم اين مشكل را به طور قطع حل كرده و پرده از هويت ذي القرنين برداشته و به همه ي پرسشهاي وابسته بدان پاسخ داده است.

در سوره ي كهف ضمن چند آيه نام شخصي از تاريخ قديم آمده است كه وي به ذي القرنين ملقب است و آن آيات اين است : « و يسبلونك عن ذي القرنين قل سأتلوا عليكم منه ذكراً. انا مكنا له في الارض و آتيناه من كل شيء سببا. فاتبع سببا حتي اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمثة و وجد عندها قوما. قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا. قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يردالي ربه فيعذبه عذابا نكراً و اما من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسني و سنقول له من امرنا يسراً ثم اتبع سببا حتي اذا بلغ مظلع الشمس وجده تطلع علي قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. كذلك و قد احطنا بما لديه خبراً. ثم اتبع سببا. حتي اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوماً لايكادون يفقهون قولاً. قالوا يا ذاالقرنين ان يأجوج و مأجوج مفسدون في الارض فهل نجعل لك خرجا علي ان تجعل بيننا و بينهم سداً. قال ما مكني فيه ربي خير فاعينوني بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما. آتوني زبر الحديد حتي اذا ساوي بين الصدفين ,. قال انفخوا حتي اذا جعله ناراً قال آتوني افرغ عليه قطرا. فما اسطاعوا ان يظهروه و ما استطاعوا له نقباً. قال هذا رحمة من ربي فاذا جاء وعد ربي جعله دكاء وكان وعد ربي حقاً »

شأن نزول اين آيات و بعض روايات

ظاهر اسلوب آيات اين است كه از نبي ( ص ) از ذوالقرنين سؤال شده است و اين آيات در پاسخ سوال آمده است. ترمذي و نسائي و امام احمد در مسند خود روايت كرده اند كه قريش به اشاره ي علماي يهود اموري از پيغمبر پرسيدند كه يكي از آنها مسئله ي ذوالقرنين بود و گفتند : اين مرد كيست كه و اعمال او چه بوده است و قرطبي از اسدي روايت كند كه يهود گفتند ما را از پيغمبري خبر ده كه خدا نام او را در تورات نياورده بجز در يك جاي. پيغامبر پرسيد آن كيست ؟ گفتند ذوالقرنين. ابن حرير و ابن كثير و سيوطي نيز در تفاسير خود رواياتي آورده اند.

خصايص ذوالقرنين در قرآن

خلاصه آنچه در آيات از خصايص ذوالقرنين آمده اين است :

۱مردي را كه از پيغمبر پرسيدند ذوالقرنين نام داشته يعني اين نام يا لقب را قرآن از خود وضع نكرده بلكه آنان كه در باره ي وي پرسيدند اين نام را بر او اطلاق كردند و از اين روي فرموده است « ويسبلونك عن ذي القرنين »

۲خداي او را ملك بخشيده و اسباب فرمانروايي و غلبه براي او مهيا كرده است.

۳اعمال بزرگي را كه وي در جنگهاي عظيم خويش انجام داده اين سه امر است ؛ اول غربي - از بلاد خود به سوي مغرب متوجه گرديد و تا جايگاهي كه نزد او حد مغروب به شمار مي رفت رسيده و در آنجا خورشيد را بدانسان يافته كه گويي در چشمه اي فرو مي رود. دوم شرقي - و همچنان پيش رفته است تا به سرزميني رسيده كه آبادان نبوده و در آن قبايل بدوي سكونت داشته اند. سوم , به جايگاهي رسيده است كه در آن تنگناي كوهي بوده است و از پشت كوه گروهي موسوم به ياجوج و ماجوج ساكن بوده اند كه بر اهالي اين سرزمين از هر سو مي تاختند و به غارت مي پرداختند و آنان مردمي وحشي و محروم از مدنيت و خرد بوده اند.

۴پادشاه در تگناي كوه براي حفظ مردم از دستبرد و غارت ياجوج و ماجوج سدي بنيان نهاد.

۵اين سد تنها از سنگ و آجر ساخته نشد بلكه در آن آهن و مس نيز به كار رفت از اين روي سدي بلند برآمد بدانسان كه غارتگران از دستبرد بدان عاجز آمدند.

۶اين پادشاه به خداي و به آخرت ايمان داشت.

۷- پادشاهي دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت , و هنگام كشورگشايي و غلبه قتل و كينه ورزي را اجزات نمي داد از اين رو زماني كه بر قومي در غرب چيره شد پنداشتند كه او هم مانند ديگر كشورگشايان خونريزي آغاز خواهد كرد ولي او بدين كار دست نبرد بلكه به آنان گفت : هيچ گونه بيمي پاكان شما در دل راه ندهند و هر يك از شما كه عملي نيكو كند پاداش آنرا خواهد ديد. با آنكه آن قوم بي ياور و دادرسي در چنگال قدرت او بودند با ايشان شفقت كرد وبه دادگري و نيكوكاري دل آنان را بدست آورد.

۸به مال آزمند نبود زيرا هنگامي كه براي پي افكندن سد , مردم خواستند به گردآوري مال پردازند از قبول آن امتناع كرد و گفت آنچه را خداي به من ارزاني داشته مرا از اموال شما بي نياز مي ند ليكن مرا به قوت بازو ياري دهيد تا براي شما سدي آهنين بسازم.

حيرت مفسران

پس آن شخصيت تاريخي كه اعمال و صفات او اين است همين ذوالقرنين است ولي اين مرد كيست و چه وقت و در كجا بوده است ؟ نخستين مسئله اي كه خاطر مفسرين را به خود مشغول كرده نام يا لقب اين مرد است. چه انساني كه قرن يا قروني داشته باشد در تاريخ ديده نشده است از اين رو به حيرت فرو رفته اند و در تفسير آن علي العميا دچار اشتباهاتي شده و آرائي مختلف داده اند. بعضي گفته اند كه « قرن » در معناي لغوي آن استعمال نشده بكه بدان زمان اراده شده است از اين ر كه اين پادشاه دير زماني فرمانروايي كرده و فتوحات وي تا دو قرن كشيده است و از آن به ذوالقرنين ملقب شده است. آنگاه در تحديد مدت قرن هم اختلافاتي بيهوده به ميان آورده اند. بعضي۳سال و گروهي ۲۵سال و دسته اي۱۰ سال گفته اند و ابن جرير طيري در تفسير خود آثار صدر اول را در اين موضوع گرد كرده است وليكن اين امر نيز هويت ذوالقرنين را روشن نكرده است و موضوع بحث ابن جرير اين است كه آيا ذوالقرنين نبي است يا غير نبي , فرشته است يا بشر و ليكن از مجموع فراهم آورده هاي او معلوم مي شود كه ذوالقرنين در عهدي بسيار كهن ميزيسته است چنانكه روايات گفته اند كه با ابراهيم (‌ع ) هم عصر بوده است و از پيغمبران به شمار ميرفته و هم بخاري او را با انبياي قديم ذكر كرده و نام او را بر ابراهيم مقدم داشته است و ظاهراً معتقد است كه ذوالقرنين اندكي پيش از ابراهيم يا در عصر او بوده است. پس از پيداش طرق بحث و انتقادات تاريخي اذهان بعض از محققين متوجه يمن شد و پنداشته اند همچنان كه در اسماء ملوك حمير نظير « ذوالمنار و ذولاذغار » هست بعيد نيست پادشاهي يمني نيز وجود داشته است كه نامش ذوالقرنين بوده است چنانكه ابوريحان بيروني در آثارالباقيه نيز بر اين عقيده رفته و ابن خلدون هم متابعت او كرده است ليكن اين نظريه بر فرض غلط است و به هيچ دليل تاريخي متكي نيست بلكه با كليت قرائن و شواهد مخالف است. چه اولاً مي بينيم كه آثار سلف اجماع دارند بر اين كه سوال كنندگان از پيغمبر ( ص ) يهودي بوده اند و يا قريش به اشاره ي يهوديان و هيچ سببي وجود ندارد كه يهود را به شناختن پادشاهي يمني وادارد و تا آن حد آنرا بدان دلبسته كند كه يا خود آنرا از پيغمبر بپرسند ويا قريش را وادار به پرسش كنند و ثانياً اگر فرض كنيم كه قريش مكه از پيش خود و بي اشاره ي يهود به سوال پرداخته اند بدان سبب كه احوال شاهان حمير نزد آنان معروف بوده باز هم اين فرض به هيچ روي ما را قانع نمي كند زير اگر امر چنين بود در روايات و اساطير عرب يا در احاديث صحابه و تابعين ناچار اثري يا ذكري در اين باب يافت مي شد در صورتي كه در اين خصوص هيچ گونه نشانه و علامتي بطور قطع نيست. گذشته از اين بعيد نيست كه قصد سوال كنندگان تعجيز پيامبر بوده است و يقين داشته اند كه از ابناء وطن او خبري به وي نخواهد رسيد و ناچار از پاسخ عاجز خواهد آمد. و اگر ذوالقرنين مردي از عرب بود و اهل حجاز از او آگاهي داشند البته پيغمبر آنچه مي دانستند مي گفتند و خبر مي دادند و حتماً دليلي براي پرسش از چيزي كه نزد وي معروف باشد نبوده است. و اما مسئله حقيقي كه ما در جستجوي آنيم , اين است كه آيا خصايص و اعمالي را كه قرآن براي ذوالقرنين ذكر كرده است بر يك پادشاه يمني تطبيق مي كند يا نه ؟ قرآن براي وي فتوحي در غرب و فتوحي در شرق و ساختن سدي آهنين كه مانع تهاجم ياجوج و ماجوج است ذكر مي كند ولي تا كنون سندي تاريخي بر وجود چنين پادشاه حمير كه شرق وغرب را فاتحانه در هم نورديده و سدي آهنين بدانسان كه در قرآن ذكر شده پي افكنده باشد يافت نشده است. ملقب بودن بعض شاهان يمن به « ذو » در اين موضوع چيزي نيست و همچنين متشبث شدن به سد مأرب در اين امر باز بي حاصل است. چه بيان نشده است كه اين سد براي منع تهاجم قومي بنا نهاده شده باشد و همچنين گفته نشده كه در بناي آن الواحي از آهن به كار رفته است. گذشته از اين قرآن به سد مأرب در موضوع ديگر اشاره كرده است و هيچگونه مشابهتي ميان سد مأرب قرآن و سد ذوالقرنين قرآن وجود ندارد.

آنگاه طبقه اي از صاحبان نظر بدين رفتند كه اسكندر مقدوني كه به جهانداري و كشورگشايي ها در شرق و غرب مشتهر است همين ذوالقرنين است. و طاهراً شيخ ابوعلي سينا اول كس است كه در كتاب شفا بر اين طريق رفته است و در بيان مناقب ارسطو گفته است ؛ او معلم اسكندر كه قرآن وي را ذوالقرنين ناميده و بر ايمان و سلوك قويم او ثنا گفته است. و امام فخرالدين رازي نيز ابن سينا را در اين راي پيروي كرده و در تفسير شهير خو دبنا بر شييوه ي مخصوص خويش هر انچه را مخالف اين راي بوده نيز آورده است ولي وي مبتني بر همان شيوه با آوردن پاسخ هاي واهي به راي ابن سينا قناعت كرده است. در صورتي كه به هيچ وجه نمي توان قائل شد كه اسكندر مقدوني همان ذوالقرنين است كه قرآن ذكر او را آورده است. و گفته نشده كه فتوحات اسكندر مقدوني در شرق و غرب بوده و همچنين وي در تمام دوران زندگي خود سدي نساخته. به علاوه ما مي توانيم بطور قطع حكم كنيم كه وي به خدا ايمان نداشته و با ملتهاي مغلوب مهربان و دادگر نبوده است. تاريخ زندگي اين پادشاه مقدوني تدوين شده و هيچگونه شباهتي ميان احوال او و حالات ذي القرنين قرآن يافت نمي شود و بالاتر از همه اين كه هيچگونه سببي نيست كه ملقب بودن وي را به ذوالقرنين تجويز كند. حتي امام رازي نيز با همه ي تفنني كه در ايجاد نكات دارد از اثبات اين امر عاجز مانده است.

تاريخ ملي يهود و تصور شخصيت ذي القرنين

خلاصه آنكه مفسران در تحقيقات خود از ذوالقرنين به نتيجه اي اقناع كننده نرسيده اند و قدماي آنان در صدد تحقيق برنيامده و متأخرين نيز كه بدان همت گماشته اند به جز شكست و عجز بهره اي نبرده اند. و نبايد در شگفت شد , چه راهي را كه مفسران پيموده اند به خطا بوده است. روايات تصريح دارد كه سؤال از جانب يهود بوده است و در اين صورت سزاوار چنين بود كه محققان امر به اسفار يهود مراجعه كنند و بجويند كه آيا در آنها چيزي يافت مي شود كه شخصيت ذوالقرنين را روشني بخشد. اگر آنان بدين طريقه توجه مي كردند حقيقت را در مي يافتند.

سفر دانيال و رؤياي او

در كتاب عهد عتيق سفري است كه آنرا به دانيال نبي نسبت داده اند و در آن بعض اعمال دانيال را ذكر كرده و آنچه را در رويا بر وي كشف شده به هنگام اسارت يهود در بابل نيز آورده اند. اين عهد اسارت , عهد ابتلاي عظيم قوم يهود است چه بلاد ايشان به تصرف ديگران درآمده و قوميت آنان به مذلت گرائيده است و هيكل مقدس ايشان خراب شده. پس در اندوه و نوميدي بزرگي بوده اند و نمي دانستند چگونه و چه وقت اسارت آنان به آزادي و اندوه ايشان به شادماني و مرگ ملي آنان به زندگي نوين مبدل خواهد شد. سفر مذكرو به ما مي گويد كه نزديك اين روزگار سياه دانيال نبي ظهور كرده است و به سبب نبوت عجيب و حكمت بالغه ي خود نزد ملوك بابل به حسن قبول تقرب يافته است. آنگاه به وي انس گرفته و او را گرامي داشته اند و پايه اش را برتر از ساحران و منجمان شمرده اند. دانيال را در سال سوم جلوس ملك بيلش صر ( بالتازار ) رويائي دست داد كه براي او حوادثي را كشف كرد در باب هشتم كتاب چنين آمده است :

در سال سوم سلطنت بلشصر ملك به من كه دانيالم رؤيايي مرئي شد بعد از رؤيائي كه از اين پيش به من مرئي شده بود و در رويا ديدم و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر شوشان كه در كشور عيلام است بودم و در خواب ديدم كه نزد نهر اولايم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينك قوچي در برابر آن نهر مي ايستاد كه صاحب دو شاخ بود و شاخهايش بلند اما يكي از ديگري بلندتر و بلندترين آخراً برآمد و آن قوچ را به سمت مغربي و شمالي و جنوبي شاخ زنان ديدم و هيچ حيواني در برابرش مقاومت نتوانست كرد و از اين كه احدي نبود كه از دستش رهائي بدهد. لهذا موافق راي خد عمل مي نمود و بزرگ مي شد و حيني كه متفكر بودم اينك بز نري از مغرب بر روي تمامي زمين مي آمد كه زمين را مس نمينمود و آن بز را شاخ خوش منظري در ميان چشمانش بود , و به آن قوچ صاحب شاخي كه در برابر آن نهر ايستاده ديدم مي آمد و بغيط قوتش بر او مي دويد. و او را ديدم كه به نزد آن قوچ رسيد و بر او با شدت غضب آور شده وي را زد و هر دو اخش را شكست و از اينكه در قوچ طاقت ايستادن در برابرش نبود وي را بر زمين انداخته پايمالش كرد و كسي نبود كه آن قوچ را از دستش رهائي دهد.( سفر دانيال۸؛ ۱ )

آنگاه كتاب مذكور از زبان دانيال مي آورد كه ملك جبرئيل بر او ظاهر شد و روياي وي را بدينسان تشريح كرد ؛ قوچ صاحب دو شاخي را كه ديدي ملوك مادي و فارس است و بز نر مو دار پادشاه يونان است و شاخ بزرگي كه در ميان چشمانش ميباشد ملك اولين است. ( سفر دانيال۸ ؛۲۰ )

اين رويا يا نبوت دو كشور مادا ( ميديا ) و پارس را به دو شاخ تشبيح كرده و چون دو كشور در آينده ي نزديكي متحد شدند و كشور واحدي را تشكيل دادند شخصيت ملك آن دو در قوچ ذوالرنين ممثل شده است. آنگاه كسي كه اين قوچ دو شاخ ( ذوالقرنين ) را مي كشد و بر سراسر زمين تسلط مي يابد , وي تكشاخدار يونان , يعني اسكندر مقدوني است , چه اسكندر بر داريوش شاهنشاه مادا و پارس بتاخت و بدان سبب سيادت سلسله ي هخامنشي يا كشور كياني براي هميشه از ميان رفت. از نكاتي كه در اين بابل شايسته ذكر است اين است كه كلمه ي ( قرن ) در هر دو لغت عربي و عبري مشترك است. زير در سفر دانيال عبري قوچ به چيزي وصف شده كه معني آن به عربي ( له قرنان ) است يعني او ذوالقرنين بوده است. در روياي دانيال براي يهود مژده اي بود به اين كه پايان اسارت آنان در بابل و آغاز زندگي نوين آنها وابسته به قيام اين كشور ذات القرنين است. يعني پادشاه مادا و پارس كشور بابل را دگرگونه مي سازد و برآن غلبه مي كند و يهوديان را از اسارت آنها رهايي مي بخشد. و اين همان پادشاهي است كه خداي او را براي اعانت و رعايت يهود برگزيده است. وي مأمور است كه مجدداً بيت المقدس را تعمير كند و ملت بني اسرائيل را كه پراكنده شده اند بار ديگر تحت رعايت خود گرد آورد. پس از چند سال از اين پيش گويي پادشاه كوروش كه يونانيان او را (( سائرس )) و يهود (( خورس‌)) مي نامند ظهور كرد و دو كشور ماد و پارس را متحد ساخت و از آن دو كشور سلطنت بزرگي ايجاد كرد. آنگاه به بابل هجوم برد و بي رنج بر آن مستولي شد. دانيال در روياي خود ديد كه قوچ دو شاخ به دو شاخش غرب و شرق و جنوب را شاخ مي زند , يعني به پيروزي هاي درخشاني در جهات سه گانه نائل مي شود. كار كوروش نيز چنين بود. چه پيروزي هاي نخستين وي در غرب و دومين در شرق و سومين جنوب , يعني بابل بود. همچنين غيبگويي برهائي يهود و ظهور درخشندگي در كار ايشان صدق پيدا كرد , چه كوروش پس فتح بابل آنان را از اسارت آزاد كرد و اجازه بازگشت به فلسطين و بناي مجدد هيكل به ايشان ارزاني داشت. جانشينان كوروش از شاهنشاهان ماد و پارس نيز به همان راه كوروش رفتند و همواره از يهود حمايت كردند و ايشان را مورد لطف و مهر قرار دادند.

پيشگويي هاي يشعيا و يرميا

در تورات پيشگويي هاي ديگري هم درباره ي موضوعي كه تحقيق مي كنيم در دو سفر ديگر به جز سفر دانيال هست و آن دو سفر عبارت است از سفر نبي يشعياه و سفر نبي يرمياه. در سف نخستين ( يشعياه ) نام كوروش را به عينه مي بينيم هر چند در زبان عبري ( خورش ) تلفظ مي شود. يهوديان معتقدند كه كتاب يشعياه ۱۶۰ سال پيش از كوروش و كتاب يرمياه ۶۰ سال پيش از كوروش تأليف شده است. و در كتاب عزرا تفصيل كاملي در اين معني مي يابيم. در آنجا آمده است كه اين پيشگويي هاي دانيال به گوش كوروش رسيده و آنگاه كه بابل را فتح كرد و بدين سبب بي نهايت زير تاثير آن قرار گرفت و در نتيجه به حمايت يهود قيام كرد و آنان را آزادي بخشيد و به تجديد ساختمان و هيكل فرمان داد. و كتاب يشعياه اولاً از ويران شدن اورشليم به دست بابليان خبر مي دهد و آنگاه بشارت تجديد آباداني آن را اعلام مي كند و در اين خصوص ( خورس ) يعني پادشاه كوروش را نام مي برد و مي گويد : رهاننده تو خداوندي كه ترا در رحم مصور ساخت چنين مي فرمايد ؛ به اورشليم مي فرمايد كه معمور و به شهرهاي يهوداء كه بنا كرده خواهيد شد و خرابي هايش را قائم خواهم كرد. ( فصل ۴۴ – ۲۵ و ۲۶ سفر اشعياء ) آنگاه در خصوص كوروش مي فرمايد كه شبان من اوست و تمامي مشيتم را به اتمام رسانيده به اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهي شد و به هيكل كه اساست مبتني كرده خواهد شد ( فصل ۴۴ – ۲۸ سفر اشعياه – ۱ ) خداوند در حق « مسيح خود » كوروش مي فرمايد ؛ چون كه من او را به قصد اين كه طوائف از حضورش مغلوب شوند به دست راستش گرفتم پس كمرگاه ملوك را حل كرده و درهاي دو مصراعي را پيش رويش مفتوح خواهم كرد كه دروازه ها بسته نگردند.من در پيشاپيشت رفته , پشته ها را هموار مي سازم و درهاي برنجين را شكسته پشت بندهاي آهنين را پاره پاره مي نمايم. خزينه هاي ظلمت و دفينه هاي مستور به تو مي دهم تا كه بداني من كه تو را به اسمت مي خوانم خداوند و خداي اسرائيلم. به ياس خاطر بنده ي خود يعقوب و برگزيده ي اسرائيل تو را به اسمت خواندم ترا لقب گذاشتم اگر چه مرا ندانستي. ( فصل ۴۵ –۱ تا۴ اشعياه). در جاي ديگر كتاب , كوروش را به عقاب شرق تشبيه كرده و گفته است ؛ كه آخر را از ابتدا و چيزهايي كه از ايام قديم واقع نشدند اعلام نموده مي گويم كه تدبير من اثبات خواهد شد و تمام مشيت خود را به جا خواهم آورد. مرغ درنده از مشرق و مرد تدبير مرا از مكان بعيد مي خوانم. هم گفتم و هم به عمل خواهم آورد و آن را مراد كردم و هم به جا خواهم آورد. ( سفر اشعياه – فصل ۴۶ – ۱۰- ۱۱ ) و همچنين در كتاب يرمياه مي خوانيم ؛ در ميان طوايف بيان كرده بشنوانيد و علم را بر پا نموده اصغا كنيد و اخفا ننموده بگوييد كه بابل مسخر شد. به يل شرمنده و مردوك شكسته بتهايش خجل و اصنافش منكسر گرديده اند. زيرا كه بر او از طرف شمال قومي بر مي آمد كه زمينش را به حدي ويران مي گرداند كه احدي در آن ساكن نخواهد ماند و از انسان و بهائم كوچيده خواهند رفت ( سفر يرمياه – فصل ۵۰ – ۱ و ۲ ) اين سفر نيز همچنان اسارت و پراكندگي آنان را پيشگويي مي كند آنگاه تجديد آباداني اورشليم را مژده مي دهد و مي گويد ؛ يقول الرب لما تكمل سبعون سنة علي اسر بابل , آتي اليكم . اذا ذاك تدعونني فاجيبكم , تشدوني فئجدوني افك القيد عنكم و اعود بكم الي اوطانكم ( ۳۹ , ۱ ) از اين همه نصوص اسفار يهودي آشكار مي شود كه مقصود از (( ذي القرنين )) كوروش پادشاه بوده است زيرا وي در روياي دانيال نبي به قوچ دوشاخ ( ذي القرنين ) تشبيه شده و شخصيت كوروش پادشاه در عقيده ي يهود پايگاه بزرگي را حائز شده اشت. روش جديدي براي نقد عهد عتيق و زمان تأليف اسفار يشعياه و يرمياه و دانيال , نتايج اسلوب نقد عهد عتيق كه در قرن ۱۹ به نام (‌نقد اعلي ) آغاز گرديد و دانشمندان آلمان به بهره وافري از كاميابي در آن نائل گرديدند تدوين شده است. و همچنين تحقيقات دانشمندان قرن بيستم هم بدان ضميمه شده است , تحقيقات و نتايج آنها درباره ي پيشگوييهاي اسفار سه گانه و زمان تدوين هر يك به بحث زيرين منتهي مي شود:

مواضيع و لغت تمام محتويات كتابي كه به يشعياه نبي نسبت داده شده مي رساند كه آن كتاب تاليف سه تن از مولفان است كه در سه زمان مختلف پديد آمده اند , كتاب مزبور از باب اول تا باب ۳۹ تاليف يك تن و از باب ۴۰ تا آيه ۱۳ از باب ۵۵ تاليف دومي و بقيه ي كتاب را مولف سومي فراهم آورده است ؛ و براي تسهيل مراجعه در تحقيقات انتقادي بدينسان مصطلح كرده اند كه مي گويند يشعياه اول و يشعياه دوم و يشعياه سوم ؛ و اين راي را پذيرفته اند كه يشعياه اول در عهدي بوده است كه يهود آنرا روايت مي كردند يعني ۱۶۰ سال پيش از كوروش پادشاه و اما يشعياه دوم كه ظهور كوروش را پيشگويي كرده در روزگار اسارت بابل بوجود آمده چنانكه اين امر از گفته هايي كه مشعر به محيطي به جز محيط صاحب اول است آشكار است. ولي عهد كلام يشعياه سوم پس از زمان يشعياه دوم است. او محيطها و حالاتي را مي آورد كه بار نظير آنچه مقدم است اختلاف دارد. چه پيشگوييهاي مربوط به غارت نبوخد نصر و اسارت يهود به بابل و ظهور كوروش را در كلام يشعياه دوم مي بينيم در صورتي كه در واقع در اين عهد زندگي مي كرده است و نمي توان كلام او را به يشعياه اول نسبت داد. مولف به حوادث زمان خود و آنچه پيش از زمان وي بوده رنگ قدمت داده و كلامش را به يشعياه اول نسبت كرده است تا مردم توهم كنند كه كلام وي سخني قديمي است و ۱۶۰ سال بر آن گذشته است. محققان مي گويند بزرگترين دليل بر اختلاف شخصيت هاي مولفين , همان اختلاف فكري و تباين آميختگي تصوري است كه در كتاب وجود دارد. زيرا يهود از نخستين روزگار خداي را مانند يك خداي قبايلي به تخيل آوردند و معبد او را معبدي قبايلي فرض كردند از اين رو يهوا خداي اسرائيل قبايلي و ايلي بود و به هيچ پيوندي با شعوب قبايل ديگر نمي پيوست. ولي ما در كتاب يشعياه براي نخستين بار يك نوع تصور خداي نويني مي يابيم , تصور خداي عامي براي همه ي بشر و مي بينيم كه هيكل اسرائيلي در اورشليم از معبد قبائلي به معبد عامي براي ساير ملل منتقل مي شود. اين تصور نوين همانا تصوري است كه مخصوص يشعياه سوم است. زيرا محيطي كه مساعد و لازم براي ايجاد چنين تصوري باشد در زمان يشعياه اول وجود نداشت. همچنين پيشگوييهاي سفر يرمياه در باره ي پايان يافتن اسارت بابل و تجديد آباداني هيكل , به عقيده ي محققان ۶۰ سال پيش از ظهور حوادث نبوده بلكه مي گويند پس از آزادي از اسارت بابل و تعمير مجدد هيكل آنها را نوشته و به كتاب ملحق كرده اند. اما در كتاب منسوب به دانيال روياي ديگري نيزي آمده است كه آن را پادشاه بابل در خواب ديده و دانيال تعبير كرده است. در تعبير وي خبر صريح از ظهور اسكندر مقدوني و سقوط شاهنشاهي ايران و قيام امپراتوري روم را مشاهده مي كنيم. محققان جديد معتقدند كه در اين كتاب نيز تزوير به كار رفته , بدينسان كه تاليف آن كتاب قروني پس از آزادي يهود از بابل بوده يعني در هنگامي كه امپراتوري روم به اوج عظمت رسيده است. محققان جديد به همين اكتفا نمي كنند بلكه آنها در وجود خود دانيال نبي نيز ترديد دارند و شك كرده اند. از اين رو بعضي از آنان معتقدند كه هرگز دانيالي وجود نداشته است بلكه وي را براي بافتن اين قصه ايجاد كرده اند. بعضي ديگر به وجود وي در روزگار اسارت بابل قائلند ولي اقوالي را كه به وي نسبت داده اند نمي پذيرند و مي گويند آن اقوال بعد ها به منظور تقويت آمال يهود به آينده ي خود از راه پيشگوييها و خوارق گذشته اختراع شده است ولي آنچه را كه اكثر محققان ترجيح مي دهند اين است كه زمان تاليف اين كتابر از قرن اول پيش از ميلاد تجاوز نمي كند , بدين سبب استاد ميكس لوئر تاريخ كتاب دانيال را در فهرستي كه جهت عهد عتيق نوشته است به سال۱۶۴ قبتخيل ملي يهود و انتظار ايشان براي نجات دهنده

از آنچه از كتاب يشعياه نبي آورديم اين امر آشكار شد كه شخصيت پادشاه كوروش در نظر يهود مانند نجات دهنده موعودي است كه خداي او را براي آزاد كردن يهود از اسارت بابل و تجديد عمارت اورشليم فرستاده است. پس خداي گفته (( ان خورش راع لي , و هو يتم مرضاتي كلها )) و گفته است (( افعل كل ذلك لتعلم انتي انا الرب , اله اسرائيل الذي ناداك بأسمك صراحة لاجل اسرائيل , شعبه المختار )). بدينسان آشكارا مشاهده مي كنيم چنين حالتي را , حالتي كه سنخ تعقل يهود است , آنها پيوسته آرزومند بوده اند كه هنگام هر مصيبتي نجات دهنده اي پيدا خواهد شد و آنها را رهايي خواهد بخشيد. اين سنخ تعقل همان است كه سرانجام به صورت يك عقيده ي ملي درآمده و آمدن مسيح موعود را پديده آورده است. اين است كه كتاب يشعياه حتي خورس (كوروش ) را هم به صورت مسيح تصور مي كند و با نص صريح كامل در شأن وي مي گويد ( ان الله يقول في حق خورس مسيحه‌). زنگاني ملي يهود به موسي آغاز مي شود. وي در عصري پديد مي آمد كه يهوديان به مذلت اسارت در مصر به سر مي برند و هيچگونه اميد به زندگي ملي ارجمند و داراي رفاه نداشته اند. ولي موسي در آنان روحي نوين برانگيخت و آينده را در آنان به صورتي زيبا و دلپسند تصوير كرد و روحيه اي در آنان ايجاد كرد كه ايمان آوردند به اين كه پرودگار اسرائيل وي را براي نجات و كوچ دادن بني اسرائيل برانگيخته است و مشيت خداست كه ملت برگزيده را بر ديگر شعوب و ملل تفضيل دهد. از اين ايمان در سنخ تعقل ملي يهود دو تخيل اساسي ايجاد شد ؛

۱معتقد شدند كه ايشان ملت برگزيده خدايند.

۲خداوند هنگام ذلت و اسارت نجات دهنده اي خواهد فرستاد.

از تخيل اول نظريه برتري نژادي در ميان آنان به وجود آمد و از دوم نظريه ظهور نجات دهنده هنگام نزول مصائب و نوازل. پس معتقد شدند كه هر زمان بلا و دمار آنان را فراگيرد بخشايش خداي به جنبش در مي آيد و نجات دهنده ي موعودي بديشان مي فرستد كه آنان را به سلامت و رفاهيت برساند. ساول ( طالوت ) و داوود نبي نيز در چنين محيط هايي ظهور كردند كه در ملت آمال جديدي پديد آمده بود , از اين رو مي بينيم كه داوود نيز به « مسيح » ملقب شد. و شايد همين تلقب نخستين مورد استعمال كلمه ي مسيح است. از اين رو با اينگونه تقاليد ملي اجتناب ناپذير بود در آن تاريكي وحشت زاي كه در بابل يهوديان را فرو گرفته بود نور جديدي بر روزنه اميد ايشان بتابد , نوري كه ذهن يهودي را در تابندگي خود براي انتظار نجات دهنده اي جهت ايشان آماده كند. نجات و آزادي آمالي هستند كه در كلام يشعياه دوم در لباس پيشگوييها تجلي مي كنند.

يشعياه دوم و دعوت كوروش براي فتح بابل

روايات عهد عتيق و اخبار مورخان يوناني اجماع دارند بر اين كه مردم بابل از ستمگري پادشاه خد بيل شازار ( بالتازار )‌ به فغان آمدند , آنگاه مشاوره كردند و همراي شدند كه شاهنشاه ايران كوروش را براي استيلاي بر بابل دعوت كنند. آنها از رفتار نيك اين پادشاه با اهل ليدي پس از غلبه ي وي بر كشور آنان آگاه بودند و چنان رفتاري را از آن شاهنشاه براي خود آرزو مي كردند. مورخان يوناني گفته اند كه يكي از واليان بابل « گبرياس » به كاخ كوروش گريخته و وي را در آمدن به بابل همراهي كرد. و هرودوت گويد فتح بابل به تدبير اين والي انجام گرفته است. دقت نظر محققان در پيشگويي هاي يشعياه دوم پس از مطالعه ي اين حوادث تاريخي آنان را به يك نتيجه منطقي قطعي اين وقايع رسانده است و آن اين است كه كلام يشعياه دوم از اين دو وجه بيرون نيست ؛ يا كمي پيش از فتح بابل و يا پس از آن بوده است. اگر فرض نخست را در نظر گيريم ناچار بايد اعتراف كرد كه يشعياه دوم در زمره ي مشاوره كنندگان دعوت كوروش به فتح بابل بوده يا اقلاً بر اوضاع محيط هاي سياسي زمان كاملا مطلع بوده است. پس اين قضايا را بنابر عادت مولفان اسفار رنگ پيشگويي داده و به كلام يشعياه اول الحاق كرده اند. و اگر فرض دوم را بپذيريم يعني بگوييم كه يشعياه دوم پس از فتح بوده موضوع آسان مي شود , چه گفتيم مصالح ملي اين مرد را وادار كرده است كه حوادث زمان خود را به صورت پيشگويي ها درآورد و آنها را به يشعياه اول نسبت دهد.

پيشگويي هاي يهودي و شاهنشاه كوروش

در سفر ديگر تورات كه به عزيز ( عزرا ) نسبت داده شده است آنچه كه پس از فتح بابل واقع شده مي يابيم . اين سفرها به ما خبر مي دهد كه رئيسان يهود پيشگوييهايي را كه يادآور شديم به كوروش عرضه داشته اند و به وي گفته اند كه پرودگار در كلام خود او را نجات دهنده ناميده و ناجي ملت برگزيده قرار داده است. اين گفته در كوروش تاثير كرده و از اين رو فرمان تجديد ساختمان هيكل صدور يافته است. در آنچه شك نيست اين است كه كوروش پس از فتح بابل و همچنين جانشينان وي بعد از او يهوديان را به مهرباني و رعايت اختصاص داده اند و بعض از يهود به گام نهادن در كاخ آنان نائل آمده اند. اين يك واقعه ي تاريخي است كه تكذيب آن ممكن نيست , گاه باشد كه بعض از آنچه در كتاب عزيز آمده خالي از صحت باشد ولي درباره ي حوادث اساسي آن بايد تسليم شد. از آن جمله معلوم است كه اسارت يهود به بال به استيلاي كوروش بر آن شهر منتهي شد و همچنين عده بسياري از يهوديان به فلسطين كوچ كردند تا در آنجا متوطن شوند و شاهنشاه كوروش آن كسي است كه به آنان اجازه ي سكونت در فلسطين و تعمير شهرهاي ويران شده را اعطا كرد و اين اجازه به وسيله ي منشورهاي شاهانه ي مخصوصي صادر شد. و باز معلوم است كه هيكل در اورشليم مجدداً ساخته شد و در آن باب او امر شاهنشاهي چندين بار صادر گرديد. احكام كوروش و داريوش و اردشير ( ارتخشثت ) در كتاب عزيز نقل شده است و بعض نوشته هاي مورخان يونان نيز آن را تاييد مي كند. به علاوه روايت ملي يهود مي گويد كه عزرا و نحيما و حجي از پيغمبران به مقام ارجمندي در دربار اردشير نائل آمده اند و آنان كساني هستند كه پادشاه را به صدور اوامر مخصوص نسبت به يهود وا داشته اند و دليل آشكاري نيست كه اين همه را انكار كند. اگر اين حوادث درست باشند بر ماست كه تحقيق كنيم چه عواملي كوروش را به رفق با يهود واداشته است و بپرسيم كه آيا همين پيشگوييها از آن عوامل نبوده اند؟ مهمترين نكته اي كه در پيشگويي هاي يهوديان مي باشد پيشگويي دانيال است كه در آن كشور متحد ماد و پارس را در شكل قوچ دوشاخ ( ذوالقرنين ) ممثل كرده است ولي سخني كه در اين پيشگويي دلالت كننده بر اسكندر مقدوني باشد بابد الحاقي باشد. اما جزء اول از آن كه متعلق به ظهور كوروش است ناچار مي بايست در آن عصر شهرت يابد و احتمال قوي مي رسد كه كوروش آنرا به حسن قبول تلقي كرده است و در صفحات بعد در باره ي مجسمه ي سنگي كوروش كه در حفريات ايران بدست آمده است سخن خواهيم راند چه آن مجسمه باقصي الغايه مطلب را روشن مي كند اما قرائن و اخبار ترديد محققان جديد را در وجود دانيال نبي تاييد نمي كند. ممكن است سفر دانيال اسطوره منحوت و اختراعي باشد ولي كلام محتوي آن لابد داراي اصلي حقيقي است. اگر كليه قصه ي دانيال را نپذيريم ناچار بايد تسليم شويم كه شخصي بدين نام پيدا شده و به سبب علم و حكمت خود در شهر بابل به كاميابي هايي نائل آمده است‌.

 

 

 

وصیت نامه داریوش

 

  وصیت داریوش به فرزند خود:

 

 اينک که من از دنيا ميروم ۲۵ کشور جزو امپراتوری ايران است. در تمام اين کشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در آن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نيز در ايران محترم شمرده ميشوند. جانشين من خشايار بايد همانند من در حفظ اين کشورها بکوشد و راه نگهداری اين سرزمينها اين است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعاير آنها را محترم بشمارد. اکنون که من از اين جهان ميروم تو ۱۲ کرور در يک زر در خزانه سلطنتی داری و اين زر يکی از ارکان قدرت تو است زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلکه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش که تو بايد به اين ذخيره بيفزايی نه اينکه از آن بکاهی من نميگويم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن زيرا قاعده زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت شود اما در اولين فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان.

مادرت آتوسا بر من حق دارد و پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم کن:

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم. من روش ساختن اين انبارها را که با سنگ بنا ميشود و به شکل استوانه است را در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه ميشود حشرات در آن بوجود نميآيد و غله بدون اينکه فاسد شود چند سال ميماند. تو بايد بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا اينکه همواره آذوقه دو يا سه سال کشور ذخيره باشد. غله جديد را بعد از اينکه بوجاری شد به انبارها منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز برای آذوقه اين مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو يا سه سال پياپی خشکسالی شود. هرگز هرگز دوستان و نديمان خود را به کارهای مهم مملکتی نگمار و برای آنها همان مزيت دوست بودن با تو کافی استچون اگر دوستان و نديمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آنها به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمايند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری که رعايت دوستی را بنمايی.

کانالی که ميخواستم بين شط نيل و دريای سرخ ايجاد کنم به اتمام نرسيده و تمام کردن آن از نظر بازرگانی و جنگی خيلی اهميت دارد و تو بايد آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن نبايد آنقدر سنگين باشد که ناخدايان ترجيح بدهند که از آن عبور نکنند. اکنون قشونی به مصر فرستادم تا اينکه در اين قلمرو ايران نظم و امنيت برقرار سازد ولی فرصت نکردم قشونی به يونان بفرستم. تو با ارتشی نيرومند به يونان حمله کن و به آنان بفهمان که پادشاه ايران قادر است مرتکبين فجايع را تبه نمايد. توصيه ديگر من اين است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه مده چون هر دوی انها افت سلطنت هستند. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مکن و برای اينکه آنها اخذ ماليات بر مردم مسلط نشوند قانونی وضع کردم که تماس عمال با مردم کم شود اگر اين قانون را حفظ کنی آنها تماس زيادی با مردمنخواهند داشت.

افسران و سربازان را راضی نگه دار اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نميتوانند معامله متقابل کنند اما در ميادين نبرد تلافی خواهند کرد ولو به قيمت کشته شدن خودشان باشد. امر آموزش را ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا فهم و عقل آنان فزونی يابد در اين صورت با اطمينان بيشتر ميتوانی سلطنت نمايی. همواره حامی کيش يزدان پرستی باش اما هيچ قومی را مجبور نکن که پيرو کيش تو باشد و پيوسته به خاطر داشته باش هر کس بايد آزاد باشد از هر کيشی که ميل دارد پيروی نمايد. پس از مرگ بدنم را بشوی و آنگاه در کفن بپيچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار اما قبرم را مسدود نکن تا هر زمان که بخواهی تابوت سنگی مرا ببينی و دريابی که پدرت زمانی پادشاهی مقتدر بوده و تو نيز چون من خواهی مرد . با ديدن تابوت من غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد اما وقتی مرگ خود را نزديک ديدی بگو که قبر مرا مسدود نمايند و وصيت کن تا پسرت نيز در مورده توچنين نمايند.

زنهار زنهار هرگز هم مدعی و هم قاضی مشو و اگر نسبت به کسی ادعايی داری موافقت کن يک قاضی بيطرف آن را بررسی و حکم نمايد. زيرا مدعی اگر قاضی شود ظلم خواهد کرد. هرگز از آباد کردن دست بر ندار. زيرا قاعده اين است که وقتی کشور آباد نميشود به طرف ويرانی ميرود. در آباد کردن حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول قرار ده. عفو و سخاوت را فراموش مکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ولی عفو موقعی است که کسی نسبت به تو خطايی کرده باشد و اگر به ديگری خطايی کرده باشند و تو آنرا عفو کنی ظلم کرده ای. بيش از اين چيزی نمی گويم و اين اظهارات را با حضور کسانی غير از تو که اينجا هستند عنوان داشتم تا اينکه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را کردم و اينک برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس ميکنم که مرگم نزديک است.